گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر
جلد چهارم
[بقیه جزء سوم از مجلد سوم]




اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌

ذكر شمه از حال وزراء خاقان مغفرت انتما

از سیاق اوراق سابقه و فروغ ابواب متناسقه خاطر آگاه انتبا یافته و پرتو شعور برین مفرده تافته كه در اوایل ایام سلطنت حضرت خاقان سعید خواجه غیاث الدین سالار سمنانی و سید فخر الدین محمد و خواجه نظام الدین احمد بن داودگاهی باستقلال و گاهی بشركت بمنصب وزارت سرافراز بودند و در اواخر سنه عشرین و ثمانمائه خواجه غیاث الدین پیر احمد خوافی منظور نظر عنایت حضرت خاقانی شده باتفاق خواجه احمد داود در تمشیت امور ملك و مال ید بیضا نمودند و آن دو وزیر صایب‌تدبیر پیوسته بساط انبساط مبسوط گردانیده با یكدیگر مزاح میكردند و بصیقل كلمات ظرافت‌آمیز زنك ملال از لوح خاطر میستردند و چون خواجه احمد داود بعالم آخرت انتقال فرمود خواجه غیاث الدین پیر احمد در آن امر استقلال یافت و قرب سی سال در كمال دولت و اقبال روزگار گذرانیده انوار انعام و احسانش بر صفحات احوال ساكنان اقطار بلاد عراق و خراسان تافت و در آن اوقات در اطراف ولایات بقاع نفاع بنا نهاد و قری معموره و مستقلات مرغوبه وقف نموده ابوات خیرات بر روی امید فقرا و مساكین بازگشاد و بعد از واقعه ناگزیر خاقان گردون سریر و گرفتاری میرزا عبد اللطیف بدار السلطنه هراة شتافته بعنایت میرزا علاء الدوله مخصوص گشت و نوبت دیگر متصدی امر وزارت گردید و تا زمان استیلاء میرزا الغ بیك گوركان علاء الدوله در كمال اعتبار و اختیار روزگار میگذرانید و سایر احوال آنخواجه ستوده خصال در ضمن داستانهای آینده مذكور خواهد گشت لا جرم درین در این مقام خامه خوشخرام از سر تفصیل آن درگذشت خواجه غیاث الدین سیدی احمد بن خواجه نظام الدین احمد شیرازی بنباهت ذكر و علو قدر و شرف خاندان و رفعت منزلت پدران از امثال و اقران امتیاز و استثنا داشت و آن جناب در ماه صفر سنه 838 در امر وزارت با خواجه غیاث الدین پیر احمد شریك شده رایت نصفت برافراشت در روضة الصفا مسطور است كه خواجه سیدی احمد در ایام وزارت روزی بجهة مهمی بخانه مولانا فصیح خوافی كه وزیر میرزا بایسنقر بود تشریف حضور ارزانی فرمود جناب مولانا چند طبق تتماج بدنبه كشیده خواجه سیدی احمد بچشم عبرت در آن آش نگریست و روی به مولانا فصیح آورده بزبان عتاب گفت كه مردم حرام‌خورند و چنین خورند، در آن اثنا دست خواجه بر طبقی خورده مقداری شوربا بر دستار خوان ریخت روز دیگر مولانا در سردیوان بوقتی كه خواجه سیدی احمد حاضر بود با بعضی مردم میگفت كه دی‌روز خواجه سیدی احمد بخانه ما آمده بودند دستار خوانرا چرب ساختند خواجه سیدی احمد این سخن شنوده گفت مولانا خاطر مشوش
ص: 3
مدار كه در آن آش آنقدر روغن نبود كه بریختن آن دستار خوان چرب شود وفات خواجه سیدی احمد در بیستم شعبان سنه 839 در قراباغ اران اتفاق افتاد و فرزند ارجمندش خواجه شمس الدین محمد، نعش او را بهراة نقل كرده و در جوار مزار فیض آثار پیر مجرد خواجه ابو الولید احمد بخاك سپرد امیر علاء الدین شقانی در زمان فرخنده نشان حضرت خاقان سعید چند سال در امر وزارت با خواجه غیاث الدین پیر احمد شریك بود و نوبتی میان ایشان مخالفتی روی نموده هریك از آن دو وزیر سخن تصرف و تقصیر شریك خود را بعرض صاحب تاج و سریر رسانیدند و آن حضرت حكم فرمود كه خواجه غیاث الدین پیر احمد سركار امیر علی را ضبط نماید و امیر علی نیز در تحقیق سركار خواجه پیر احمد اهتمام فرماید و حال آنكه خواجه غیاث الدین پیر احمد قریه یحیی‌آباد را كه از توابع هراة است و هرسال مبلغ كلی حاصل داشت بجزئی چیزی بصفی الدین ولد خواجه عبد القادر گوینده كه مردی مزاح كننده بود و در مجلس همایون نسبت بامراء و اركان دولت مطایبه می‌نمود اجازه داده بود و امیر علی كیفیت توفیر آن را دانسته نخست بتحقیق محصول قریه یحیی‌آباد پرداخته و در قریه مذكوره صفی الدین آن وزیر نازنین را بخانه خود فرود آورد و آغاز طبخ كرده حقه مفرح كه یكجانب آن بمسكرات و مخدرات مخلوط ساخته بود بنظر رسانید امیر علی از تناول آن تركیب ابا فرموده گفت یمكن كه بنك داشته باشد صفی الدین سوگند خورده كه این بنك و هیچ مخدری ندارد و اشارت بطرفی كرد كه نداشت و موازی یك دو جو از آن برگرفت بخورد بنابرین خاطر امیر علی اطمینان یافته قرب نیم سیر از آن معجون بكار برد و در ساعت فرورفته همانجا سر بر دفتر نهاد صفی الدین سوار گشته خود را بنظر میرزا شاهرخ رسانید و معروض گردانید كه وزیری را كه بتحقیق سركار خواجه پیر احمد امر فرموده‌اید اول بمرزعه كه من فقیر مستأجر آنم آمده آنمقدار بنك تناول نموده كه اگر عضوی از اعضای او را میبرند متنبه نمی‌شود پادشاه بادین و داد از وقوع این معنی استبعاد كرده معتمدی بدانجانب فرستاد تا مشاهده حال امیر علی نماید و آنشخص به یحیی‌آباد شتافته و امیر علی را بی‌شعور یافته بازگشت و آنچه بعین الیقین دیده بود عرض نمود لا جرم نائره غضب پادشاهانه اشتعال یافته اختاجی را بطلب او ارسال داشت و اختاجی در قریه یحیی‌آباد در حالتی‌كه كلمه لا یموت فیها و لا یحیی بر امیر علی صادق می‌آمد او را بر اسب نشانده بپایه سریر اعلی رسانید و امیر علی مخاطب و معاتب گشته و مبلغی برسم جرمانه جواب گفته بغایت بی‌اختیار و بی‌اعتبار شد و بعد از این واقعه در فیصل جمیع مهمات متابعت خواجه غیاث الدین پیر احمد را پیشنهاد همت ساخت و دیگر بسلوك مخالفت نپرداخت از لمعات صفحات مطلع سعدین فروغ این حكایت بنظر مطالعه‌كنندگان درمی‌آید كه در روز چهارشنبه آخر صفر سنه هشتصد و چهل پنج خواجه پیر احمد و امیر علی از جمع و خرج مال ولایت جام سخنی بعرض خاقان عالی‌مقام می‌رسانیدند خواجه شمس الدین علی مالیجه
ص: 4
كه بر ضبط اموال ولایت مذكوره اطلاع داشت پیش آمد و شمه از آن معنی عرض كرد و میرزا شاهرخ تمامی احوال آن مواضع را استفسار فرموده خواجه شمس الدین علی بتقریر دلپذیر كیفیت وقایعی كه معلوم نموده بود بازگفت و عرض نمود كه یا امیر علی شقانی سخن دارم میرزا شاهرخ حكم كرد كه امیر جلال الدین فیروز شاه بتحقیق مهمات دیوانیان پردازد و این حكم بر خاطر خواجه پیر احمد شاق آمد و در بحر اندیشه افتاد و خواجه شمس الدین علی در یك دو مجلس انواع تقصیر بر امیر علی شقانی ثابت كرد و كیفیت قضیه بمسامع علیه رسیده حضرت خاقانی رقم عزل بر ورق حال امیر علی كشید خواجه شمس الدین علی مالیجه بعد از عزل امیر علی شقانی در سنه 845 بر مسند وزارت حضرت خاقانی نشست و او از بزرگ‌زادگان سمنان بود و بفنون فضایل و كمالات اتصاف داشت و پیوسته همت بر تربیت و رعایت اهل علم و درایت می‌گماشت و چون نصب خواجه شمس الدین علی بآن منصب مخالف مزاج خواجه پیر احمد بود بغایت متأثر گشت و سه چهار روز در خانه خزیده بدیوان حاضر نشد و در آن ایام از جانب شیراز عرضه داشتها بپایه سریر اعلی آمده خواجه شمس الدین علی بی‌حضور و شعور خواجه پیر احمد مضمون آن كتابتها بعرض رسانید و در جواب احكام نوشته و مهر كرده نزد خواجه پیر احمد فرستاد هرچند وقوع این حالت ضمیمه كدورت خاطر جناب وزارت‌مآب گشت اما از غضب حضرت شاهرخی ترسیده آن نشان‌ها را مهر نمود و روز دیگر بدیوان تشریف فرمود و خواجه شمس الدین علی سمنانی تا آخر ایام حیات خاقانی بر مسند وزارت متمكن بود و چون واقعه هایله آنحضرت اتفاق افتاد از اردوی همایون گریخته بوطن خویش رفت مآل حالش بوضوح نپیوست.

گفتار در ذكر بعضی از سادات و مشایخ و افاضل كه معاصر بودند با خاقان عابد عادل‌

بر ضمایر اولی البصایه مخفی و مستتر نخواهد بود كه بنابر امتداد ایام دولت حضرت خاقان سعید و كمال عدالت و نصفت آن پادشاه صاحب تأیید در ایام سلطنتش جمعی كثیر از سادات و علماء و فضلا و شعرا در ممالك ایران و توران سیما بلاد خراسان مجتمع گشته بودند و در ظلال مرحمت و پناه عاطفت آنحضرت در غایت فراغت بنشر فضایل و كمالات اشتغال مینمودند و بیان حالات مجموع آن طایفه موجب اطنابست و تطویل لا جرم خامه نكته‌دان صحایف این اوراق را بذكر مجملی از حال مشاهیر آنطبقه عظیم الشان می‌آراید و هركس بیشتر از عالم فانی بجهان جاودانی انتقال نموده در ذكر تقدیم می‌نماید.
خواجه محمد پارسا ولد محمد بن محمود الحافظی البخاری بود و در سلك اعاظم اصحاب خواجه بهاء الدین نقشبند انتظام داشت و خواجه از اولاد عبد اللّه بن جعفر طیار بود رضی اللّه عنهما در ماه محرم سنة 822 متوجه گذاردن حج اسلام و طواف روضه منوره
ص: 5
خیر الانام علیه الصلوة و السلام گشته از آب آمویه عبور فرمود و در آن سفر بهرشهر و قصبه كه رسید سادات و علما و افاضل مقدم او را باعزاز و اكرام تمام تلقی نمودند و خواجه محمد بعد از وصول بمكه مباركه و فراغ از مناسك حج بمرضی صعب مبتلا شد چنانكه نتوانست كه بی‌از آنكه در عماری نشیند طواف وداع بجای آورد و در غایت ضعف و ناتوانی بجانب مدینه طیبه در حركت آمده در اثناء راه روزی اصحاب را طلبیده و یكی از ایشان را فرمود تا این كلمات را قلمی گردانند كه (بسم اللّه الرحمن الرحیم جاءنی سید الطائفه الخبید قدس اللّه سره فی صحوة یوم السبت التاسع عشر من ذا الحجه سنه اثنی و عشرین و ثمانمائه عند انصرافنا من مكة المباركة زادها اللّه تعالی تكریما و نحن نسیر مع الركب و انا بین النوم و الیقظه فقال فی زیارة و بشارة القصد مقبول فحفظت هذه الكلمة و سررت بهاثم استیقظت من الحالت و الواقعه بین النوم و الیقظه و الحمد للّه علی ذالك) و آن جناب در روز چهارشنبه 23 ماه مذكور بمدینه رسیده روز پنجشنبه وفات یافت و مولانا شمس الدین قناری و اهل قافله بر وی نماز گذارده شب جمعه در جوار مزار بزرگوار عباس رضی اللّه عنه جسدش را بخاك سپردند و از مولفات خواجه محمد پارسا یكی كتاب فصل الخطاب است. و در آن نسخه بسیاری از مناقب و مفاخر ائمه اثنی عشر سلام اللّه علیهم ما طلعت الشمس و القمر اندراج یافته اما چون سخنانی كه مخالف مذهب شیعه است نیز در فصل الخطاب مكتوب گشته علماء شیعه آن كتاب را منظور نظر التفات نكرده‌اند و بعضی از فضلا لفظ فصل خطابی راجهة تاریخ وفاتش شمرده‌اند و بعد از فوت خواجه محمد پارسا ثمره شجره وی خواجه حافظ الدین ابو نصر پارسا كه بصفت علم و عمل موصوف بود قایم‌مقام پدر خود شده در نفی وجود و بذل موجود كار از وی درگذرانید وفاتش در سنه خمس و ستین و ثمانمائه اتفاق افتاد و در قبة الاسلام بلخ مدفون گشت یكی از شعراء در تاریخ فوتش گوید نظم
خواجه اعظم ابو نصر آنكه شدتكیه‌گاهش مسند دار البقا
سر او چون با خدا پیوسته بودزین سبب تاریخ شد سر خدا.
خواجه لطف الله بن خواجه عزیز واعظی با علم و تمیز بود و سالها در مقصوره جامع هراة بنصیحت خلایق مشغولی مینمود وفاتش در سنه ثلث و عشرین و ثمانمائه بوقوع پیوست و در خیابان هراة در جوار مزار علامه رازی مدفون گشت.
امیر غیاث الدین محمد عمده سالكان طریق یقین و قدوه ناظمان مناظم دین بود باطن خجسته میامنش مهبط انوار معرفت الهی و ضمیر فیض‌پذیرش مظهر آثار كمالات نامتناهی و آنجناب در ایام جوانی و عنفوان اوان زندگانی چندگاه در خدمت اصحاب یقظه و انتباه بسر برده باصناف ریاضات و عبادات اوقات خجسته ساعات مصروف گردانید و چون بدرجه كمال ترقی كرد ببادغیس شتافته در این محل كه حالا لنگر مقدسه آنجناب است رحل اقامت انداخت و باندك زمانی در آن منزل كه حكم وادی غیر ذی ذرع داشت قنوات جاری گشته آن‌مقدار زراعت و عمارت شد كه صفت مصر جامع گرفت و عظم شان و
ص: 6
علو مكان امیر غیاث الدین بمرتبه رسید كه حضرت هدایت شعار ولایت آثار امیر قاسم انوار گاهی باقدام نیاز از دار السلطنه هراة جهة ملاقات آن سید خجسته‌صفات بلنگر مقدسه می شتافتند و حضرت خاقان سعید نیز نوبتی بلنگر تشریف برده یكدو روز آنجا بوده نسبت به جناب سیادت‌منقبت لوازم ارادت بجای آوردند بثبوت پیوسته كه در آن روز كه حضرت شاهرخی با امیر غیاث الدین ملاقات فرمود آنجناب از غایت علو همت امیر جلال الدین فیروز شاه را طلبیده مقالید انبار و حویخجانه لنگر را پیش او نهاد و فرمود كه درویشان ما از عهده تقسیم جزئیاتی كه درین خانهاست بیرون نمیتوانند آمد امید آنكه شما لطف نموده آنچه لایق بحال هركس دانید از اینجا سامان كرده بوی رسانید و امیر فیروز شاه برجوع این خدمت مباهی گشته حسب الفرموده بتقدیم رسانیدند بناء علی هذا در زمان خاقان منصور سلطان حسین میرزا همواره اولاد امیر فیروز شاه دعوی تولیت لنگر میكردند و بدین‌واسطه چندگاه امیر عبد الخالق فیروز شاه صاحب عهده آن امر بود وفات امیر غیاث در شهور سنه اربع و عشرین و ثمانمائه روی نمود مولانا یعقوب چرخی و مولانا نظام الدین خواموش در سلك مشایخ ماورا النهر انتظام داشتند و همواره همت بر متابعت حضرت خواجه بهاء الدین نقشبند می‌گماشتند خواجه حسن عطار ولد خواجه علاء الدوله عطار است و منتظم در سلك مشایخ كبار فوتش در اثناء سفر حجاز در سنه ست و عشرین و ثمانمائه در بلده شیراز روی نمود و اصحاب نعش او را از آن ولایت بصغانیان نقل كرده بخاك سپردند.
شیخ محی الدین محمد الغزالی الطوسی بغایت عالم و زاهد و متورع بود با سلاطین و امراء در كمال ابهت و استغنا ملاقات می‌نمود چند نوبت بگذاردن حج اسلام فایز گشت و در كرت اخیر كه بحجاز میرفت در حدود خلبانی منتصف رمضان سنه ثلثین و ثمانمائه درگذشت یكی از فضلاء در آن باب گوید بیت وفات قطب جهان شیخ محی طوسی میانه حلبست و میانه رمضان مولانا جلال الدین یوسف اوبهی اعلم فضلاء زمان و افضل علماء دوران بود و در درس سلطان المحققین و برهان المدققین مولانا سعد الملة و الدین مسعود التفتازانی تحصیل فرمود مهارتش در فنون معقول و علوم منقول بمرتبه رسید كه حضرت مولوی در اجازاتی كه برای آنجناب مینوشت بقلم كرم رقم نمود كه اگر در تالیفات اینجانب بر سهو بیان اطلاع یابد بعد از تامل و احتیاط بتعبیر بیانی و تغییر بنانی اصلاح فرماید در سنه 813 كه عمارت مدرسه شریفه و خانقاه معارف‌پناه حضرت خاقان سعید گه در درون بلده فاخر هراة در محاذی قلعه اختیار الدین واقعست باتمام رسید آنحضرت نخست رقم تدریس بر وجنات حال جناب مولانا یوسف كشیده و در روز اجلاس بنفس نفیس بمجلس درس تشریف حضور ارزانی داشت و قامت قابلیت آنجناب را بخلع فاخره بیاراست و ایضا حضرت خاقانی همدر آن روز مرجع العلماء و الاهالی مولانا جلال الدین یوسف حلاج و حاوی فضایل نفسانی مولانا نظام الدین عبد الرحیم یار احمد و جناب افادت
ص: 7
پناه خواجه ناصر الدین لطف اللّه خواجه عزیز اللّه را در آن مدرسه بمنصب تدریس تعیین فرمود و امر شیخی خانقاه را بجناب شیخ الاسلامی خواجه علاء الدین علی الچشتی تفویض فرمود از ثقات استماع افتاد كه بعد از چندكاه از نصب علماء مشار الیهم مولانا شمس الدین محمد جاجرمی قائم‌مقام یكی از ایشان گشت و در روز اجلاس از اكابر علماء شیخ شمس الدین محمد خزری و از اعاظم امراء امیر علیكه و امیر فیروز شاه بدان بقعه شریفه تشریف آوردند و مولانا محمد از كشاف تفسیر آیه شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ را درس گفت و فرمود كه بر حاشیه مولانا سعد الدین التفتازانی كه برین مبحث نوشته شده ده اعتراض دارم چون شیخ جزری فارسی فهم نمیكرد اعتراضات خود را بلغت عربی بیان نمود مولانا جلال الدین یوسف اوبهی كه یكی از حضار مجلس بود فرمود كه نوبتی دیگر شبهات مذكوره را بفارسی تقریر نمائید تا امرا و سایر حاضران بر كیفیت آن اطلاع یابند و مولانا محمد جاجرمی این التماس را بر شفقت حمل كرده آن اعتراضاترا بزبان فارسی شرح كرد آنگاه مولانا جلال الدین یوسف در مقام معارضه و جواب آمده شش اعتراض را بر وجهی مندفع گردانید كه حقیقت آن بر تمامی حاضرین واضح گردید پس روی بامرا آورده گفت چهار سخن دیگر برین قیاس نمائید و بدانید كه اگر مولانا سعد الدین همچنان كسی بودی كه بر یك حاشیه او ده اعتراض وارد شدی تصنیفاتش شرق و غرب عالم را فرونمی‌گرفت و امیر فیروز شاه زبان بتحسین مولانا یوسف گشاده گفت امروز كاری كردی كه هرحقی كه مولانا سعد الدین در ذمه تو داشت ادا یافت آنجناب جواب داد كه حقوق تربیت آنحضرت درباره من بمرتبه‌ایست كه اگر صد سال آستانه او را بمژگان بروبم اندكی از بسیار آن ادا نمی‌شود و مولانا جلال الدین یوسف اوبهی را بحضرت نقابت منقبت ولایت شعارا میرسید قاسم انوار ارادت تمام بود فوتش ببلده هراة در شب شنبه پنجم شعبان سنه ثلاث و ثلثین و ثمانمائه روی نمود خواجه معز الدین خلیل اللّه جامی ولد خواجه جلال الدین محمود بلند بود و از سایر اولاد حضرت شیخ الاسلام احمد جام بمزید جاه و جلال ممتاز و مستثنی می‌نمود وفاتش در ماه شوال سنه هشتصد و سی و سه اتفاق افتاد و مشایخ عظام خراسان را از مفارقت آن خواجه عالیشان خون جگر از دیده بگشاد كاشف اسرار ازلی امیر نور الدین نعمت الله ولی مقتدای سادات عرب و عجم بود و در میدان اظهار كرامات و خوارق عادات از جمیع مشایخ صاحب سعادات كوی مسابقت میربود سلاطین زمان و حكام نافذ فرمان سر ارادت بر آستان هدایت آشیانش می‌داشتند و علماء اعلام و فضلاء گرام و سائر اكابر و معارف آن ایام درگاه كعبه اشتباهش را قبله حاجات میپنداشتند دیوان اشعار حقایق‌شعار آن سید ولایت‌دثار مشهور است و در آن كتاب افادت‌ایاب ابیاتی كه بطلوع آفتاب دولت شاهیست مسطور انتقال آن صاحب‌كمال از دار ملال بمنازل بهشت عنبرسرشت در قریه ماهان كرمان در بیست و پنجم ماه رجب سنه اربع و ثلثین و ثمانمائه دست داد و در وقت سكرات طوطی
ص: 8
طبع شكر افشانش بنظم این ابیات لطافت آیات زبان بیان بگشاد قطعه
نعمت اللّه جان بجانان داد و رفت‌بر در میخانه مست افتاد و رفت
كل شیئ هالك الا وجهه خواندبر دنیای بی‌بنیاد رفت
چون ندای ارجعی از حق شنیدزنده‌دل در عشق او جان داد و رفت
نعمت اللّه دوستان یادش كنیدتا نپنداری كه رفت از یاد رفت مولانا نور الدین لطف الله المشتهر بحافظابرو در سلك اعاظم اصحاب انشا و تصنیف و اكابر ارباب انشاد و تالیف منتظم بود و آنجناب هروی المولد است اما در همدان نشوونما یافته تحصیل نمود و حضرت صاحبقران امیر تیمور كوركان نسبت بآن فاضل عالیشان التفات بسیار داشت و همواره او را در مجالس خاص طلبیده همت عالی‌نهمت بر استرضاء خاطرش میگماشت و جناب مولوی بعد از فوت آنحضرت بملازمت سده سنیه شاه‌رخیه شتافت و پرتو التفات شاهزاده پسندیده صفحات احوالش تافت و آنجناب زبدة التواریخ بایسنقریرا كه مشتملست بر وقایع و حوادث عالم و چگونگی احوال و اوضاع طبقات بنی آدم در آن زمان فرخنده‌نشان تالیف نمود و معظم وقایع ربع مسكون را بر سبیل تفصیل تا شهور سنه 829 در آن كتاب افادت آیاب درج فرمود بیت
چو حافظ سخن را بدینجا رساندسپهرش بساط سخن برفشاند تاریخ وفات و موضع انتقال حافظابرو از دار ملال درین بیت كه نوشته میشود مذكور است بیت
بسال هشتصد و سی و چهار در شوال‌وفات حافظابرو بشهر زنجان بود مولانا ركن الدین محمد الخوافی جامع فنون صوری و حاوی علوم معنوی بود و سال‌ها در دار السلطنه هراة بدرس و افاده قیام و اقدام می‌نمود علما و اشراف خراسان آستان فضیلت‌آشیانش را مرجع و ملاذ میدانستند و امرا و اركان دولت خاقان عالیشان بصحبت شریف آن وحید زمان تیمن و تبرك میجستند و جناب مولوی در ایام شباب و اوان جوانی عزم گذاردن حج اسلام فرموده از خراسان بعراق و فارس خرامید و روزی چند در شیراز كه در آن زمان مقر اعزاز پادشاه جهانمطاع جلال الدین شاه شجاع بود ساكن گردید و شاه شجاع كه در آن اوان فرمانفرمای شیراز بود بملاقات آنجناب بسیار میل كرد و چند نوبت استدعاء حضورش فرموده لوازم تعظیم بجای آورد و مولانا بلطایف- الحیل رخصت حاصل نموده بحجاز شتافت و بكرات حج اسلام گذارده شرف زیارت روضه منوره حضرت خیر الانام علیه الصلوة و السلام دریافت و چون از آن سفر مبارك بازگشته بخراسان رسید دیگر آمد شد مجلس هیچیك از سلاطین نه‌پسندیدیده وفات آنجناب در 27 شوال سنه اربع و ثلثین و ثمانمائه روی نمود و آنصورت در ظاهر بلده فاخره هراة بقریه عوزه و دروازه واقع بود.
خواجه ابو الوفاء خوارزمی بتكمیل علوم ظاهری و باطنی موفق گشته و از مبادی ایام جوانی تا اواخر هنگام زندگانی در طریق صوفیه سلوك مینمود از نتایج طبع شریفش در علم توحید چند رساله را مشهور است و بعضی از رباعیات بلاغت آیاتش
ص: 9
بر السنه و افواه مذكور و این رباعی از آنجمله است كه رباعی
من از تو جدا نبوده‌ام تا بودم‌این است دلیل طالع مسعودم
در ذات تو ناپدیدم ار معدودم‌و ز نور تو ظاهرم اگر موجودم و خواجه ابو الوفاء در خوارزم فی شهور سنه خمس ثلثین و ثمانمائه درگذشت و هم در آن ولایت مدفون گشت
مولانا كمال الدین حسین خوارزمی در سلك مشاهیر افاضل زمان حضرت خاقان سعید انتظام داشت از مجالس النفایس كه مرقوم قلم گوهربار مقرب حضرت خاقانی امیر نظام الدین علیشیر است چنان مستفاد میگردد كه مولانا حسین در ایام دولت حضرت خاقانی غزلی در سلك نظم كشیده كه مطلعش اینست بیت
ای در همه عالم پنهان تو پیدا توهم در دل عاشق هم اصل مداوا تو و طایفه از اجلاف فقهاء حنفیه معنی بعضی از ابیات آنغزل را بحسب ظاهر مخالف مسائل فقهی تصور نموده آنجناب را تكفیر كردند و كیفیت را بعرض نواب پایه سریر اعلی رسانیده و خدمت مولوی را جهت پرسش آن قضیه از خوارزم بهراة آوردند اما هرچند سعی نمودند مدعای خویش را بثبوت نتوانستند رسانیدند و مولانا حسین اعتراضات اعدا را بروجه صواب جواب گفته از آن بلیه خلاص گردید مقصد اقصی در ترجمه مستقصی از جمله مؤلفات مولانا كمال الدین حسین است و فی الواقع آن كتاب افادت‌ایاب در غایت فصاحت و بلاغت نوشته شده اما بعضی از حكایات آن از خلل خالی نیست و شرح مثنوی مولانا جلال الدین محمد رومی نیز از نتایج اقلام بلاغت نظام آن جنابست شهادت مولانا حسین در خوارزم بزخم تیغ طایفه از سپاه اوزبك كه بر آن ولایت استیلا یافته بودند فی شهور سنه و ثلثین و ثمانمائه بوقوع انجامید قبرش در پایان پای پیرش خواجه ابو الوفاست
سید صدر الدین یونس الحسینی از جمله اجله سادات خراسان بود و همواره در طریق زهد و تقوی سلوك مینمود از جامع فضایل نفسانی شیخ الاسلام سیف الدین احمد تفتازانی چنان استماع افتاده كه امیر فخر الدین وزیر شبی حضرت رسالت را صلی اللّه علیه و سلم بخواب دید و پرسید كه یا رسول اللّه امیر صدر الدین یونس فرزند شما هست یا نی آنحضرت فرمود كه بلی فرزند منست و روز دیگر در تعظیم و احترام آن زبده اولاد خیر الانام بقدر امكان مبالغه نموده ما دام كه زمام اختیار سركار وزارت در قبضه اقتدار او بود نگذاشت كه هیچكس از اكابر خراسان بر آنجناب تقدیم نماید و سید صدر الدین یونس در شهور سنه ببلده فاخره هراة وفات یافت و از وی یك پسر ماند در غایت پرهیزكاری و دینداری سید معین الدین مرتضی نام و سید معین الدین مرتضی در سنه از عالم انتقال نمود و او را نیز یك پسر بود سید رضی الدین عبد الاول نام علیهما الرحمتة الرضوان من اللّه العلام خواجه صاین الدین علی اصفهانی بوفور فضایل نفسانی و اكتساب كمالات انسانی موصوف و معروف بود و در انواع فنون مولفات عربی و فارسی تصنیف نمود شرح فصوص الحكم و كتاب مفاحص و شرح قصیده ابن فارض از مخفی نماناد كه تاریخ وفات مولانا كمال الدین و سید صدر الدین و سید معین الدین رضوان اللّه علیهم را مولف این كتاب مستطاب ارقام ننموده‌اند زیرا كه نسخه‌ایكه منسوب بخط خود مصنف مرحوم؟؟؟ ده با نسخ دیگر بهمین نهج كه طبع شده بنظر رسیده ظاهرا در حین تالیف من باب تحقیق قلم صداقت رقم از تحریر آن بازداشته‌اند
ص: 10
آن جمله است وفات آنجناب بدار السلطنه هراة در چهاردهم ذی الحجه سنه 830 بوقوع پیوست مولانا جمال الدین عبد الغفار ولد مولانا جلال الدین اسحق سمرقندی و برادر بزرگتر مولانا كمال الدین عبد الرزاق مورخ بود در تكمیل علوم دینیه و تحصیل معارف یقینه بر امثال و اقران فایق و سابق می‌نمود وفاتش در 19 ذی حجه حجه مذكور اتفاق افتاد.
حضرت ولایت شعار امیر قاسم انوار عظم شأن آن سرور اهالی نقابت و عرفان از ان زیاده است كه قلم دو زبان شمه از آن در این اوراق بیان تواند كرد و علو مكان آن مرجع اصحاب كرامت و ایقان نه در آن مرتبه است كه بنان بیان اندكی از بسیار آن بسالهای فراوان در حیز تحریر تواند آورد رباعی
عالی‌كهری كه قدوه احرار است‌در نور ضمیر كاشف اسرار است
خورشید جمال و مشتری اطوار است‌بی‌شبهه امیر قاسم انور است از نفخات فوایح این نسیمات بمشام جان سالكان طریق ایقان میرسد كه امیر قاسم انوار در اوایل حال دست ارادت بحضرت هدایت منقبت شیخ صدر الدین اردبیلی داده بود بعد از چندكاه بصحبت شیخ صدر الدین علی یمنی رسیده نسبت بدانجناب نیز در شیوه اخلاص سكوت می‌نمود و امیر قاسم بعد از تكمیل كمالات صوری و معنوی از آذربایجان كه مولد و منشاء خدام عالی‌مقامش بود بدار لسلطنه هرات تشریف بارشاد قرق عباد مشغولی فرموده باندك زمانی اكثر اكابر و اعیان خراسان در سلك مریدان آستان هدایت آشیانش انتظام یافتند و درگاه قبله اشتباهش را مرجع و ملاز خویش دانسته صبح و شام باقدام نیاز بملازمت خادمانش میشتافتند و چون آنحضرت با میرزا شاه‌رخ و اولاد عظامش در غایت استغنا ملاقات می‌نمود و از كمال علوشان چنانچه طمع میداشتند ایشان را تعظیم و احترام نمی‌فرمود از آن رهگذر غبار ملال بر حاشیه ضمیر میرزا بایسنقر نشست و خاطر بر اخراج آنحضرت قرار داده كمر سعی و اهتمام بر میان جان بست اما نمیتوانست كه بی‌تمسك بهانه مكنون ضمیر خود را بظهور رساند و چون در سنه 30 احمد لر حضرت خاقان سعید را كارد زد بوضوح پیوست كه مشار الیه گاهی بملازمت آن مهر سپهر كرامت و دری برج امامت میرفته میرزا بایسنقر كیفیت حال بعرض پدر رسانید و رخصت اخراج امیر قاسم انوار حاصل گردانیده اینمعنی را بخدام عتبه علیه‌اش پیغام داد لا جرم آن حضرت عزم سفر ماوراء النهر جزم كرده و در آن ایام غزلی در سلك نظم كشیده كه مطلعش این است بیت
ای عاشقان ای عاشقان هنگام آن شد كز جهان‌مرغ دلم طیران كند بالای هفتم آسمان و مقطع این بیت
قاسم سخن كوتاه كن برخیز و عزم راه كن‌شكر بر طوطی فكن مردار پیش كركسان و چون امیر قاسم انوار نور اللّه مرقده بانوار- مراحم طی منازل و مراحل فرموده ببلده فاخره سمرقند نزدیك رسید امرا و صدور میرزا الغ بیك در اندیشه افتادند كه آن حضرت نقایت منقست التماس نماید كه جهته ملاقات پادشاه خجسته‌صفات ببارگاه سلطنت تشریف آوردند یا آنكه میرزا الغ بیك را به-
ص: 11
ملازمت سده سنیه امامت برند و چون حضرت امیر بشهر سمرقند درآمدند بحسب اتفاق گذر ایشان بر در ارك افتاده دانستند كه میرزا الغ بیك آنجاست بی‌تكلف بقلعه بالا رفته با آنجناب ملاقات فرمودند و میرزا الغ بیك بشرف دیدار فایض الانور آن مرجع اولاد سید ابرار علیه الصلوة و السلام من اللّه الملك الغفار فایز گردیده از زبان گوهربارش سخنان درویشانه و كلمات محققانه شنیده در همان مجلس حلقه ارادت در گوش كشیده و غاشیه حسن عقیدت بر دوش افكنده و چند سال امیر قاسم انوار در كمال جاه و جلال در آن دیار بسر برده در اواخر ایام حیات كرت دیگر دیار خراسان را بنور حضور منور گردانید و در شهور سنه سبع و ثلثین و ثمانمائه وفات یافته در قصبه خرجرد از ولایت جام مدفون گردید از آثار قلم دررنثار آنحضرت دیوان غزلیات مشتمل بر اشعار حقایق صفات در میان فرق انام اشتهار تمام دارد و ایضا مثنوی مختصر انیس العاشقین نام از جمله منظومات آن قدوه اولاد خیر الانام است علیه الرحمة و الرضوان من اللّه الرحیم المستعان مولانا فصیح- الدین محمد بن محمد بن علا بوفور علم و دینداری و مزید فضل و پرهیزكاری از سایر اكابر دیار خراسان امتیاز تمام داشت و همواره بلوازم درس و فتوی پرداخته نقش افاده بر الواح خواطر طلبه علوم می‌نگاشت و با آن‌كه خاقان سعید چند نوبت از آن جناب التماس قبول مناصب شرعیه نمود اصلا به تكفل امری از آن امور راضی نشد و تعهد نفرمود مع ذلك حضرت شاه‌رخی اكثر قضایاء شرعیه را باستصواب آن فاضل افادت آیاب فیصل میداد و ما دام كه از آنجناب استفسار نمی‌نمود بنفاذ حكمی از احكام دینیه زبان نمی‌گشود و مولانا فصیح الدین در وقتی عمر عزیزش از هشتاد متجاوز بود ببلده فاخره هراة در منتصف جمادی الاخر سنه سبع و ثلثین و ثمانمائه درگذشت و در كازرگاه در پایان مرقد معطر مقرب حضرت باری خواجه عبد اللّه انصاری قدس سره مدفون گشت و برادرزاده مولانا فصیح الدین خواجه ابو المكارم خواجه علاء الملك خانزاده مجیر الملك بنت خانزاده علاء- الملك ترمذی بود كه از نقباء ترمذ بمزید جاه و جلال ممتاز و مستثنی می‌نمود و خواجه ابو المكارم باوجود علو نسبت بوفور فضل و ادب از سایر مشایخ جام بلكه از اكثر اكابر و صنادید آن ایام امتیاز تمام داشت و بجودت طبع نقاد وحدت ذهن وقاد موصوف بوده بقلم بلاغت رقم ابیات و منشات فصاحت آیات بر اوراق روزگار می‌نگاشت بجود و سخاوت مشهور بود و بمحاسن اخلاق و كرایم اطوار بر السنه و افواه مذكور و آنجناب را خاقان سعید میرزا شاه‌رخ در اواخر ایام برسالت بنگاله مامور گردانید و خواجه ابو المكارم حسب الفرمان بدان خطه كه اقصی ممالك هندوستان است شتافت و مضمون رسالت را با بلغ عبارتی بعرض سلطان محمود كه حاكم آندریا بود رسانید و برطبق آیه كریمه وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ وفات آن خواجه خجسته‌صفات همدران ولایت دست داد و چون تاریخ آن واقعه را قسم حروف را معلوم نبود خامه سخن‌گذار بتحریر آن زبان نگشود از خواجه ابو المكارم سه پسر ماند خواجه ابو الفتح در ولایات جام قایم‌مقام
ص: 12
پدر ذوی الاحترام گشت و بسبب مكارم اخلاق صیت بزرگی او از فرق فرقدی درگذشت.
خواجه محمد اصغر كه از خورشید خاور در اطراف آفاق اشهرست پسر بزرگتر خواجه ابو الفتح است و آنجناب در ایام شباب در درس مولانا معز الدین شیخ حسین و بعضی دیگر از علماء افادت‌مآب بتحصیل علوم محسوس و مفهوم قیام نمود و باندك زمانی بدرجه كمال مترقی شده قصب السبق از امثال و اقران در ربود و خواجه محمد اصغر اگرچه بشرف و سمو نسبت و وفور علم و فضل و حسب اتصاف داشت اما درشت‌گوی و مزاج‌دوست بود و همواره بتیغ زبان قلوب طوایف انسان مجروح گردانیده از رنجش ایشان اندیشه نمی‌نمود در اوایل ایام جهانبانی خاقان منصور سلطان حسین میرزا در اكثر مجالس زبان بمنقبت امیر علیشیر میگشاد و بواسطه آن خاقان منصور بجلاء وطن آن‌جناب فرمان داد بناء علی هذا از جانب خراسان بعراق و آذربایجان شتافت و منظور نظر یعقوب سلطان شده التفات و رعایت بسیار یافت و در شهور سنه تسع و تسعمائه بعد از فوت یعقوب پادشاه خبر فوت امیر علیشیر نیز شنیده بموجب حدیث حب الوطن عنان بصوب خراسان منعطف گردانید بعد از وصول روزی‌چند در دار السلطنه هرات رحل اقامت انداخت و در اواخر ایام حیات بتربت مقدسه جام شتافته در محرم سنه 913 لواء توجه بعام آخرت برافراخت خواجه شهاب الدین ابو المكارم نسب شریف آن عمده اكابر و اعاظم بشش واسطه بحضرت شیخ اسلامی احمد الجامی قدس سره اتصال می‌یابد و والد والد ماجد مولانا حمید الدین عتیق اللّه بن مولانا یحیی نیز در سلك اكابر فضیلت انتما منتظم بود و در آنزمان فرخنده نشان چند سال در بلده هراة بلوازم امر احتساب قیام می‌نمود و در شهور سنه 833 در صباحی كه باداء نماز بامداد مشغولی می‌كرد داعی حق را لبیك اجابت گفته در حین سجده روی بجنات عدن آورد و چون یك شعبه از نسب مسود اوراق بمولانا مومی الیه اتصال می‌یابد خامه مشكین عمامه در تعریف خدامش زیاده ازین مبالغه نمی‌نماید.
شیخ زین الدین ابو بكر الخوافی علیه الرحمة من اللّه الوافی از جمله اولیاء غطام بمزید تتبع سنن سنیه نبویه علیه السلوة و السلام امتیاز تمام داشت و مدتی مدید در ظاهر هراة رتبت بخش محراب بود همت عالی‌نهمت بر ارشاد امت میگماشت و از جمله خلفاء شیخ نور الدین عبد الرحمن مصری بود و در سلوك طریق ریاضت و معرفت مبالغه نموده بدرجات عالیه ترقی فرمود حضرت خاقان سعید و امرا و ارگان دولت آن پادشاه صاحب‌تائید همواره بقدم ارادت ملازمتش می‌كردند و بصحبت حسب رتبتش تیمن جسته لوازم حسن اعتقاد بجای می‌آوردند وفاتش در شب یكشنبه دوم شوال سنه ثمان و ثلثین و ثمانمائه بعلت طاعون اتفاق افتاد و نخست در قریه مالین مدفون شد و از آنجا او را بدرویش‌آباد نقل كردند و از درویش‌آباد بجوار عیدگاه هراة بردند و خواجه غیاث الدین پیر احمد خوافی بر سر مزارش عمارت عالی ساخت و هنوز آثار آن بنا باقیست از حضرت مخدومی ابوی مرحومی
ص: 13
امیر خواند محمد استماع افتاده كه چون در سال مذكور بلاء وبا در بلده فاخره هراة و توابع شیوع یافت جمعی از اشراف و اعیان بخدمت شیخ بهاء الدین عمر رفتند و التماس نمودند كه دعا كرده رفع آن بلیه را از حضرت مجیب الدعوات مسالت نماید شیخ جوابداد كه منتقم جبار بمرتبه در قهر است كه هركس دست بدعا برمیآرد بر دستش میزند و اگر زبان بشفاعت گردان مینسازد زبانش از كام می‌افتد و آن جماعت از مجلس شیخ بهاء الدین عمر نزد شیخ زین الدین رفته همان سخن درمیان آوردند و شیخ زین الدین دعا كرده طاعون بر زبانش برآمد و بآن علت وفات یافت.
قاضی صدر الدین محمد بن قاضی قطب الدین عبد اللّه الامامی بعد از فوت پدر بزرگوار خویش مدتی مدید در دار السلطنه هراة و توابع و مضافات بلوازم امر جلیل القدر قضا قیام مینمود و در فیصل قضایا فرق بر ایا طریق امانت و دیانت مسلوك داشته اصلا میل و مداهنه نمی‌فرمود بحودت طبع وحدت ذهن اتصاف داشت و احیانا اشعار دلفریب نظم كرده بر لوح بیان مینگاشت در ششم شوال سنه 838 بعلت طاعون درگذشت و در كازرگاه بحظیره قضات امامی مدفون گشت.
مولانا ضیاء الدین نور الله الخوارزمی عالمی تحریر و فاضلی روشن‌ضمیر بود و سالها در مسجد جامع بلده هراة بامر پیش‌نمازی و خطابت مشغولی مینمود مشهور است كه قوت عربیت و بلاغت آن جناب بمرتبه بود كه هرجمعه در راه مسجد جامع خطبه غیر مكرر انشا كرده بسمع خلایق میرساند و او نیز در سنه مذكوره بمرض طاعون گرفتار گشته جان شیرین برافشاند قبرش در كازرگاه است در پایان پای مقرب حضرت باری خواجه عبد اللّه انصاری متصل بمقبره جناب مغفرت انتما مولانا فصیح الدین محمد علا رحمهما اللّه تعالی
مولانا جلال الدین محمد قائینی واعظی متورع و فاضلی متدین بود و چندگاه در بلده فاخره هراة بلوازم امر احتساب قیام مینمود و رخصت حدیث از شیخ محمد جرزی داشت و همواره نقش افاده بر الواح خواطر طلبه حدیث می‌نگاشت در سنه مذكوره چون مردم از وبا گریزان گشته از شهر بیرون میرفتند آنجناب آن طایفه را منع می‌كرد و بالاخره علت طاعون بر وی مستولی شده روی بعالم آخرت آورد مدفنش قریه جغرتانست و از آثار او مدرسه‌ایست در جانب جنوب مسجد جامع هراة مشهور بمدرسه پیش برد مولانا شمس الدین محمد اوحد مدرس مدرسه سبز برامان و پیش‌نماز و خطیب مسجد جامع مهد علیا گوهرشاد آغا بود و در سنه مذكوره بمرض طاعون از عالم انتقال نمود.
شیخ ابو سعید بن شیخ شمس الدین بن قاضی جلال الدین محمود الامامی برادر زاده قاضی قطب الدین عبد اللّه بود و در سنه مذكوره بعلت مسطوره از جهان فانی رحلت فرمود.
خواجه عبد القادر گوینده در انواع فضایل نصاب كامل حاصل داشت و در علم
ص: 14
موسیقی و ادوار هیچكس از ابناء روزگار با وی خیال مساوات پیرامن خاطر نمیگذاشت و در علم قرائت و شعر و خط بغایت ماهر بود و در نوشتن كتابه بقاع خیر ید بیضا مینمود و در اوائل حال بدار السلام بغداد در مصاحبت سلطان احمد جلایر بسر میبرد و سلطان از وی بیار عزیز تعبیر نموده پیوسته التفات بسیار اظهار می‌كرد و چون فراشان قضا و قدر شادروان سلطنه سلطان احمد جلایر را درنوشتند خواجه عبد القادر در سلك مصاحبان و ملازمان میرزا میرانشاه انتظام یافت و پرتو انوار عاطفت شاهزاده عالی‌منزلت بر وجنات احوالش تافت از مجالس النفایس چنان معلوم می‌شود كه در آن اوقات كه میرزا میرانشاه جهة خبط دماغ مرتكب امور نالایق میشد و حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان تادیب او را پیشنهاد همت ساخته بقتل ندماء شاهزاده امر فرمود خواجه عبد القادر مجال یافته بگریخت و بعد از چندگاه در لباس قلندران نزدیك بارگاه سپهر اشتباه شتافته چون چشم حضرت صاحبقرانی بر وی افتاد بآواز بلند خواندن قرآن آغاز كرد و از مشاهده آنحالت خسرو جمشید منزلت متبسم گشته این مصرع بر زبان راند ع
ابدال ز بیم چنگ در مصحف زد
آنگاه قامت قابلیت خواجه را بخلعت عفو و احسان آرایش داده ابواب تربیت و رعایت بر روی روزگارش بگشاد و خواجه عبد القادر بعد از فوت صاحبقران گیتی‌ستان در ملازمت پادشاه عالیمكان شاه‌رخ سلطان بسر می‌برد تا در شهور سنه 838 بواسطه عارضه طاعون آهنگ سفر آخرت كرد.
سید نور الدین محمد بن الامیر الكبیر الشهیر سید شریف الدین علی الجرجانی بعلو نسب و شرف حسب و محاسن آداب و مكارم اخلاق موصوف و معروف بود در سنه ثمان و ثلثین و ثمانمائه در خطه شیراز بمنزهات جنات عدن انتقال فرمود.
مولانا شمس الدین محمد بن مولانا شیخ علی بصفت ورع و دین‌داری و تقوی و پرهیزكاری اتصاف تمام داشت و پیوسته بسرانجام امور اهل اسلام قیام نموده نقش خیر خواهی بر صحیفه ضمیر صغیر و كبیر می‌نگاشت در مطلع سعدین مذكور است كه مولانا محمد شیخ علی نوبتی بعرض خاقان سعید رسانید كه احداث صابون‌خانه بدعتست و منع مسلمانان از آن امر نامشروع آن حضرت در آن باب عذری بر زبان آورد خدمت مولانا در حضور پادشاه روی بآسمان كرده گفت خدایا می‌بینی كه حكم ترا می‌رسانم و این مغول بچه نمی‌شنود خاقان سعید مغفور از شنیدن این سخن متغیر شده فی الحال فرمان داد كه صابون‌خانه را براندازند و جهت پختن صابون رعیت را مواخذه نسازند و مولانا محمد در روز جمعه 21 ربیع الاول سنه 842 از عالم انتقال نمود اوقات حیاتش صد و بیست و هفت سال بود.
استاد قوام الدین معمار شیرازی قدوه مهندسان زمان و مرجع معماران دوران بود و از جمله آثار آن استاد نادره كار در دار السلطنه هراة عماراة عالیاب مهد علیا گوهر شاد آغاست حكایت مشهور است و بر السنه و افواه مذكور كه نوبتی حضرت خاقان سعید
ص: 15
بسبب عمارتی از استاد قوام الدین رنجیده مدت یك سال او را رخصت درآمدن ببارگاه عالمپناه ارزانی نداشت و چون استاد در علم نجوم نیز ماهر بود تقویمی استخراج كرده بعد از آنكه اجازت ملازمت یافت آن را پیش برد حضرت خاقان سعید تبسم نموده این بیت بر وی خواند كه بیت
تو كار زمین را نكو ساختی‌كه با آسمان نیز پرداختی انهدام بناء حیاة استاد قوام الدین در غره شعبان سنه 844 اتفاق افتاد.
مولانا عماد الدین عبد العزیز ابهری سرآمد علماء روزگار و اعلم فضلاء فقاهت دثار بود و در اواخر اوقات زندگانی بعزم گذراندن حج اسلام و دریافت سعادت زیارت حضرت خیر الانام علیه الصلاة و السلام از خراسان توجه فرمود و بعد از ادراك آن‌دولت عظمی و مراجعت از یثرب و بطحا نزدیك به ولایت شام در قریه علا بتاریخ 18 رجب سنه 843 رخت بعالم بقا كشید.
مولانا یحیی سیبك در سلك افاضل دیار خراسان انتظام داشت و همواره بقلم گوهر نگار نقش تالیف و تصنیف بر ورق روزگار می‌نگاشت و منثورات بلاغت صفاتش در غایت خیال‌انگیزیست و منظومات لطافت آیاتش در نهایت رنگ‌آمیزی چنانچه در مجالس النفایس مسطور است مولانا یحیی نخست تفاحی تخلص می‌كرد و بعد از آن تفاحی را بفتاحی مبدل ساخت و خماری و اسراری نیز تخلصهای آنجنابست از غزلی كه فتاحی تخلص نموده این دو بیت بخاطر بود ثبت افتاد بیتین
ایكه دور لاله ساغر خالی از می میكنی‌رفت عمر این داغ حسرت را دوا كی میكنی
همچو بلبل های‌هوئی كن كه برخواهد پریدمرغ روح از شاخسار عمر تا هی میكنی و از جمله غزل‌هائی كه اسراری تخلص فرموده غزلیست كه در تتیع خواجه حافظ شیرازی گفته و این بیت از آن غزلست بیت
اره برك كتب ای نیكبن زان تیز شدتا برد بیخ نهال عقل و ایمان شما و از جمله رسائل منظومه مولانا یحیی یكی تعبیر خوابست و آن رساله را باین بیت افتتاح كرده كه بیت
ای برون و صفت ز تعبیر و كلام‌داور بیدار وحی لا نیام و از مولفان نثر آن فاضل پسندیده‌صفات شبستان خیال و حسن دل مشهور است و بسیاری از نكات غریب در آن دو نسخه مسطور وفاتش در سنه اثنی و خمثین و ثمانمائه اتفاق افتاد.
مولانا شرف الدین علی الیزدی اشرف فضلاء ایران و الطف علماء دوران بود بكمال دانش و سخنوری علم گشته و بجمال فطنت و هنرپروری از امثال و اقران در گذشته عقود منشوراتش كامثال اللؤلو المكنون فرح‌بخش خاطر و در منظوماتش درنظر دیده‌وران مبصر بهتر از عقود جواهر بیت
روشن‌روان و تیززبان و بلندقد قدرمحفل‌فروز و انجمن آرای و سرفراز و مولانا شرف الدین علی همواره در فارس و عراق نزد سلاطین عظام معزز و محترم میبود و بقلم لطایف‌نكار مولفات بدایع آثار بر صحایف روزگار و اوراق لیل و نهار تحریر مینمود از آنجمله یكی كتاب بلاغت ایاب ظفرنامه است كه باعتقاد راقم حروف در فن تاریخ بلطافت و نظافت آن در اسلوب فارسی نسخه مكتوب نیست و آنكتاب
ص: 16
شریف بواسطه حسن اهتمام میرزا ابراهیم سلطان در شهور سنه ثمان و عشرین و ثمانمائه باتمام رسیده چنانچه كلام صنف فی شیراز بحساب جمل از آنسال خبر میدهد و حلل مطرز و منتخب آن در فن معما و لغز و شرح قصیده برده و كنه المراد در علم وفق اعداد از جمله نتایج و اقلام بلاغت نظام آنفاضل عالیمقام است وفاتش در تفت یزد در شهور سنه 834 اتفاق افتاد و در خانقاهی كه مسكنش بود مدفون شد.
مولانا شهاب الدین عبد الرحمن لسان ولد مولانا عبد اللّه بود و نسبش از جانب مادر بقدوة المستبحرین فخر الملة والدین الرازی می‌پیوست و مولانا شهاب الدین مدتی در كمال اعتبار و احترام ملازمت حضرت خاقان سعید می‌نمود و بیمن عاطفت آن حضرت آن جناب را چندان تمول حاصل گشت كه هزار غلام زرخرید داشت و باقی اشیا را برین قیاس باید كرد از جمله آثار مولانا شهاب الدین حمامی است كه در میان بازار ملك ساخته و كاروان سرائی كه در بازار فیروزآباد طرح انداخته از ثقات استماع افتاده كه در روزیكه حمام مذكور باتمام رسید و مولانا بآنجا درآمد یكی از مصاحبان كه همراه بود پرسید كه درین حمام چه مبلغ خرج شده است جوابداد كه هشت دینار مروی آنشخص تعجب نموده از حقیقت این سخن استكشاف نمود مولانا گفت غلامان من بنای این حمام را ساخته‌اند و سایر ممالیك بیشه‌ور مصالح آن را ترتیب نموده و بنابر آنكه غلام قلعی كر ندارم دی‌روز هشت دینار دادم كه زنجیر ابواب این عمارت را قلعی كردند وفات مولانا شهاب الدین در روز شنبه 28 جمادی الاخری سنه 858 اتفاق افتاد مدت عمرش شصت و سه سال بود مولانا جلال الدین عبد الرحیم صدر؟؟؟ راعیانی مولانا شهاب الدین بود و در غایت عظمت و اقتدار بصدارت میرزا بایسنقر و میرزا علاء الدوله قیام می‌نمود از فنون فضایل و كمالات بهره تمام داشت و پیوسته نقش تربیت و رعایت افاضل و علما بر صحیفه ضمیر مینگاشت و چون مولانا جلال الدین ترك روش آبا و اجداد گفته شرط ملازمت میرزا بایسنقر و میرزا علاء الدوله بجای می‌آورد و در كسوت سپاهیان بسر برده در غایت تجمل و حشمت سلوك می‌كرد میرزا الغ بیك تصور فرمود كه جمال حالش بحلیه علم و دانش محلی نیست بنابران طریقه خدمت اختیار نموده ازینجهة نسبت بجناب صدارت منقبت بد مزاج شده روزی بملاحظه آنكه او را متاذی سازد صحیفه مشتمل بر بعضی از مسایل علم ریاضی و هیئت بوی داده گفت مرا درین سخن دغدغه‌ایست و این و فن موروثی تست لایق آنكه مطالعه نموده رفع آن شبه نمائی و مولانا لحظه در آن صحیفه نگریسته و سخن او را معلوم فرموده از میرزا الغ بیك پرسید ترددی كه در خاطر اشرف اعلی افتاده در اصل سخنست یا وقتی بر ضمیر انور گذشته آن حضرت جوابداد كه مرا درین سخن شبه روی نموده مولانا گفت بفرمائید میرزا الغ بیك آنچه بخاطرش رسیده بود تقریر كرد مولانا جلال الدین آن دغدغه را بتقریر دلپذیر جواب گفت چنانچه میرزا الغ بیك بر جودت طبع او اطلاع یافته مراسم تحسین بتقدیم رسانید وفات مولانا مذكور در سنه 849 دست داد اوقات حیاتش مانند پدر و برادر شصت و سه سال بود.
ص: 17
مرتضی صحاف در كمال ورع و تقوی بود و در اواسط زمان حضرت خاقان سعید بشركت مولانا عبد الجلیل قاینی تعهد منصب احتساب نمود و پادشاه شریعت‌پرور دست تصدی او را بتمشیت آن امر خطیر قوی ساخت تا در خانه هركس از امرار؟؟؟ وارگان دولت شراب یافت بر خاك ریخته‌سوچی خانها را برانداخت و چون نوبت بشرابخانه شاه‌زادگان عظام رسید جناب مرتضوی و خدمت مولوی از كشته شدن اندیشیده در شهور سنه 844 بعرض حضرت خاقانی رسانیدند كه بیمن معدلت و شریعت‌پروری خدام آستان شهریاری مستی جز در چشم مشكین‌خطان خطائی مشاهده نمی‌توان كرد اما خمخانهاء شاه‌زادگان سعادت انتما میرزا محمد جوكی و میرزا اعلاء الدوله از شراب ناب مالامالست و اندیشه وصول بآنجا جهة ریختن شراب امری محال ع آنجا مگر شمال وزد یا صبا رسد، پادشاه اسلام بعد از شنیدن این كلام بنفس نفیس سوار شده بدر شراب‌خانه آن دو شاه‌زاده تشریف برد و سید مرتضی و مولانا عبد الجلیل را فرمود تا با محتسبان خود باندرون رفته تمامی شرابها را ریختند و بسیاری باده حمرا در آن خمخانها بمثابه بود كه از شراب ناب جوئی از یاقوت مذاب در میان كوچه روان گشت و رندان می‌پرست از استشمام رایحه آن از دست رفته در غایت حسرت كلمه (یا لَیْتَنِی كُنْتُ تُراباً) بر زبان ایشان گذشت نقلست كه بعد ازین واقعه بچندگاه میرزا سلطان محمد بن میرزا بایسنقر در قریه از بلوكات هراة سوخچانه طرح انداخت و صباحیكه شاهزاده در پای تخت جد بزرگوار خویش ایستاده بود سید مرتضی پیش رفته بعرض رسانید كه بعضی از شاهزادگان داعیه دارند كه در بلوكات شرابخانه سازند حضرت خاقان سعید فرمود كه هركس كه برین امر اقدام نماید بفرمایم تا دیده او را از چشم خانه بیرون كشند میرزا محمد كه این تهدید شنید از سر آن اندیشه درگذشت و پس از روزی‌چند به پل‌مالان رفته در كنار هراةرود لحظه بتجرع باده خوشگوار مشغول گشت در آن اثنا بر ملازمان غضب فرموده بدست قهر شمشیر از نیام بركشید و آنجماعت گریزان شده شاه‌زاده از عقب ایشان اسب برانگیخت قضا را در آنوقت سید مرتضی جهت مهمی متوجه پل‌مالان بود بیك ناگاه چشمش بر میرزا محمد افتاد كه در غایت خشم شمشیری برهنه در دست متوجه اوست لا جرم بر هلاك خویش متیقّن شد و از مركب فرود آمده كلمه توحید بر زبان رانده بایستاد اما میرزا محمد چون جناب مرتضوی را بدان حال دید شمشیر در غلاف كرد و از اسب پیاده شده زبان باداء سلام بگشاد و گفت سید تو می‌پنداری كه من مسلمان نیستم و حكم شریعت را گردن نمی‌نهم اكنون بیا و مرا تعزیز كن سید آنحضرت را دعای خیر گفته فرمود كه تعزیز شما همین بس است كه از اسب فرود آمدید و طریقه انقیاد و تسلیم بجای آوردید غرض از عرض اینحكایت آنكه چون در آنزمان سلاطین عالیشان باینمرتبه در ترویج ملت بیضا و نفاذ احكام شریعت غرا می‌كوشیدند یوما فیوما ساحت مملكت سمت وسعت می‌گرفت و ساعة فساعة ریاض دولت‌صفت خضرت و نضارت پذیرفت رباعی
سرسبزی نهال سعادت بباغ ملك‌بی‌رشحه عیون شرایع طمع مدار
لیكن زلال ص: 18 چشمه دین كی شود روان‌بی‌یاری سیاست شاهان كامكار مولانا كاتبی نیشابوری محمد بن عبد الله نام داشت و از جمیع شعرا زمان حضرت خاقان سعید بلطف طبع وحدت ذهن ممتاز و مستثنی بود و در تمامی اسالیب نظم معانی غریبه درج می‌نمود بتخصیص در قصاید دیوان غزلیاتش بغایت مشهور است و در اكثر قصاید كثیر الفوایدش مدح و ثناء میرزا بایسنقر مسطور رساله تجنیسات و ذو البحرین و ذو القافیتین و حسن و عشق و ناظر و منظور و بهرام و گل‌اندام و محب و محبوب از جمله مثنویات آن شاعر شیرین‌كلام است و ابیات و حكایات این رسایل در غایت لطافت و انتظام مولانا كاتبی در شهور سنه 893 در ولایت استرآباد بمرض وبا مبتلا گشته ببستر ناتوانی افتاد و در حال سكرات این قطعه نظم كرده زبان به بیان آن بگشاد قطعه
ز آتش قهر وبا گردید ناگاهان خراب‌استر آبادی كه خاكش بود خوشبوتر ز مشك
اندرو از پیر و برنا هیچكس باقی نماندآتش اندر بیشه چون افتد نه تر ماند نه خشك بابا سودائی از ولایت ابیورد بود و نخست خاوری تخلص می‌نمود ناگاه جذبه بوی رسیده و مدتی سر و پای برهنه در كوه و صحرا میگردید چون نوبت دیگر بحال خویش آمد سودائی تخلص كرد و پیوسته در مدح میرزا بایسنقر قصاید غرا بنظم می‌آورد گاهی بگفتن غزل نیز میل می‌فرمود و همواره زبان باداء سخنان هزل‌آمیز می‌گشود چون عمرش از هشتاد تجاوز گشت در سنه بابیورد درگذشت این مطلع از اشعار اوست كه بیت
غیرت خال و رخت ور دو خطت ریحانست‌دهنت غنچه و دندان در و لب مرجانست مولانا محمود عارفی كه از مشاهیر شعراء زمان حضرت خاقانی بود و ملقب به سلمان ثانی دیوان غزلیاتش مشهور است و این مطلع در آن اوراق مسطور كه بیت
عهد كردم كه نیایم بدر از میخانه‌تا بآن دم كه مرا پر نشود پیمانه و از جمله مثنویات مولانا عارفی كوی و چو كان نظمی است در كمال جودت و این سه بیت در تعریف اسب از آن كتابست نظم
چون كوی سپهر كرد بستی‌میدان میدان چو گوی جستی
هرگاه كه در عرق شدی غرق‌باران بودی و در میان برق
آویخته صرصر از دم اوبگریخته آذر از سم او وفاتش در سنه بدار السلطنه اتفاق افتاد.
امیر شاهی موسوم بآقملك بود و چون نسبش بسرداران سبزوار می‌پیوست و مذهب شیعه داشت شاهی تخلص مینمود نوبتی میرزا بایسنقر او را طلبیده فرمود كه مناسب آنست كه این تخلص را بما گذاری و تو اشعار خود را بتخلص دیگر مرسل سازی امیر شاهی این معنی را قبول نكرد بنابرآن حضرت بایسنقری بآن مهر سپهر سخنوری كم‌التفاتی آغاز نهاد گویند كه روزی امیر شاهی باتفاق جمعی از ابناء جنس بدرگاه آن پادشاه عالیجاه رفت و میرزا بایسنقر آن جمع را طلبیده امیر شاهی را بار نداد امیر شاهی در آن باب این غزل گفته نزد آنحضرت فرستاد غزل
ایكه در بزم طرب جام دمادم می‌زنی‌خون دل ناخورده چند از عاشقی دم میزنی
حیف از آن نازی كه با اهل تنعم می‌كنی‌ضایع آن
ص: 19 تیری كه بر دل‌های بی‌غم میزنی‌باز كن از خواب ناز آن نرگس رعنا كه عمر
میرود چون دور گل تا چشم برهم میزنی‌میگشائی طره و دلها بغارت میبری
مینمائی چهره و آتش بعالم میزنی‌میكنی محروم ازین در شاهی درمانده را
دست رد بر سینه یاران محرم میزنی
از ثقات استماع افتاده كه امیر شاهی در مدت حیات دوازده هزار بیت در سلك نظم كشیده و از آن جمله هزار بیت كه حالا در میان فضلا مشهور است دیوان ساخته تتمه را بآب ابطال بشست و فی الواقع آن هزار بیت مطبوع طباع جمیع افاضل عالم و مقبول ضمایر تمامی اكابر فضلای بنی آدم افتاده و تا غایت هركس بمطالع آن اشعار بدایع آثار فایز شده زبان بیان به تعریف و تحسین گشاده انتقال امیر شاهی بجوار مغفرت الهی در ولایت استرآباد فی سنه 857 روی نمود و نعش او را بسبزوار برده در مقبره آبا و اجداد دفن كردند خواجه اوحد سبزواری در مرثیه آن فارس میدان سخن‌گذاری مرثیه گفته كه یك بیت از آن اینست بیت
گو بشو زیر و زبر از اشك و آهم سبزوارز انكه شهر شاه بی‌شاهی نمی‌آید بكار مولانا شمس الدین الهروی شاگرد مولانا معروف خطاط بود و بیمن تربیت میرزا بایسنقر در حسن خط بمرتبه ترقی نمود كه بسیاری از خطوط خویش را بنام یاقوت مستعصمی كرد و مبصران نكته‌دان این معنی را قبول فرمودند.
مولانا جعفر تبریزی در تحریر انواع خطوط درجه كمال حاصل داشت بتخصیص در نسخ تعلیق و مولانا اظهر و مولانا شهاب الدین عبد اللّه آشپز و مولانا شیخ محمود كه چون ابن مقله صیرفی وقت و یاقوت زمان بودند در شاگردی مولانا جعفر بآن مرتبه تصاعد نمودند راقم حروف گوید كه چون شمه از حال افاضل زمان خجسته نشان خاقان عالی‌مكان شاهرخ سلطان در سلك بیان انتظام یافت وقت آنشد كه خامه سخندان در تحریر و تقریر وقایع ایام پادشاهی اولاد آن پادشاه سعید مغفور شروع نماید و ذیل این جزو را بذكر مجملی از احوال سایر سلاطین آن دودمان دولت قرین بیاراید و من اللّه الاعانه و التوفیق‌

ذكر ركن السلطنه و الخلافه میرزا علاء الدوله‌

اختر نوربخش برج نامداری و گوهر شب‌افروز درج كامكاری میرزا علاء الدوله كه اسن اولاد میرزا بایسنقر بود و بوفور مكارم اخلاق و محاسن آداب و صورت خوب و سیرت مرغوب از سایر شاهزادگان خاندان تیموری ممتاز و مستثنی می‌نمود و ذات حمیده صفاتش بعدل و انصاف مایل و وجود فایض الجودش موصوف بحسن كردار و لطف شمایل اما آنجناب بتمهید اساس عیش و عشرت و انبساط بساط لهو و مسرت شعف و رغبت تمام داشت و از رسوم جلادت و جهانگیری عاری بوده غیر خیال شرب می گلرنگ و استماع آواز دف و چنگ نقشی بر لوح ضمیر نمی‌نگاشت مع ذالك حضرت خاقان سعید بعد از فوت میرزا بایسنقر او را بامارت دیوان اعلی نصب كرده زمام امور ملك و مال من حیث الاستقلال در قبضه اقتدارش نهاد و شاهزاده بموجب كلمه (الوالد الحر یقتدی بابائه العز) عمل
ص: 20
نموده ابواب لطف و احسان بروی روزگار طبقات انسان بگشاد و در وقتی كه حضرت خاقان سعید رایت نصرت آیت جهة دفع طغیان میرزا سلطان محمد بصوب عراق برافراشت میرزا علاء الدوله را مجددا منظور نظر شفقت گردانیده در بلده فاخره هراة قایم‌مقام گذاشت و چون حضرت خاقانی در ملك ری از جهان فانی فانی بعالم جاودانی انتقال نمود میرزا علاء الدوله بخیال استقلال بر تخت سلطنت و اقبال نشسته ابواب خزاین بر روی امرا و لشگریان برگشود بیت
در گنج بگشاد و لشگر بخواندبدامن زر و سیم و گوهر فشاند و بعد از آنكه آنشاه‌زاده مدت یكسال در كمال دولت و كامرانی اوقات گذرانید در سنه اثنی و خمسین و ثمانمائه در منزل ترناب از دست برد سپاه میرزا الغ بیك كوركان منهزم شد و باستراباد خرامید و چند ماه در ظل حمایت برادر خوردتر میرزا بابر بسر برد و در اواخر سنه مذكوره كه میرزا بابر دار السلطنه هراة را تسخیر نمود میرزا علاء الدوله را با پسرش میرزا ابراهیم گرفته حبس فرمود و بعد از چندگاه آنجناب از محبس گریخته بعراق نزد میرزا سلطانمحمد رفت و در روزی كه میرزا سلطانمحمد در چناران كشته گشت میرزا بابر فرمود كه میرزا علاء الدوله را میل كشند اما شخصی كه مباشر آن فعل شنیع بود میل آتشین بر وجهی در دیده جهان‌بین آن قرة العین سلطنت كشید كه آسیبی بقوت باصره‌اش نرسید لا جرم بعد از چند روز از اردوی برادر بگریخت و مدتی مدید در اطراف عالم سرگردان بوده چند نوبت دیگر با برادران و اقربا بمقابله و مقاتله قیام نمود اما در هیچ معركه ظفر نیافت و در اوایل سنه خمس و ستین و ثمانمائه بر كنار دریای قلزم در خانه ملك بیستون رستمداری عنان عزیمت بعالم آخرت تافت ملازمان نعش او را بهراة بردند و در بیت المغفره مهد علیا گوهرشاد آغا بخاك سپردند منصب وزارتش تعلق بخواجه غیاث الدین پیر احمد میداشت و در ایام دولتش مولانا جلا الدین لسان رایت صدارت میافراشت‌

ذكر میرزا الغ بیك گوركان‌

میرزا الغ بیك كه محمد تراغای نام داشت پادشاهی بود بكثرت فضیلت و هنر پروری از سایر اولاد حضرت خاقان سعید متفرد و بوفور عدالت و دادگستری از تمامی امثال و اقران منفرد دانش جالینوس با حشمت كیكاوس جمع فرمود و در سایر فنون خصوصا علم ریاضی و نجوم در آن زمان عدیل و نظیر او كسی نبود قرآن مجید را بقرائت سبعه یادداشت و پیوسته همت بر تربیت و رعایت اهل فضل و كمال میگماشت و چنانچه در ضمن احوال صاحبقران ستوده‌خصال سبق ذكر یافت ولادت باسعادت آن پادشاه حكمت پناه در روز یكشنبه نوزدهم ماه جمادی الاولی سنه 796 در قلعه سلطانیه روی نمود و چون سن شریفش بیازده سالگی رسید حضرت صاحبقرانی بجهان جاودانی انتقال نمود
ص: 21
و جناب الغ بیكی در ظل تربیت والد بزرگوار خویش بسر میبرد تا در سنه 814 بایالت ولایت ماوراء النهر سرافراز گشت و بیمن معدلت و رعیت‌پروری باندك زمانی آنمملكت را در معموری بمرتبه رسانید كه بر تبت از سپهر برین درگذشت و در سنه 824 آنخسرو بی‌مانند در وسط بلده فاخره سمرقند مدرسه رفیع و خانقاهی منیع بنا نموده باتمام رسانید و بسیاری از مزارع و قری و مستقلات فواید انتما بر آن بقاع وقف گردانید و همچنین فرمان داد استادان كاردان در آن بلده فردوس نشان رصدی بنیاد نهادند و بطلیموس ثانی مولانا غیاث الدین جمشید و جامع كمالات انسانی مولانا معین الدین كاشی در ترتیب آن بنا داد سعی و اهتمام دادند و از نتایج آن رصد زیجی مرتب گشت كه آن را زیج جدید گوركانی گویند و اكنون اكثر تقاویم را از آن زیج استخراج نمایند و میرزا الغ بیك گوركان در ایام ایالت پدر بزرگوار در كمال اقتدار روزگار فرخنده آثار میگذرانید و بعد از استماع خبر فوت آن حضرت باستقلال متصدی امر جهانبانی گشته لوای جهانگشا بصوب خراسان برافراشت اگرچه بر میرزا علاء الدوله غلبه كرده خراسان را فتح نمود اما نگاه نتوانست داشت و چون ایام حیات و اوان كامرانی جناب الغ بیكی بنهایت انجامید پسرش میرزا عبد اللطیف مخالفت پدر را پیش نهاد همت گردانید و بر آن جناب غالب گشته بر تخت سمرقند تمكین یافت و میرزا الغ بیك در سنه ثلث و خمسین و ثمانمائه بحكم فرزند ناخردمند شربت شهادت چشیده بریاض عقبی شتافت خواجه ناصر الدین نصر اللّه خوافی و سید عماد الدین بن سید زین العابدین جنابذی در سلك وزراء میرزا الغ بیك انتظام داشتند و بقدر امكان نقش كفایت و كاردانی بر اوراق روزگار آن پادشاه معدلت شعار می‌نگاشتند.

گفتار در بیان عبور میرزا الغ بیك گوركان از آب آمویه و نجات یافتن میرزا عبد الطیف از حبس میرزا اعلاء الدوله‌

میرزا الغ بیك چون در سمرقند فردوس‌مانند از وفات خاقان سعادتمند خبر یافت روزی‌چند بمراسم تعزیت و سوگواری قیام نمود و بختمات كلام ملك علام و اطعام فقرا او ایتام اقدام فرمود و بنابر آنكه از اولاد صلبی خاقان مغفور دیگری در سلك احیا انتظام نداشت جناب الغ بیكی تمامی ممالك آن حضرت را ملك خود میپنداشت لا جرم بعد از اقامت لوازم مصیبت سپاه ماوراء النهر و تركستان را جمع آورده بعزم تسخیر خراسان نهضت كرد و كنار جیحون را معسكر همایون ساخته در آن منزل استماع نمود كه میرزا ابا بكر ولد میرزا محمد جوكی كه ولایت ارهنك و سالی سرای و ختلانات سیورغال او بود خبر واقعه هایله خاقانی را شنوده است و بحیال استقلال حدود بلخ و شبرغان و قندز و بقلان
ص: 22
را ضبط فرموده بنابرآن طریقه رعایت؟؟؟ مقتضی آن گشت كه میرزا الغ بیك رسل و رسایل متعاقب و متواتر نزد شاه‌زاده فرستاده او را بعز مصاهرت خویش وعده داد تا از مقام سركشی گذشته روی باردوی عم بزرگوار نهاد و پس از وصول بروزی چند آثار عذر و فریب از ناصیه حالش لایح گردید و میرزا الغ بیك او را گرفته مقید بسمرقند ارسال داشت آنگاه بدولت و اقبال از آب آمویه گذشته در حدود بلخ رایت استقلال برافراشت در آن اثنا قصه شبیخون نیشابور و گرفتاری میرزا عبد اللطیف اشتهار یافت و میرزا الغ بیك در باب حركت و سكون با امرا و نوئینان قرعه مشورت درمیان انداخت پس از قیل و قال رای اشرف اعلی بر آن قرار گرفت كه با میرزا علاء الدوله از در صلح و صفا درآید تا گوهر كان پادشاهی از قلعه هراة مانند لعل از كوه بدخشان بیرون آید و مولانا میرك محمود را كه بعالیمنصب صدارت مشرف بود برسم رسالت نزد برادرزاده ارسال نمود و در باب تمهید اساس وفاق و قطع شجره نفاق فصلی مشیع پیغام فرمود و در آن ولا میرزا علاء الدوله با عساكر ظفر مآب بعزم رزم سپاه سمرقند تا كنار آب مرغاب آمده بود و بعد از وصول جناب صدارت ایاب خبر نهضت میرزا ابو القاسم بابر از طرف جرجان بصوب خراسان در اردوی میرزا علاء الدوله سمت شیوع پذیرفت و شاهزاده از دو جانب دریای بلا را متوجه خود دیده سخنان میرك محمود را بعز قبول اقتران داد و بدار السلطنه هراة بازگشته میرزا عبد اللطیف را معزز و محترم نزد عمّ بزرگوار گسیل فرمود و او در حدود بلخ بملاقات والد خویش سرافراز گشته میرزا الغ بیك فرزند بجان پیوند بلكه دشمن جان‌گسل را در آغوش مهربانی كشید و زبان بتسلی خاطرش گشاده بلخ را برسم سیورغال بدو ارزانی داشت آنگاه رایت مراجعت بصوب سمرقند برافراشت‌

ذكر شمه از حال میرزا ابو القاسم بابر ولد كهتر غیاث السلطنه والدین میرزا بایسنقر

میرزا ابو القاسم بابر پادشاهی بود بلطف طبع و حسن‌خلق موصوف و ببسط بساط عیش و نشاط بغایت مشعوف از غایت تواضع و كسر نفس در مدت سلطنت بر تخت ننشست و از كمال مكارم اخلاق و لطافت طینت هرگز بسخنی درشت خاطر هیچكس را نخست و و در میدان رزم هژبری بود خنجر گذار و در مجلس بزم ابری گوهرنثار از وفور سخاوت زر تمام عیار و حجر بیمقدار در نظرش یكسان بود و بواسطه علو همت حاصل بحر و كان ببخشش یكروزه او وفا نمی‌نمود رباعی
دید دریا بخشش پیوست اوزد كف خجلت بر وی از دست او
با كفش كو بحر در دعوی مپیچ‌ز انكه نبود در كفش جز باد هیچ و میرزا ابو القاسم بابر در زمان حضرت خاقان سعید نسبت ببرادران خویش میرزا علاء الدوله و
ص: 23
میرزا سلطانمحمد بغایت بی‌اعتبار بود و بمجرد مواجبی كه جهت او تعیین كرده بودند اوقات گذرانیده بر جفای ایام صبر مینمود و چون بساط زندگانی حضرت خاقانی بدست تقدیر سبحانی در ولایت ری طی شد آن جناب به همراهی میرزا خلیل سلطان بن میرزا محمد جهانگیر بصوب خراسان در حركت آمد و چون ببسطام رسید قاصدان امیر هندوكه كه در آن سال بموجب فرمان خاقان سعید مغفور در جرجان قشلاق نموده بود بشرف ملاقات شاه‌زاده فایز گشتند و او را بسلطنت مملكت مازندران نوید داده بدانجانب بردند و امیر هندوكه لوازم استقبال بجای آورده خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه و باقی اسباب پادشاهی پیشكش كرد و مستحسن و مقبول افتاده آن مملكت در قبضه اقتدار میرزا بابر قرار یافت و در سنه ثلث و خمسین و ثمانمائه میرزا بابر خراسان را نیز مفتوح ساخته ماهیچه رایت دولتش بر وجنات احوال متوطنان دار السلطنه هراة تافت و در سنه خمس و خمسین و ثمانمائه در موضع چناران با برادر خود میرزا سلطان محمد حرب كرده او را اسیر ساخت و مهر اخوت را از لوح دل بآب خشم شسته بنیاد حیاتش را برانداخت آنگاه بعراق عجم و فارس رفته آنولایات را نیز در حیز تسخیر كشید و حكام نصب كرده بخراسان بازگردید وفات میرزا بابر در چاشتگاه روز سه‌شنبه بیست و پنجم ربیع الآخر سنه ستین و ثمانمائه در مشهد مقدسه رضویه علی راقدها تحف الصلوة و التحیة روی نمود و از هدایت جهانبانی او تا آخر ایام زندگانی دو سال بود در امر وزارت میرزا ابو القاسم بابر خواجه وجیه الدین اسمعیل سمنانی و خواجه قطب الدین طاوس دخل داشتند و در ایام دولتش شیخزاده پیر قوام الدین و مولانا محمد بخاری معماری رایت صدارت می‌افراشتند.

گفتار در بیان وقوع مصالحه میان میرزا علاء الدوله و میرزا ابو القاسم بابر و ذكر فتح ساری و تولد میرزا شاه محمود بهادر

چون میرزا بابر از ضبط مملكت جرجان فراغت یافت از غایت تهور عنان یكران بطرف ولایات خراسان تافت و با لشگری چون دریای جوشان بولایت خبوشان رسیده مستعد حرب و پیكار بایستاد و میرزا علاء الدوله این خبر شنوده و با میرزا الغ بیك گوركان چنانچه مذكور شد صلح نموده رو بمشهد نهاد بعد از وصول بآن مقام متبرك بنفس نفیس توقف كرده اكثر امرا و لشگریان را بجنگ برادر ارسال داشت و چون آن سپاه رزم‌خواه در برابر جنود ظفر ورود میرزا بابر صف‌آرای گشتند نیك‌اندیشان پای در میدان مصالحه نهاده از هردو جانب امرا در میدان فرود آمدند و مهم صلح را بر آنجمله قرار دادند كه فاصله میان مملكت برادران ولایت جنوشان باشد و برین موجب عهد و پیمان
ص: 24
بغلاظ ایمان تاكید یافته میرزا علاء الدوله بهراة بازگشت و میرزا ابو القاسم بابر عنان یكران بجانب مازندران انعطاف داد و چون باسترآباد رسید چنان شنید كه سید محمد كه در آنزمان حاكم ولایت ساری بود گردن از ربقه اطاعت خدام آستان شهریاری می‌پیچد و سر بحلقه فرمانبرداری در نمی‌آرد بنابرآن در اواخر سنه احدی و خمسین و ثمانمائه با لشگری هریك از ایشان چون شیر ژیان و پیل دمان از بیشه جرجان بصوب جنگل مازندران روانشد و از آنجانب سید محمد نیز از ساری و توابع سپاه بسیار همه مازندرانیان دیوسار درهم آورده بقدم جرئت موكب همایون را استقبال فرمود و در منزلی كه از تشابك اشجار و تداخل اوراق و ازهار نسیم صبا را باوجود لطافت بسیار آمد شد دشوار بود و رویت نور آفتاب جهان‌تاب در مضیق آن بیشه پرپیچ‌وتاب محال مینمود تلاقی فریقین اتفاق افتاد و جنگی در غایت صعوبت دست داده انامل عنایت الهی ابواب نصرت و پیروزی بر روی میرزا بابر بگشاد و سید محمد بجنگل صعب المسالك گریخته موكب شهریاری در زمان حكومت حضرت باری بساری شتافت و از پرتو ماهیچه علم كشور گشای آنمهر سپهر كامكاری اطراف مملكت اضائت یافت آنگاه سید محمد از در تضرع و زاری درآمده طالب مصالحه گشت و میرزا ابو القاسم بابر ملتمس جناب سیادت‌مآب را مبذول داشته از سر جریمه او درگذشت و نوبت دیگر سلطنت ساری را بر او مسلم داشت و یكی از بنات آن سید ستوده‌صفات را در حباله نكاح كشیده رایت مراجعت بصوب جرجان برافراشت و در شب شانزدهم محرم الحرام سنه اثنی و خمسین و ثمانمائه وهاب بی‌ضنت و عطابخش بمیمنت میرزا ابو القاسم بابر را مولودی عاقبت محمود كرامت فرمود و میرزا ابو القاسم بابر مبتهج و مسرور گشته نام خجسته آنفرزند ارجمند را شاه محمود مقرر نموده و طویهای پادشاهانه و جشنهای خسروانه ترتیب داده چند روز بعشرت و كامرانی بگذرانید و از دست ساقیان سیمین‌ساق جام‌های ارغوانی كشیده صلای بهجت و خرمی و نوای مسرت و شادكامی ببزمگاه ناهید رسانید بیت
بوستان بر دوستان افشاند زین بهجت نثارآسمان بر آسمان انداخت زین شادی كلاه

ذكر مخالفت میرزا علاء الدوله و میرزا عبد الطیف كرت ثانی و عبور فرمودن میرزا الغ بیك گوركان از آب آمویه به نیت كشورستانی‌

در آن اوان كه میرزا علاء الدوله میرزا عبد اللطیف را از حبس نجات داده نزد پدرش فرستاد وعده كرد كه زمره از نوكران ترا كه در واقعه نیشابور گرفتار گشته‌اند مطلق العنان خواهم ساخت و از خزاین حضرت خاقان سعید مغفور آن‌چه لایق باشد نزد عم بزرگوار ارسال خواهم داشت اما باین مواعید وفا ننمود و هرچند میرزا عبد الطیف قاصدان روان كرده ملازمان خود را طلب فرمود بجائی نرسید بلكه میرزا علاء الدوله
ص: 25
بخیال تعرض بولایت اندخود و شبرغان میرزا صالح را با فوجی از سپاه خراسان بكنار آب مرغان فرستاد میرزا عبد الطیف ازین جهة برآشفته بیك ناگاه بر سر میرزا صالح تاخت و او هزیمت غنیمت شمرده بهزار حیله خود را در هراة انداخت و میرزا علاء الدوله از وقوع این حادثه متغیر گشته جمعی از نوكران میرزا عبد الطیف را كه مقید داشت بقتل رسانید و در میان زمستان عنان عزیمت بصوب بلخ و شبرغان معطوف گردانید و بعد از وصول بحدود اندخود ایلچی از نزد میرزا الغ بیك آمده معروض داشت كه اگر از عبد اللطیف حركتی ناپسند سر برزد مناسب آن بود كه فرزند ما را اعلام كردی تا بتدارك پرداختی اكنون وظیفه آن‌كه مراجعت نماید و سپاه را از ویرانی منع فرماید میرزا علاء الدوله این سخن را بسمع قبول جای داد و روی بصوب هراة نهاد اما لشگریانش در اندخود و شبرغان غارت عام كردند و در هرجا هرچه یافتند بربودند و چون میرزا علاء الدوله بمستقر سریر اقبال رسید و فصل زمستان بپایان آمده سلطان ربیع فضای بساتین را بانواع ازهار و ریاحین آراسته گردانید هزاردستان بصد زبان صلای عیش و عشرت در داد و گل جلوه‌كنان بر او رنگ فیروزه رنگ نشسته نرگس قدح زرین بر كف نهاد میرزا علاء الدوله جهة سنت ختان پسر نیك اختر خویش میرزا ابراهیم سلطان بترتیب اسباب طوی اشارت نمود و باغ زاغان را كه باعتدال هوا و نزاهت فضا و طراوت گلزار و نضارت اشجار اشتهار دارد جهة آنكار تعین فرمود فراشان چابكدست در آن ساحت دلگشا قبه خیمه و خرگاه باوج مهر و ماه برافراختند و مهندسان شیرین‌كار چهارطاقهای سپهر آثار مزین بتكلفات بسیار معد و مهیا ساختند پیشه‌وران هنرمند هریك مناسب حرفه خویش بقلعه در غایت غرابت بر روی كار آوردند و حكم ترخانی صدور یافته صغیر و كبیر برنا و پیر ببسط بساط عیش و انبساط میل كردند و میرزا ركن الدین علاء الدوله از ایوان سلطنت بمجلس بزم و عشرت تشریف برد و از دست ساقیان؟؟؟ هره جبین شرابی صافی‌تر از ماء معین دركشیده نقش غم از لوح دل بسترد از تاب آفتاب شراب گلزار عارض ساقی پر از لاله سیراب مینمود و اقداح بلورین از لطافت باده گلگون درنظر بیننده مجسم از یاقوة ناب می‌بود مغنیان نغمه‌ساز و سازندگان خوش‌آواز از الحان دلگشای و نغمات فرح‌افزای سپهر كبود را برقص آوردند و خوان‌سالاران بارگاه سلطنت‌آشیان بانواع اطعمه گوناگون از هرچه در حوصله خیال گنجد افزون و مهیا و آماده كردند در آن اثنا روزگار ناسازگار عادت دیرینه خویش بظهور رسانید و صرصر فتنه در اهتزاز آمده آنسور را بماتم و سرور را بغم و الم مبدل گردانید ع و ای نعیم لا یكدره الدهر و در روزیكه مقرر بود كه طوی عام دهند و وضیع و شریف در آن انجمن لب بر لب جام فرح انجام نهند منهی بسان برق و باد از جانب اندخود رسید و خبر رسانید كه میرزا الغ بیك بعزم رزم ده قاضی را كه در دو فرسخی بلده مذكور است مخیم اقبال گردانید آری خاك عالمرا بغم سرشته‌اند و رقم ثبات و نعم بر ناصیه حال هیچكس ننوشته‌اند راحت دنیا بی‌جراحت نیست و رافت سپهر
ص: 26
خضرابی مخافت نی ع گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهم‌اند

گفتار در بیان محاربه میرزا الغ بیك و میرزا علاء الدوله در منزل ترناب و شكست یافتن سپاه خراسان بتقدیر حضرت مسبب الاسباب‌

چون خسرو عالیشان میرزا الغ بیك گوركان از بیداد سپاه خراسان در ولایت اندخود و شبرغان خبر یافت عزم انتقام جزم فرموده با لشگری چون امواج دریای بی‌پایان از آب آمویه عبور كرده ده قاضی را معسگر همایون ساخته روی بصوب هراة آورد و میرزا علاء الدوله در اثنای طوی ازین حال واقف گشته بساط بزم درهم پیچیده و باهتمام هرچه تمامتر زر و سلاح بسپاه بخشیده متوجه میدان رزم گردید امیر محمد صوفی ترخان و امیر سلطان ابو سعید داروغه را بحكومت و داروغگی هراة باز گذاشت و مولانا احمد یساول را كه از جمله معتمدانش بمزید خصوصیت امتیاز داشت بقلعه عماد كه مخزن نقود نامعدود بود ارسال داشت و كوتوالی حصار اختیار الدین را بآقا حاجی بیك تفویض فرمود آنگاه رایت نهضت آیت بكنار آب مرغاب برافراشت و چون از كوتل سنجاب بگذشت اینمعنی در خاطرش گذشت كه نوبت دیگر با عم بزرگوار طرح مصالحه‌اند از دو نایره آن فتنه را بآب تدبیر منطفی سازد بنابرآن جمعی از مخصوصانرا بشهر بازگردانید تا از شیخ بهاء الدین عمر التماس نمایند كه قدم رنجه فرمایند و نزد میرزا الغ بیك رفته ابواب صلح و صفا بازگشایند و شیخ این ملتمس را بسمع رضا شنود عزیمت فرمود اما قبل از وصول بمقصد میان آن دو پادشاه صورت محاربه روی نمود كیفیت حال چنان بود كه چون میرزا الغ بیك گوركان از بیرون آمدن میرزا علاء الدوله وقوف یافت نجوم‌آسا آسایش در حركت بومی و طی منازل شناخت و مانند برق و باد از آب مرغاب گذشته منزل ترناب را معسكر ظفرمآب ساخت از این‌جانب میرزا علاء الدین نیز بقدم اضطرار پیش رفته از هردو طرف بتسویه صفوف و تهیه اسباب استعمان سیوف قیام نمودند و میمنه و میسره و قلب و جناح آراسته ابواب جنگ و پیكار بر روی روزگار یكدیگر گشودند قول لشگر سمرقند بفر طلعت میرزا الغ بیك گوركان آرایش داشت و در جوانغار میرزا عبد اللطیف علم نصرف شعار بر- افراشت و در برانغار چتر علم زرنگار میرزا عبد العزیز باوج سپهر دوار رسید و در قلب چند قشون از مردان دلاور و بهادران رستم اثر مرتب و مكمل گردید كه در هرطرف بمدد احتیاج افتد مستعد كمك باشند و جنود خراسان را از طرف قول چشم امید بنور ماهیچه لواء میرزا علاء الدوله روشن بود و بر انغار از فر شكوه میرزا صالح مستحكم می‌نمود و جوانغار از لمعان تیغ و سنان میرزا خلیل آرایش داشت و در قلب چند امیر تومان بیوسون
ص: 27
كمك علم شجاعت را برافراشت بیت
همه سر پر از خشم و دل پر ز كین‌بابروی مردی برافكنده چین و چون آن دو سپاه كینه‌خواه باین ترتیب و آئین برزمگاه رسیدند فغان كرنای و سورن و غریو گوركه و شیون از دروازه منزل بهرام درگذرانید بیت
چنان آمد از هردو لشگر غریوكزان هول دیوانه شد نرّه دیو در آن حال میرزا عبد اللّه شیرازی صف سپاه خراسان ویران كرده عنان باد پای تازی بجانب لشگر سمرقند انعطاف داد و این معنی بر خاطر میرزا علاء الدوله گران آمده خراسانیان دل‌شكسته گشتند مع ذالك ثبات قدم نموده بباد حمله آتش كارزار تیز ساختند و سمرقندیان شمشیرهای آبدار از نیام انتقام آخته بسیاری را بر خاك هلاك انداختند بیت
بسی كشته افتاد بر یكدگرز تیغ یلان جلادت اثر میرزا علاء الدوله در آن معركه هولناك بقدر مقدور لوازم صبر و تحمل مرعی داشت اما چون دید كه عنایت ربانی شامل حال میرزا الغ بیك گوركان است علم عزیمت بوادی هزیمت برافراشت و سپاه خراسان ترسان و هراسان ع بیكبار از هم فروریختند و عنان اختیار از دست داده هریك بطرفی گریختند میرزا علاء الدوله تا مشهد مقدسه در هیچ مكان توقف ننمود و از آن‌جا بطرف اردوی میرزا بابر در حركت آمده در خبوشان با برادر ملاقات فرمود میرزا ابو القاسم بابر بهادر آن جناب را در آغوش مهربانی كشیده خاطر حزینش را بمواعید دلپسند تسلی داد و اظهار تفقد و دلجوئی كرده ابواب تلطف و تعطف بر روی او بگشاد و چون خبر واقعه ترناب بدار السلطنه هراة رسید مهد علیا گوهرشاد آغا باتفاق برادر خود امیر محمد صوفی ترخان و خواجه پیر احمد و سلطان ابو سعید داروغه بر سبیل تعجیل آهنگ راه عراق ساز دادند و سلطان ابو سعید در اثناء راه گرفتار گشته دیگران بسلامت بیرون رفتند و میرزا الغ بیك كوركان چون صورت فتح و ظفر در آینه مراد مشاهده نمود لشگر منصور را از قتل خراسانیان مقهور منع فرمود و شكر نعم الهی بجای آورده فتح‌نامه‌ها به اطراف ممالك خراسان و ماوراء النهر روان كرد اما باوجود آنكه در آن جنك میرزا عبد اللطیف غایت پردلی و پهلوانی بتقدیم رسانیده بود جلدوی فتح بنام ولد خوردتر خود میرزا عبد العزیز رقم فرمود و باینواسطه غبار نقار بر حاشیه ضمیر شاه‌زاده نشست و اینمعنی منجر بآن شد كه بآخر مخالفت پدر بزرگوار اظهار كرده كمر عداوتش بر میان بست القصه میرزا الغ بیك كوركان و كامران و كامیاب از منزل ترناب بجانب دار الملك خاقان مغفرت‌مآب در حركت آمد و در منزل چهل دختران سپاه سمرقند بشیخ بهاء الدین عمر جهت تمهید بساط مصالحه متوجه گشته بود رسیدند و هرچه داشت عرصه نهب و تاراج گردانیدند و میرزا الغ بیك هم در آن منزل با شیخ ملاقات كرده تعظیمی استخفاف‌آمیز بجای آورد و فرمود تا الاغان محفه آن جناب را باز دهند و چون هوای نواحی هراة از غبار موكب آن شهریار عدالت شعار عنبر بیزگشت سادات و قضات و موالی و اهالی بمراسم استقبال استعجال نمودند و چنانچه رسم است بلوازم دعاگوئی و ثناخوانی اقدام فرمودند
ص: 28
و میرزا الغ بیك نظر شفقت بر احوال آن طایفه انداخت و همه را مشمول الطاف خسروانه و اعطاف پادشاهانه ساخت مقارن آن حال كوتوال قلعه تبرتو مقالید قلعه و ذخایر ارسال داشته اظهار اطاعت كرده و ایضا آقا حاجی بیك كه در حصار قلعه اختیار الدین بود طریقه متابعت بتقدیم رسانیده شرایط نیاز و نثار بجای آورد و میرزا الغ بیك از ظاهر دار السلطنه هراة میرزا یار علی ولد اسكندر بن قرا یوسف را كه در ملازمتش می‌بود و سلطان ابو سعید داروغه را بند كرده بقلعه نیره‌تو فرستاد آنگاه بجهت دفع شوكت میرزا علاء الدوله و میرزا بابر عنان عزیمت بطرف استرآباد انعطاف داد

گفتار در بیان توجه میرزا الغ بیك بجانب جرجان و خروج سلطان بو سعید داروغه و میرزا یار علی تركمان‌

چون میرزا علاء الدوله در ولایت خبوشان بمیرزا ابو القاسم بابر بهادر پیوست اكثر گریختگان معركه ترناب عنان توجه بدانطرف تافته ازدحامی عظیم در پای علم برادران روی نمود و میرزا الغ بیك این خبر شنوده خواست كه سنگ تفرقه در شیشه خانه جمعیت ایشان اندازد بنابرآن بدانجانب نهضت فرمود و بعد از وصول بمشهد مقدسه شرایط زیارت و طواف روضه منوره رضویه علی صاحبا تحف الصلوة و التحیته بجای آورده صلات و نذورات بمجاوران آن عتبه كعبه مرتبه رسانیده از آن‌جا بالنك‌رادگان رفته چند روز در چهارباغ آنمرغزار دلفروز رایت اقامت برافراشت و در آنمنزل ایلچی میرزا بابر بدرگاه عالمپناه رسیده تحف و هدایا گذرانید و بقبول خطبه و سكه نقد اخلاص و متابعت خود را تمام‌عیار گردانید و میرزا الغ بیك اظهار عنایت و شفقت فرموده فرستاده را مشمول انعام و احسان اجازت معاودت داد و متعاقب كوچ كرده تا ولایت اسفراین عنان یكران باز نكشید و مدت بیست روز در ظاهر آن قصبه سایبان عظمت و حشمت برافراخته میرزا عبد اللطیف و میرزا عبد اللّه شیرازی را با جمعی كثیر از شیران بیشه سرافرازی بطرف بسطام روان ساخت و بنفس نفیس تا پل ابریشم رفته بی‌جهتی عنان مراجعت منعطف گردانید و حال آنكه میرزا علاء الدوله و میرزا بابر خواطر بر آن قرار داده بودند كه هرگاه ماهچه رایت میرزا الغ بیك پرتو وصول بر النك بسطام اندازد دست از ملك و مال شسته بولایت عراق گریزند و بینتیجه عجز و اضطرار در دامن متابعت میرزا سلطانمحمد آویزند القصه میرزا عبد اللطیف و میرزا عبد اللّه در سرحد بسطام از مراجعت بیمحل میرزا الغ بیك خبر یافته ایشان نیز بازگشتند و میرزا عبد اللطیف در اثناء راه مریض شده در مشهد مقدس بموكب همایون پیوست و بسبب تاثیر فیض آنمنزل اقدس صحت كامل شامل شهرستان بدنش كشته جنود مرض رخت اقامت بربست اما كیفیت خروج میرزا یار علی و سلطان
ص: 29
ابو سعید چنان بود كه بعد از روزی چند در قلعه نیره‌تو مقید و محبوس بسر بردند شخصی از هواداران سلطان ابو سعید سوهانی در میان كوماج تعبیه كرده نزد او فرستاد و آن دو عزیز بوسیله آن سوهان بندها را سوده و دور انداخته جمعی از متوطنان قلعه را با خود متفق ساختند و بعضی از مستحفظان را كشته زمره را مطیع و منقاد گردانید آنگاه سلطان ابو سعید از قلعه بیرون رفت و میرزا یار علی ابواب ذخاین و ذخایر گشاده اظهار جود و سخاوت فرمود و نقد و جنس بسیار بمردم بخشید لا جرم جمعی كثیر بوی پیوستند و میرزا یار علی باستظهار آن مردم عازم تسخیر دار السلطنه هراة گشته از قلعه بیرون خرامید و میرزا بایزید پروانچی كه بحكم جناب الغ بیكی در هراة بحكومت مشغولی می‌نمود از كیفیت حادثه آگاهی یافته مسرعی همعنان شمال و صبا باردوی اعلی فرستاد و چون میرزا یار علی بولایت كرخ درآمد امیر بایزید عزم رزم او جزم كرده فرمان داد كه از ساكنان هراة هركس الاغی داشته باشد با وی همراهی نماید و جمعی از روستائیان هرجائی بلكه بازاریان سودائی همعنان او بجانب كرخ روان گشتند و سحری میرزا یار علی بر ایشان تاخته تمامی یراق ترك و تاجیك را بگرفت و هرویان بشهر گریخته میرزا یار علی در ظاهر آن بلده منزل گزید و آغاز محاصره كرد و بعد از آنكه مدت هفده روز در تضییق و تنقیض هرویان لوازم اهتمام بجای آورد و میرزا الغ بیك از جانب مشهد مقدسه بحدود هراة رسید میرزا یار علی عزیمت را غنیمت دانسته بقلعه نیره‌تو بازگردید و میرزا الغ بیك در دار السلطنه هراة نزول اجلال فرموده امیر بایزید بعرض رسانید كه اگر مردم بیرون شهر با یار علی موافقت نمی‌نمودند او را محاصره این بلده میسر نمیشد و چندان اغوا نمود كه بباد خباثتش آتش خشم جهان‌سوز اشتعال یافت و میرزا الغ بیك حكم فرمود كه بیرون شهر را غارت كنند و لشگریان در اواخر رمضان سنه 852 مدت سه شبانروز نهب و تاراج اشتغال نموده جمیع ساكنان و متوطنان بلوكات را برهنه و عریان ساختند بلكه هرچه اسم شئی بر آن اطلاق توان كرد در ربوده بدست بیرحمی آتش بیداد را افروختند گویند كه در روز عید فقیری كه هرچه داشت بباد غارت و تاراج برده بود برهنه و گرسنه پیش پیش اسب میرزا الغ بیك می‌دوید و می‌گفت ای پادشاه عادل فاضل خوش عیدی بمسلمانان دادی خدای بر عمر تو بركت كند و در خلال این احوال آوازه توجه میرزا ابو القاسم بابر با سپاه پر تهور در دار السلطنه هرات شایع گشت و میرزا الغ بیك عزم توجه بجانب ماورا النهر جزم كرده حكومت هراترا كه بشرف زوال و صدد انتقال بود بمیرزا عبد الطیف تفویض نمود و فرمود تا نعش حضرت خاقان سعید را از بیت المغفره گوهرشاد برداشته بماورء النهر بردند و در دار الملك سمرقند بمقبره صاحبقران مغفور بخاك سپردند و بنفس نفیس از راه مرو رایت نهضت برافراشت و از آب آمویه عبور فرموده دست از ولایات خراسان بازداشت ع بشهر خود روم و شهریار خود باشم.
ص: 30

ذكر نهضت میرزا ابو القاسم بابر بجانب دار السلطنه هرات و بیان مآل حال میرزا یار علی و دیگر حالات و حكایات‌

میرزا ابو القاسم بابر چون در حدود بسطام و دامغان شنید كه میرزا الغ بیك گوركان از سر پل ابریشم عنان مراجعت منعطف گردانید بتسخیر ولایات خراسان امیدوار گشته لوای توجه از عقب عم بزرگوار مرتفع ساخت و بسرعت تمام در حركت آمده امیر هندوكه را با فوجی از شیران بیشه هیجا بجانب مرو فرستاد تا سر راه بر سپاه سمرقند گرفته دست بردی نمایند و امیر خلیل هندوكه و بانخواجه را با جمعی دیگر از مبارزان غضنفر اثر روانه دار السلطنه هراة گردانید و بنفس نفیس عنان یكران بطرف سرخس انعطاف داد اما امیر هندوكه شبی بحوالی اردوی میرزا الغ بیك رسید و امیر ابراهیم ایكو تیمور را كه بر ساقه لشگر بود اسیر گرفت و بصوب هرات بازگشت وامیر خلیل و بانخواجه چون بقصبه فوشبخ نزول نمودند میرزا عبد اللطیف بعد از آنكه پانزده روز در هرات حكومت كرده بود نیم شبی هزیمت غنیمت شمرده روی بماوراء النهر آورد و امراء میرزا بابر بهرات آمده دست تظلم و بی‌داد برگشادند در آن اثناء میرزا یار علی كرت دیگر هوس جهان‌گیری كرده بظاهر هرات شتافت و چون سه روز شهر هرات را محاصره نمود زمره از اكابر و اعیان كه از جور و طغیان بابریان بجان رسیده بودند در سحر جمعه از جانب دروازه عراق یار علی را بشهر درآوردند و امراء میرزا بابر از روی اضطرار پناه بحصار اختیار- الدین برده روز دیگر بعهد و پیمان بیرون آمدند و باز شب بقلعه رفته و خزانه را برگرفته فرار نمودند آنگاه یار علی خود را پادشاهی باستقلال خیال كرده از كمال عقل و دانش بساط نشاط بگسترد و بشرب می گلرنگ و استماع آواز دف و چنك اشتغال نموده اصلا بحفظ دروازها و اطراف شهر نپرداخت تا بدان چه رسد كه از حدود ولایت باخبر باشد و چون قرب بیست روز در غایت غفلت بگذرانید در اواخر ذی حجه سنه اثنی و خمسین و ثمانمائه بیك ناگاه فوجی از سپاه ظفرپناه میرزا بابر مسلح و مكمل از دروازها ملك در شهر تاختند و جلوریز بباغ شهر شتافته یار علی را شوله مست بدست آوردند و در سر كوچه خیابان بپایبوس میرزا بابر رسانیدند و آن پادشاه عالیجاه در باغ سفید نزول اجلال فرموده فرمود تا یار علی را بچهار سوی هراة بردند و بزخم تیغ تیز نقش وجود او را از لوح زندگانی ستردند بیت
چنین بود تا بود گردون سپهركه با نوش زهر است و و با كینه مهر مقارن آن حال امیر هندوكه از جانب مرو رسید و امیر ابراهیم ایكو تیمور را بپایه سریر اعلی رسانید و زبان تضرع گشاده خون او را طلبید این التماس بعز اجابت مقرون گشت و میرزا بابر بر سریر سلطنت خراسان تمكن یافته رایت شوكتش از فرق فرقدین درگذشت خطبه و سكه در جمیع ولایات خراسان باسم و لقب شریفش سمت زینت
ص: 31
گرفت و سركارتون برسم سیورغال بخدام میرزا علاء الدوله صفت تعلق پذیرفت و آنجناب پسر خود میرزا ابراهیم را بدانجانب فرستاد و بنفس نفیس در هراة توقف نمود و هم در آن ایام میرزا بابر باغوای طایفه از اهل غمز و سعایت میرزا علاء الدوله را حبس فرمود و یكی از امراء معتمد را بتون روانه گردانید تا میرزا ابراهیم را گرفته بدار السلطنه هراة رسانید آنگاه پادشاه جمجاه بفراغ خاطر در بزم عشرت نشسته جامهای خوش‌گوار از دست ساقیان لاله عذار بستاند و صبوح و غبوق را با یكدیگر اتصال داده از حال رعایا كه ودایع حضرت خالق البرایااند امراء بلند مقدار آغاز ظلم و ستم كردند و به تحمیلات نامقدور جمهور متوطنان بلده هراة و توابع را بیازردند بخلاف امیر هندوكه از آن شیوه ناستوده اجتناب نموده و از میرزا بابر اجازت طلبیده با امیر ابراهیم ایكو تیمور عزیمت بادغیس فرمود و در سنه 853 بسمع شریف میرزا بابر رسید كه حاكم سیستان شاه حسین از جاده مستقیمه اطاعت انحراف جسته سالك طریق مخالفت گشته است بنابرآن اعلام نصرت‌نشان بعزم تسخیر ملك نیمروز برافراخت و چون قصبه سبزوار را مضرب خیام عساكر ظفرشعار ساخت فوجی از امرا و سپاه برسم منغلای پیشتر روان شدند شاه حسین چون اینخبر شنید و دانست كه از عهده مقابله و مقاتله آن سپاه بیرون نمی‌تواند آمد تضرع‌نامه‌ها بپایه سریر اعلی ارسال داشته زبان اعتذار و استغفار برگشاد و باج و خراج قبول كرد و میرزا بابر رقم عفو و اغماض بر جراید جرایمش كشیده روی بدار السلطنه هراة آورد در خلال این احوال امیر هندوكه ابواب مخالفت بازگشوده امیر ابراهیم ایكو تیمور را بسمرقند فرستاده خود بطرف جرجان توجه فرمود و میرزا ابو القاسم بابر چون از این حادثه وقوف یافت سلطان ابو سعید داروغه و شیخ علی بهادر را بدفع او نامزد كرد و ایشان در حدود جنوشان بهندوكه رسیده دست بسیف سنان و تیر كمان یازیده نخست شكست بر جانب بابریان افتاد و سلطان ابو سعید رخت هستی بباد فنا داد اما آخر الامر امیر هندوكه مغلوبگشت و شیخ علی بهادر بدست شجاعت طومار حیاتش در نوشت و همدرین سال قلعه عماد كه گوئیا آیه كریمه إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ از كمال حصانت آن خبر میدهد و در تصرف گماشتگان میرزا علاء الدوله بود بحسن تدبیر امیر محمد صالح كه در سلك خدام آستان بابری انتظام داشت مفتوح شد و ذخائر وافر و نقود نامعدود بدست میرزا بابر افتاده اكثر آنها را نادیده بامر او اركان دولت بخشید و مقارن آنحال شبی محافظان میرزا علاء الدوله از محافظتش غافل گشتند و او از مجلس گریخته از راه غور و حنیسار به سیستان رفت و از آنجا بصوب عراق شتافته داعیه نمود كه بمیرزا محمد پیوندد و اما آنجناب تجویز ملاقات نفرمود و فرمود كه باید آن برادر در مغازه یزد توقف نماید كه ما در وقت عزیمت خراسان با ایشان ملاقات خواهیم كرد و آنچه مصلحت دولت باشد بجای خواهیم آورد
ص: 32

گفتار در بیان مخالفت میرزا الغ بیك گوركان و میرزا عبد اللطیف با یكدیگر و كشته شدن پدر عالی‌گهر بحكم پسر واژون اختر

بعضی از مهره علم تنجیم بعد از امعان نظر در زایجه طالع میرزا عبد اللطیف حكم كرده بودند كه پدر را از ممر پسر آسیبی خواهد رسید و چون میرزا الغ بیك نیز در آن فن مهارت كامل حاصل داشت اینمعنی را دانسته بود و خضر خان والی هندوستان كه كیفیت اینحال از جوكیان معلوم كرده بود نوبتی رقعه پیش پادشاه فرستاده شمه ازین امر بدیع در آن كتابت درج فرمود و مولانا محمد اردستانی كه از علم طالع مسئله و رمل وقوفی تمام داشت و پیوسته از قضایای مخفیه خبر میداد در مجلسی كه میرزا الغ بیك بر زبان میراند كه عنقریب تمامی ممالك حضرت خاقان سعید را در حیز تسخیر خواهم كشید گفت اگر میرزا عبد اللطیف بگذارد بنابرین مقدمات میرزا الغ بیك گوركان همواره نسبت بمیرزا عبد اللطیف طریق بیعنایتی مسلوك میداشت و همت عالی‌نهمت بر تربیت پسر كهتر خویش میرزا عبد العزیز می‌گماشت و از آن جهة میرزا عبد اللطیف كینه پدر بزرگوار در سینه جای میداد و بالاخره اظهار مخالفت كرده ابواب شقاوت بر روی روزگار خویش برگشاد و در وقتی كه میرزا عبد اللطیف از صولت میرزا بابر دار السلطنه هراة را باز گذاشته روی توجه بسمرقند نهاد بعد از عبور از آب آمویه قاصدی نزد پدر فرستاده از وصول خویش اعلام داد میرزا الغ بیك نشانی ارسال داشت مضمون آنكه بلج سیور غال اوست باید كه بازگردد و بضبط آن مملكت قیام نماید میرزا عبد اللطیف این معنی را فوزی عظیم دانسته معاودت نمود و در باب رتق‌وفتق و حل و عقد امور آنولایت اهتمام فرمود و خاطر بر عصیان پدر قرار داده رایت مخالفت مرتفع گردانید و صندوق تمغارا شكسته فرمود تا منادی كردید كه هیچكس از آن جهة متعرض مردم نگردد و باعث برین خبر آن بود كه میرزا الغ بیك در باب حصول وجوه تمغا و زكوة مبالغه بسیار داشت القصه چون خبر خلاف و شقاق میرزا عبد اللطیف بسمرقند رسید میرزا الغ بیك متحیر گشت و میرزا عبد العزیز را در آن بلده قایم‌مقام گذاشته با سپاه فراوان بكنار جیحون شتافت و میرزا عبد اللطیف نیز از آن جانب خرامیده آن‌جناب را از عبور مانع آمد و پدر و پسر در برابر یكدیگر نشسته چند نوبت از بالای آب و پایان آب لشكریان گذشتند و باشتعال نایره قتال اشتغال نموده اكثر اوقات سپاه میرزا عبد اللطیف غالب می‌گشتند و در یكی از آن محاربات میرزا عبد اللّه شیرازی گرفتار شد و میرزا عبد اللطیف او را بجان امان داد در خلال این احوال از سمرقند باردوی میرزا الغ بیك خبر آمد كه میرزا عبد العزیز مرتكب امور نالایق میشود و دست تصرف بعیال و اطفال امرا و رعایا دراز میكند
ص: 33
و میرزا الغ بیك این سخن شنیده تهدیدنامه‌ها بپسر فرستاد اما هیچ فایده نداد و امرا آغاز بی‌طاقتی كرده نزدیك بآن رسید كه میرزا الغ بیك را بگیرند و بمیرزا عبد الطیف سپارند در این اثنا از پس پرده غیب صورتی روی نمود كه بر صحیفه خیال هیچكس مصور نگشته بود شرح واقعه آن‌كه میرزا سلطان ابو سعید بن میرزا سلطان بن محمد میرزا میرانشاه بن امیر تیمور گوركان كه همواره در ملازمت میرزا الغ بیك روزگار میگذرانید و نقش ایالت و كشورستانی بر لوح ضمیر و صفحه خاطر مرتسم و منتقش میگردانید در آن اوقات كه پسر و پدر در برابر یكدیگر نشسته بودند فرصت غنیمت شمرده ایل ارغون را با خود متفق ساخت و رایت كشورگشائی و جهانداری بجانب سمرقند فردوس‌مانند برافراخت میرزا عبد العزیز را چون طاقت جنك صحرا نبود دروازه‌های شهر مضبوط ساخته تحصن نمود و میرزا الغ بیك پس از آن‌كه این خبر محبت اثر شنید مضطر شده عنان یكران بطرف دار الملك گردانید و میرزا سلطان ابو سعید در ظاهر سمرقند بر قرب وصول آن جناب اطلاع یافت ترك محاصره كرده بمیان ایل ارغون شتافت و میرزا عبد اللطیف همدر آن ایام از آب گذشته بصوب سمرقند توجه فرمود و میرزا الغ بیك روی بسوی پسر آورده در قریه دمش تلاقی فریقین روی نمود و میرزا الغ بیك بر فراز پشته قرار گرفته آن دو لشگر خون‌ریز و آن دو طایفه فتنه‌انگیز آثار روز رستخیز ظاهر ساختند و تیغ و خنجر و سنان و شمشیر بر فرق سر یكدیگر كوفته خلقی را بر خاك هلاك انداختند و هنوز بمقابله و مقاتله مشغول بودند كه قاید تقدیر ملك قدیر عنان بارگیر میرزا الغ بیك را گرفته بآنطرف پشته پایان برد و آن پادشاه عالیجاه روی بجانب سمرقند آورده تحسر و تاسف میخورد و چون بدروازه شهر رسید میرانشاه قوچین كه گماشته آن جناب بود دروب قلعه مسدود ساخته از دخول مانع گردید و میرزا الغ بیك با چشمی پرنم و دلی پرغم باتفاق میرزا عبد العزیز معدودی از مخصوصان بطرف شاهرخیه رفت تا روزی‌چند در حصن حصین اقامت فرماید و از تعب دوران و محنت روزگار بی‌سامان برآساید بعد از وصول كوتوال آن حصار ابراهیم پولاد كه مملوك آنجناب بود از غایت شقاوت قصد ولی‌نعمت كرد و میرزا الغ بیك برین حال اطلاع یافته مانند صیدی كه بپای خویش بدام صیاد رود نزد میرزا عبد اللطیف رفت و او در آن‌زمان در سمرقند بر تخت سلطنت نشسته بود میان پدر و پسر ملاقات واقع شده میرزا عبد اللطیف از كمال قساوت قلب و قلت حیا از روی سخریت و استهزاء بواسطه و بیواسطه سخنان ناخوش بسمع پدر رسانید و در آن ایام آن ناجوانمرد تقلید حضرت صاحبقران كرده مفلوكی از اولاد چنگیز خان را بر مسند خانی نشاند و عباس نامی را كه پدر او بحكم میرزا الغ بیك كشته شده بود فرمود تا پیش خان زانو زده گفت میرزا الغ بیك پدر مرا بغیر حق گشته است خان حكم فرمود كه هرچه مقتضای شرع باشد بتقدیم رسانند مجموع فقهای سمرقند فتوی نوشتند كه میرزا الغ بیك را قصاص كنند مگر قاضی مسكین رحمه اللّه كه بآن امر همدستان نشد بعد از آن میرزا عبد اللطیف جناب الغ بیكی را بامیر حاجی محمد خسرو سپرد كه بحج برد حضرت مخدومی مرحومی در روضة الصفا از امیر مشار الیه نقل نموده‌اند كه گفت بهنگام شام در ركاب میرزا الغ بیك از سمرقند
ص: 34
روان شدیم و آن جناب مبتهج و مسرور اسب میراند و از هرباب حكایات با من میگفت چون اندك مسافتی مطوی گشت ناگاه شخصی از عقب رسیده دست مرا كشید باز بس نگریستم یكی از قوم سلدورزا دیدم كه پیش میرزا عبد اللطیف راه سخن داشت گفتم خیر است گفت آری حكم خان چنانست كه میرزا الغ بیك در محلی كه آبادانی باشد فرود آیند و چندان توقف نمایند كه یراق ایشان كرده شود میرزا الغ بیك چون اینخبر شنید زبانش از گفتار بازماند و آثار ملال بر بشره همایونش ظاهر گشته در قریه كه در آن نزدیكی بود فرود آمدیم و میرزا الغ بیك بنابر برودت هوا فرمود تا در پیش او آتش افروخته كباب كنند بعضی از ملازمان بموجب فرموده عملنموده ناگاه شراره از آتش بردای پادشاه رسید و اندكی از آن بسوخت میرزا الغ بیك بدست خویش آتش را منطفی ساخته بر زبان كه راند (سن هم بیلدنیك) یعنی تو هم دانستی كه حال چیست در آن اثنا عباس نام با شخصی دیگر بآن خانه درآمد چون چشم آن جناب بر ایشان افتاد بیخودانه از جای برجست و مشتی بر سینه عباس زد و آن شخص كه همراه عباس بود پوستین التانی جناب پادشاهی را از دوش او برداشت و عباس جهة آوردن ریسمان از خانه بیرون رفته من در را ببیستم تا میرزا الغ بیك غسل فرمود آنگاه عباس بازگشته پادشاه را برد و قریب بمشعلی كه می‌سوخت نشانده بضرب شمشیر آبدار شمع حیاتش را انطفا داد و میرزا عبد اللطیف پیش از این واقعه بدو سه روز برادر خود میرزا عبد العزیز را كشته بود و آن شاه‌زاده بی‌عاقبت بجهة محبت سلطنت همچنان پدریرا كه در فضایل نفسانی نظیر نداشت برادری را كه در عنفوان ایام شباب و جوانی بود قتل نمود و مدت سلطنتش زیاده از شش ماه امتداد نیافت (خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ) یكی از فضلا این قطعه در تاریخ شهادت میرزا الغ بیك گوید قطعه
الغ بیك آنشاه جم اقتداركه دین بنی را ازو بود پشت
ز عباس شهد شهادت چشیدشدش سال تاریخ عباس كشت (853)

ذكر فضلاء زمان میرزا الغ بیك گوركان‌

چون پادشاه عالیجاه میرزا الغ بیك بوفور علم و فضل از سایر اولاد امجاد حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان امتیاز تمام داشت و همواره همت عالی‌نهمت بر تربیت و رعایت علما و فضلا میگماشت و در زمان دولتش جمعی كثیر از آن طایفه در بلده سمرقند مجتمع گشته بودند و در ظلال دولت و اقبالش در غایت فراغت و رفاهیت میغنودند و از آن جمله یكی مولانا غیاث الدین جمشید است كه در علم هیئت و ریاضی و فن نجوم عدیل و نظیر نداشت و در وقتی كه میرزا الغ بیك رسد میساخت آن جناب باتفاق مولانا معین الدین الكاشی و مولانا صلاح الدین موسی كه مشهور است بقاضی‌زاده رومی بتمشیت آن مهم میپرداخت مولانا علاء شاشی در سلك اعاظم دانشمندان سمرقند منتظم بود و گاهی بگفتن شعر و
ص: 35
معما میل مینمود.
مولانا نفیس طبیب افضل اطباء آن زمان بود و در معالجه مرضی میامن انفاس مسیحا ظاهر مینمود و از جمله مؤلفات آنجناب شرح موجز و شرح اسباب و علامات مشهور است و در دیباچه شرح اسباب و علامات مدح و ثناء میرزا الغ بیك مسطور مولانا محمد عالم در سلك علما سمرقند منتظم بود و با میرزا الغ بیك گوركان همسبقی مینمود در مجالس النفایس مذكور است كه مولانا محمد عالم بواسطه لطف طبع وحدت ذهن با میرزا الغ بیك بغایت گستاخانه بحث میكرد و رعایت آداب مرتبه پادشاهی بجای نمی آورد بنابرآن میرزا الغ بیك آن جناب را از سمرقند اخراج فرمود و او بدار السلطنه هراة آمده در آن بلده ساكن گشت تا وقتیكه درگذشت این مطلع از منظومات اوست كه بیت
ما سیه‌بختیم و بدروزیم و اختر سوخته‌شمع مقصودی بدست خود شبی نفروخته.
خواجه عصام الدین بمزید جاه و جلال و علم و كمال از سایر علماء ماوراء النهر امتیاز تمام داشت و مدتی مدید در آن ولایات بمنصب شیخ الاسلامی سرافراز بوده همت بر تقویت اركان شریعت میگماشت.
خواجه افضل الدین كشی از جمله دانشمندان سمرقند بود و پیوسته بلوازم افاده قیام مینمود.
سید عاشق بصفت زهد و دینداری و علم و پرهیزكاری موصوف بود و در باب امر معروف و نهی منكر مبالغه تمام میفرمود بنابرآن میرزا الغ بیك منصب احتساب سمرقند را بدانجانب عنایت كرد و سید كما ینبغی در تمشیت آن امر لوازم امانت و دیانت بجای می آورد از ثقات استماع افتاده كه در وقتی كه میرزا الغ بیك جهة سنت ختان میرزا عبد العزیز دركان كل‌طوی فرمود و مردم را ترخان ساخته بود و خاص و عام بشرب مدام مشغول گشته بر علانیه ظروف شراب بهر سوی بردند در روزیكه اكابر و اعیان سمرقند در مجلس پادشاه نشسته بودند سید عاشق در غایت غلظت بآن محفل در آمد و روی بمیرزا الغ بیك آورده گفت دین محمدی را برانداختی و شعار كفار ظاهر ساختی جناب الغ بیك از این خطاب بغایت متغیر گشت و بعد از تامل جوابداد كه تو بشرف سیادت و دانش اتصاف داری و به كبر سن رسیده ظاهرا میخواهی كه بعز شهادت فایز شوی بنابرآن امثال این سخنان درشت بعرض میرسانی و حال آن‌كه من تو را باین مطلوب نخواهم رسانید و بعد از چند روز ازین قیل و قال حمامیكه خواجه عصام الدین در سمرقند طرح انداخته بود باتمام رسید و در شبی كه آن حمام را گردان میساختند زنان مغینه بسر حمام رفته در میان مردان نشستند و آغاز تغنی كردند و سید عاشق بر اینصورت مطلع شده نزد خواجه عصام الدین رفت و گفت ای شیخ الاسلام بیاسلام بكدام مذهب جایز است كه زنان و مردان در یك مجلس نشسته سرود گویند خواجه عصام الدین از شنیدن این سخن برآشفته روز دیگر نزد میرزا الغ بیك رفت و بزبان دادخواهی آن‌چه سید عاشق گفته بود معروض داشت و چون
ص: 36
میرزا الغ بیك بواسطه استماع سخنان كان كل از سید آزرده دل بود فرمود كه فردا قضاة و علما جمع شوند تا پرسش این قضیه نمائیم و سید عاشق را مجرم ساخته تادیب فرمائیم و روز دیگر آن زمره عظیم الشان بر آستان خلافت آشیان مجتمع گشته انتظار بیرون آمدن پادشاه میكشیدند كه ناگاه مولانا ابو الفتح ذبابه كه مردی ابدال‌وش و متقی بود و میرزا الغ بیك او را اجازت داده بود كه هرگاه بخواهد بمجلس همایون درآید و هرسخن كه داشته باشد بیواسطه بعرض رساند بدار السلطنه درآمد و پیش از اكابر نزد میرزا الغ بیك رفت و از سبب اجتماع آن طایفه پرسید پادشاه جوابداد كه مدتی شد كه سید عاشق پای از حد خود فراتر می‌نهد چنانچه در روز طوی كان كل ما را گفت كه احكام شرع نبویرا برانداختی و شعار كفار ظاهر ساختی و دیروز خواجه عصام الدین را كه بصفت علم و دانش و تقوی سرآمد اشراف علماست شیخ الاسلام بیاسلام گفته است بنابرآن قضاة و فضلا را طلبیده‌ایم تا مرافعه این قضایا نمائیم و آن‌چه بحسب شرع متوجه او شود بجای آوریم مولانا ابو الفتح فرمود كه سید نیك نكرده كه نسبت بشما و شیخ الاسلام این نوع سخنان بر زبان آورده زیرا كه شما در كمال عدالت و رعیت‌پروری سلوك مینمائید و در تقویت اركان شریعت اهتمام تمام می‌فرمائید و شیخ الاسلام نیز بصفت علم و عمل انصاف دارد و در اثنا این قیل و قال سپاهی زانو زده عرضه داشت كه برادرم فوت شده و از وی دو فرزند مانده و من میخواهم كه زن برادر را بحباله نكاح خویش درآورم تا برادرزاده‌های من ضایع نشوند اما آن زن میخواهد كه بعد از انقضاء عدت بنكاح بزازی درآید و از وی نفقه میستاند میرزا الغ بیك یساولی را فرمود كه برو و آن ضعیفه را بگوی كه بنكاح برادرشوهر خود رضا دهد و بزاز را از عقد او منع كن مولانا ابو الفتح پس از استماع این حكم روی به میرزا الغ بیك آورده گفت آنچه سید عاشق نسبت بشما گفته بود دور از كار نیست پادشاه پرسید كه چون گفت گفت بجهة آنكه زنی كه عاقله و بالغه باشد شرعا اختیار دارد كه بعقد هركس خواهد درآید شما بكدام مذهب او را تكلیف مینمائید كه زن بزاز نشود و بمناكحت این مغول رضا دهد آن پادشاه مغفرت‌پناه از این سخن بغایت متاثر گشت و یساول را از آن كار مانع آمد و فرمود كه اكابر و اشراف را اجازت دهید كه بمنازل خود روند زیرا كه نزد ما بوضوح پیوست كه سید عاشق در آنچه میگفته محق بوده لا جرم آن جماعت مایوس بازگشتند و بساط منازعت جناب سیادت‌مآب در نوشتند.
مولانا محمد اردستانی اعجوبه زمان و نادره دوران بود و در علم رمل و طالع مسله مهارت كامل حاصل كرده احكامش اصلا تخلف نمینمود و در آن باب از آن‌جناب حكایات بسیار منقولست و قبول این حكایت كه از مولانا علاء الدین علی قوشچی مرویست از مطالعه‌كنندگان این اوراق تامول حضرت مخدومی مرحومی در روضة الصفا آورده كه مولانا علی قوشچی فرمود كه روزی در مجلس همایون میرزا الغ بیك نشسته بودم كه مولانا محمد درآمد جناب الغ بیكی او را گفت رملی بكش و از آنچه در ضمیر منست اعلام نمای و
ص: 37
مولانا ملاحظه طالع وقت نموده و رملی كشیده گفت سئوال از حرم است و خاموش كرد پادشاه فرمود كه علی قوشچی محرم ماست آنچه كه بخاطر تو رسیده بی‌تحاشی بگوی مولانا گفت كه پادشاه از دو خاتون كه در حباله نكاح دارد یكی را میكشد و دیگری را كه دختر خانست طلاق میدهد میرزا الغ بیك از تطلیق دختر خان كه بصفت زهد و عفت آراسته بود و او را بسیار دوست میداشت استبعاد نمود و همدران چند روز خاتونی را كه مولانا محمد بكشتن او حكم كرده بود بعالم آخرت فرستاد و دختر خان از وقوع این حادثه شادمان شده چندان شماتت فرمود كه میرزا الغ بیك در غضب رفته او را طلاق داد قاضی محمد مسكین بصفت علم و تقوی و شریعت‌پروری موصوف بود و مدتی مدید در كمال امانت و دیانت بلوازم منصب قضاء سمرقند اقدام میفرمود از جناب شیخ الاسلامی مولانا سیف الدین احمد التفتازانی استماع افتاده كه میرزا الغ بیك گوركان در ایام سلطنت و كامرانی مبلغی كرامند بیكی از تجار تسلیم نمود تا خرید و فروخت كرد؟؟؟ مرابحه آن را بخزانه عامره رساند بعد از چندگاه سفینه حیات آن تاجر غریق بحر فنا شده جناب الغ بیكی در متروكاتش طمع فرمود و فرمود كه از نفایس خزانه ما لعلی گران‌بها پیش آن بازرگان بوده و موافق مدعا گواهان آماده و مهیا ساخت و چون ما فی الضمیر صاحب تاج و سریر بسمع شریف قاضی شمس الدین محمد مسكین رسید یكی از نواب درگاه را طلبیده بپادشاه پیغامفرمود كه مرافعه و گذرانیدن گواه در این قضیه چندان نفعی بشما نمیرساند زیرا كه حقیقت حال بر من ظاهر است و اگر چنان‌چه البته میخواهید كه برطبق مدعای شما حكم كنم در اینوقت كه در غایت برودت است مرا دست و پای بسته در آب سرد چندان غوطه دهید كه بی‌طاقت گشته اشارت نمایم كه جهات بازرگان را در عوض لعل معدوم بشما دهند و آن نایب این سخنان را بعرض میرزا الغ بیك كوركان رسانیده پادشاه با دین و داد رقت فرمود و بر كمال دیانت جناب اقضوی آفرین كرده از سر آن دعوی درگذشت و همچنین در آن‌وقت كه میرزا عبد اللطیف بخیال قتل پدر فتوی نوشت كه هركس بنا حق مسلمانی را بكشد قصاص بر وی واجبست قاضی محمد مسكین آن فتوی را جواب نكرد و فرمود كه غرض میرزا عبد اللطیف از این فتوی استجازه كشتن میرزا الغ بیك است و سال آن‌كه اگر پادشاه جهت مصلحت ملك یكی از احاد الناس را بقتل رساند بر وی قصاص نیست و هرچند میرزا عبد اللطیف بوعد، وعید و تخویف و تهدید خواست كه جناب اقضویرا از آن مناقشه درگذراند تا بر آن فتوی خط نهد بجائی نرسید و التوفیق و التائید من اللّه الحمید المجید
خواجه فضل الله ابو للیثی از اولاد فقیه ابو اللیث بود كه كتاب بوستان تصنیف اوست و جمال حال خواجه فضل اللّه بصفت فضل و كمال آرایش داشت و همواره اوقات شریف را بدرس و افاده صرف
ص: 38
میكرد و گاهی بشعر و معما نیز مشغولی می‌فرمود این مطلع از جمله منظومات اوست بیت
قد چون سرو تو جانست مرا بلكه روان‌سویم ایسرو روان شو كه فدا سازم جان مولانا علاء الدین علی قوشچی اعلم علماء زمان و افضل حكماء دوران بود و او در صغر سن منظور نظر شفقت میرزا الغ بیك شده بیمن تربیت آن پادشاه عالیجاه در علم بدرجات علیه تصاعد نمود و میرزا الغ بیك او را فرزند میخواند و جهت كمال خصوصیت گاهی جانور بر دستش مینشاند بنابرآن بقوشچی اشتهار یافت از تصنیفات مولانا علی شرح تجرید خواجه نصیر الدین طوسی مشهور است و مستحسن طباع جمهور علما نزدیك و دور مولانا علی در اواخر ایام حیات بدیار روم افتاد و در آن مملكت بمرض موت گرفتار شده رخت بقا بباد فنا داد.
خواجه عبد المؤمن ندیم مجلس خاص و انیس بزم اختصاص میرزا الغ بیك بود و بلطف طبع وحدت ذهن از ظرفاء و فضلاء سمرقند ممتاز و مستثنی می‌نمود از ثقات استماع افتاده كه در زمان خجسته نشان آن پادشاه عالیشان قاضی فرشی یكی از قضاء شرعیه طریقه مداهنه بجای آورد و این معنی بر ضمیر انور میرزا الغ بیك ظاهر گشت حكم فرمود كه ریش قاضی را تراشیده تشهیر كنند و قاضی رجوع بخواجه عبد المومن كرد آن جناب در پایه سریر سلطنت انتساب زبان شفاعت بگشاد و بعد از قیل و قال چنان مقرر شد كه قاضی بیست سر اسب تسلیم نماید تا دست از ریش او باز دارند آنگاه قاضی خلاص شده اسبان را بخواجه عبد المومن سپرد و خواجه آنها را بگله خود فرستاد اما بعد از چندگاه اندیشید كه اگر این خیانت ظاهر گردد شاید كه پادشاه برو غضب نماید بنابر آن روزی قاضی را فرمود كه مناسب آنست كه تو فردا از دور خود را بحضرت میرزا نمائی تا اگر از ممر آن مهم غباری بر خاطرش مانده باشد مرتفع سازم روز دیگر قاضی به موجب فرموده عمل نموده چون چشم میرزا الغ بیك بر وی افتاد خواجه عبد المومن را طلبیده گفت كه بیست سر اسب كه قاضی قبول كرده بود چرا تسلیم میر آخوران نمی‌نماید خواجه عبد المومن جوابداد كه قاضی از سرانجام اسبان عاجز گشته است و حالا آمده كه ریش او را تراشیده تشهیر كنند میرزا الغ بیك از شنیدن این سخن در خنده افتاده دیگر متعرض قاضی نشد.
مولانا خیالی در سلك شعراء بخارا منتظم بود و نسبت بخواجه عصمة اللّه در طریق تلمذ سلوك مینمود این دو بیت از اشعار او بخاطر بود بثبت افتاد نظم
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه‌خلقی بتو مشغول و تو غایب ز میانه
گه معتكف دیرم و گه ساكن مسجدیعنی كه تو را میطلبم خانه بخانه مولانا بدخشی در زمان میرزا الغ بیك سرآمد شعراء سمرقند بود این مطلع از جمله منظومات اوست بیت
ایزلف شب مثال ترا در بر آفتاب‌از شب كه دید سایه كه افتد بر آفتاب.
ص: 39

ذكر میرزا سلطان محمد بن میرزا بایسنقر

میرزا سلطان محمد خسروی بود بكمال عقل و كیاست معروف و بوفور حلم و مروت موصوف از غایت شجاعت و تهور در معارك هولناك بنفس نفیس معاشر امر قتال گردیدی و هرچند لشگر حضم بقوت و شوكت بودی اصلا از آن نیندیشیدی در جود و سخاوت بطریق اعتدال سلوك نمودی و از امساك و اسراف اجتناب فرمودی نوبتی یكی از مخصوصان به تقریبی كثرت و بخشش میرزا بابر را بعرض رسانید و پرسید كه چون است كه شما درین امر تقلید آن جناب نمینمائید میرزا سلطان محمد در جواب این بیت خواند بیت
میان عالم و جاهل همین‌قدر فرقست‌كه او كشیده عنان باشد این گسسته مهار و میرزا سلطان محمد در زمان حیات خاقان خجسته‌صفات مدت پنجسال در مملكت عراق بدولت و اقبال گذرانید و در آن‌وقت كه آن حضرت در ولایت ری عازم سفر آخرت گردید آن شاهزاده صاحب‌تائید از خرم‌آباد لرستان بری شتافت و در یورت جد بزرگوار فرود آمده از آنجا باصفهان رفت و بعد از ضبط آن بلده جنت‌نشان عنان یكران بطرف شیراز تافت و میرزا عبد اللّه بقدم مقابله و مقاتله از دار الملك فارس بیرون آمده بین الجانبین حربی در غایت صعوبت دست داد و میرزا عبد اللّه شكست یافته پناه بقلعه اصطخر برد و لشگر عراق اموال سپاه فارس را غنیمت گرفته میرزا سلطان محمد مقرون بعز و ناز بشیراز در آمد و از اشراف آن ولایت سید نظام الدین احمد را بنابر استدعاء میرزا عبد اللّه باصطخر فرستاد و جناب مرتضوی بعد از وصول بمقصد خاطر شاه‌زاده را جانب میرزا سلطان محمد مطمئن گردانید تا از قلعه بیرون آمده بخدمت شتافت و میرزا سلطان محمد او را منظور نظر مرحمت ساخته فرمود در هرشهر از بلاد عراق كه خواهد توطن نماید و اگر خواهد بخراسان رود و میرزا عبد اللّه بامید مصاهرت میرزا الغ بیك سفر خراسان اختیار كرد و چون بهراة رسید چند روز در ظل عاطفت میرزا علاء الدوله گذرانیده اما در روز واقعه ترناب چنانچه سبق ذكر یافت صف سپاه خراسان ویران كرده روی بجانب میرزا الغ بیك آورد و میرزا سلطان محمد در فارس و عراق متمكن گشته گردنكشان آفاق سر اطاعت بر خط فرمان او نهادند مگر میرزا جهانشاه بن امیر قرا یوسف كه اظهار خلاف كرده سلطانیه و قزوین را بتحت تصرف درآورد و میرزا سلطان محمد از طغیان پادشاه تركمان خبر یافته باستعداد سپاه مشغول گشت و نشان همایون بیوسون حضرت خاقان سعید بنام میرزا جهان شاه در قلم آورد بر اینمنوال كه شهریار اعظم امیر جهانشاه بعنایت پادشاهانه مخصوص گشته بداند كه چنان استماع افتاده كه گماشتگان او بخلاف حكم همایون در سلطانیه و قزوین مدخل نموده‌اند و این صورت بیقاعده واقع شده میباید كه آن ولایت را بنواب دیوان اعلی باز گذارد و به مملكتی كه حضرت خاقان سعید مغفور جهة او تعیین فرموده قناعت نماید و الا بمیدان قتال شتابد تا بمقتضای قضای ایزد و تعالی
ص: 40
چه بظهور آید و مهریر روی نشان زده در صحبت قاصدی سخندان ارسال نمود و بنفس نفیس با لشگری بیقیاس در عقب ایلچی روان شد چون امیر جهانشاه را چشم بر آن نشان افتاد و مضمونش را معلوم فرمود متعجب گشته گفت این شخص در كمال تهور و شجاعت است یا از نشاء جنون بهره تمام دارد كه بمثل من پادشاهی این نوع نشان می‌نویسد و با سپاه فراوان روی بطرف فارس و عراق آورده چون بین الفریقین مسافت نزدیك شد رسل و رسائل از طرفین در میان افتادند و منازعت و مخالفت را بمصالحت و موافقت تبدیل دادند و میرزا سلطان محمد بشیراز بازگشته امیر جهانشاه عنان بطرف آذربایجان معطوف ساخت و آن شاه‌زاده بعد از فوت جد بزرگوار پنجسال دیگر در سلطنت و استقلال بسر برد و در سنه خمس و خمسین و ثمانمائه در جنگ چناران بدست میرزا بابر گرفتار گشت و تقدیر مالك الملك قدیر بساط زندگانی او را درنوشت چنانچه عنقریب سمت تسطیر خواهد یافت و پرتو اهتمام بر تفضیل این اجمال خواهد تافت:

گفتار در بیان لشگر كشیدن میرزا سلطان محمد بجانب دار السلطنه هرات و مراجعت فرمودن بصوب عراق بعد از وقوع محاربات‌

چون میرزا سلطان محمد بن میرزا بایسنقر ممالك فارس و عراق را مضبوط گردانید و شنید كه مهم میرزا الغ بیك بچه انجامید از غایت علو همت كمند اندیشه بر تسخیر ممالك خراسان افكند و با لشگری مانند حركات افلاك نامعدود بدانجانب توجه فرمود و میرزا بابر نیز جنود نامحدود مجتمع ساخته از دار السلطنه هراة باستقبال برادر نهضت نمود و در نواحی جام آن دو پادشاه بهرام انتقام بیكدیگر رسیدند و گردان هردو كشور و مردان هردو لشگر درهم آویخته نهایت مردانگی و جلادت بظهور رسانیدند آخر الامر نسیم نصرت و فیروزی بر پرچم علم میرزا سلطان محمد وزیدن گرفت و میرزا بابر شكستی فاحش یافته عراقیان را سعادت استیلا تیسیر پذیرفت و میرزا ابو القاسم بابر با هفت نفر از اهل تهور جان از آن غرقاب بساحل نجات كشیده خود را بقلعه عماد رسانید و میرزا سلطان محمد در غایت حشمت بدار السلطنه هراة خرامیده رایت عظمت مرتفع گردانید بعد از تنظیم امور دولت و تشید مبانی سلطنت روزی‌چند به بسط بساط عیش و عشرت پرداخت و میرزا ابراهیم را از قید میرزا بابر اطلاق فرموده نزد میرزا علاء الدوله كه مصحوب خویش آورده بود روان ساخت و در آن زمستان در بلده فاخره هراة قحط و غلائی عظیم بوقوع انجامید چنانچه بهای یك خروار گندم بمبلغ چهار صد دینار كپكی رسید و امیر حاجی محمد غنا شیرین كه در زمان خاقان فردوس مكان داروغه كرمان بود و در آن اوان از سایر امراء میرزا سلطان محمد بمزید اقتدار و اعتبار ممتاز و مستثنی مینمود آغاز ظلم و تعدی كرده خاطر ترك و تاجیك را بمصادره و مطالبه بیازرد و هرچند خواجه غیاث
ص: 41
الدین پیر احمد خوافی كه در دیوان میرزا محمد در جرگه امراء عظام مهر می‌زد جناب امارت‌مآب را از اشتعال نایره جور و بیداد منع فرمود بجائی نرسید لا جرم اختلال باحوال ملك و مال راه یافت و هركس توانست از دار السلطنه هراة گریخته عنان عزیمت بصوب ملازمت میرزا ابو القاسم بابر تافت و چون میرزا بابر چند روز در قلعه عماد بسر برد بدستور سابق آنحصار را بامیر محمد صالح سپرده از راه ابیورد روی توجه به استرآباد آورد و گماشتگان میرزا محمد را از آن ولایت بیرون كرده بار دیگر لواء سلطنت مرتفع ساخت و چون این خبر بسمع میرزا سلطان محمد رسید استیصال میرزا بابر را متمح نظر همت گردانیده میرزا علاء الدوله را بحكومت گرمسیر روان كرد و با سپاه غضنفر نهاد متوجه استرآباد گشت و امیر حاجی محمد غنا شیرین را با سایر امراء جلادت قرین برسم منغلای پیشتر روان ساخت و میرزا بابر مانند شیر ژیان از جنگل جرجان بیرون خرامیده در مشهد راز بامراء عراق رسید و از جانبین طالبان نام و ننك در میدان جنك تاخته بتیغ خون‌افشان ادیم زمین را رنك لعل بدخشان دادند و بنیزه ثعبان نشان روز؟؟؟ در سینه یكدیگر گشادند درین نوبت عنایت الهی شامل حال میرزا بابر گشت و سپاه عراق انهزام یافته دست قضا طومار حیات امیر حاجی محمد غنا شیرین و فوجی دیگر از امراء و نوئینان را درنوشت از آنجانب میرزا سلطانمحمد چون خبر فوت امیر حاجی محمد شنود در ولایت طوس ضبط آغرق را بعهده خواجه پیر احمد خوافی گذاشته از عقب امراء ایلغار فرمود و در اثناء راه بگریختگان مشهد راز رسیده صورت حادثه را عرضه داشتند و آتش خشم شهریاری مشتعل شده مانند باد صرصر در حركت مسارعت كرد چنانچه زیاده از سیصد سوار كسی در موكب همایون نماند و چون باردوی میرزا بابر نزدیك رسید لشگریان جرجان پراكنده گشتند و میرزا بابر بار دیگر بقلعه عماد رفت و میرزا سلطان محمد را بتصور آن‌كه شاید مخالفان كیدی اندیشیده باشند همان‌شب عنان مراجعت بطرف طوس منعطف گردانید و در راه خبر یافت كه آغرق ویران شده و مردم سر خویش گرفته‌اند و راه گریز در پیش و كیفیت اینحال چنان بود كه بعد از ایلغار میرزا سلطان محمد خبر قتل امرا در اردوی همایون مشهور شد و شورشی در میان لشگریان افتاد و هرچند كه خواجه غیاث الدین پیر احمد سعی نمود هیچكس را نگاه نتوانست داشت و میرزا سلطان محمد معسكر نصرت اثر را خالی دیده متحیر گردید و یكدو روز توقف فرموده در آن اثنا بتحقیق پیوست كه میرزا علاء الدوله از گرمسیر بهراة شتافته و گماشتگان آن جنابرا از شهر عذر خواسته و بر مسند فرماندهی نشسته آنگاه میرزا سلطان محمد با خواص خویش قرعه مشورت در میان انداخت و گفت كه مردم هراة بالطبع خواهان میرزا علاء الدوله‌اند و او حالا در آن بلده لواء سلطنت مرتفع گردانیده و لشگریان ما پریشان شده‌اند مصلحت چنان مینماید كه بعراق مراجعت نمایم و مردم خود را جمع آورده بار دیگر بتسخیر خراسان نهضت فرمائیم و سخن برین قرار یافته میرزا سلطان محمد آهنك راه عراق ساز داد و میرزا بابر بعد از شنیدن این خبر متوجه بلده هرات گشته میرزا علاء الدوله
ص: 42
قلعه اختیار الدین را بمولانا احمد یساول سپرد و روی بجانب قبة الاسلام آورد و میرزا بابر بدار السلطنه هراة درآمده همت بر استخلاص قلعه اختیار الدین مقصور گردانید و مدت چهل روز آن حصن حصین را محاصره كرده صورت فتح و نصرت روی ننمود آنگاه مولانا احمد یساول پیغام فرستاد كه اگر خاطر خطیر حضرت شهریاری متوجه آنست كه بنده ازین قلعه بیرون آیم باید كه در حضور شیخ بهاء الدین عمر و امیر ناصر الدین قریش سوگند خورند كه بهیچوجه متعرض متوطنان حصار نشوند و كسی دیگر را نیز نگذارند كه قصدی اندیشد و میرزا بابر برینموجب بتقدیم رسانیده مولانا احمد با متابعان از حصار بیرون خرامید و میرزا بابر بعهد خود وفا نموده هیچكسرا تعرض نرسانید.

ذكر سلطنت میرزا عبد اللطیف در مملكت سمرقند و كشته شدن او بتقدیر مالك الملك بی‌مانند

میرزا عبد اللطیف پادشاهی بود بلطف طبع و حدت ذهن موصوف و بكثرت فضایل نفسانی و كمالات انسانی معروف بصحبت درویشان و گوشه‌نشینان میل فراوان داشت و در مجلس مشایخ و علما بدو زانوی ادب نشسته همت برعایت ایشان میگماشت اما سودائی‌مزاج و تندخوی و درشت‌گوی بود و بگناه اندك عقوبت بسیار میفرمود و از بدایت ایام صبی در ظل تربیت و شفقت حضرت خاقان سعید روزگار میگذرانید و آن حضرت را با شاه‌زاده آنمقدار محبت بود كه موجب رشك سایر اولاد عظام میگردید و چون میرزا عبد اللطیف بر وجهی كه سبق ذكر یافت والد ماجد خود را شربت شهادت چشانیده بریاض بهشت فرستاد و در سمرقند پای بر مسند استقلال نهاده رایت دولت و اقبال ارتفاع داد تقلید خلفا كرده در ایام جمعه بنفس نفیس خویش بقرائت خطبه و امر پیش‌نمازی پرداخت و در رعایت رعیت شرایط اهتمام مرعی داشته بساط عدل و انصاف ممهد ساخت اما جمعی از برلاسیان و ترخانیان را مثل امیر محمود تایبوق و سلطان جنید و سلطان یوسف و امیر اسمعیل صوفی ترخان را كه در ملازمت او جان‌سپاریها كرده بودند در مجلس خاص طلبیده بقتل رسانید زیرا كه در روز فرار میرزا الغ بیك اینجماعت امیر سلطان شاه برلاس و پسرش امیر جلال الدین محمد را كه بملازمت میرزا عبد اللطیف میآمدند كشته بودند القصه بنابر قتل امراء برلاس و ترخان سایر نوئینان از ملازمت میرزا عبد اللطیف متنفر شدند و در آن ایام نوكران میرزا الغ بیك و میرزا عبد العزیز در باب استیصال نهال اقبال او با یكدیگر سخنان در میان آوردند و بجد هرچه تمامتر عزم قتلش كردند و در شب جمعه بیست و ششم ربیع الاول سنه اربع و خمسین و ثمانمائه در كمینگاه غدر نشسته در وقتی كه آن شهریار دیوانه‌سار از باغ چنار بطرف شهر میآمد تیری بسوی او انداختند و آن تیر بر هدف مقصود خورده میرزا عبد اللطیف
ص: 43
دست در یال اسب زده فریاد برآورد كه تیر رسید لا جرم جمعیتكه ملازم ركاب سلطنت‌مآب بودند متفرق گشتند و دشمنان خود را باو رسانیده سرش از بدن جدا كردند و از پیش طاق مدرسه میرزا الغ بیك آویختند مدت پادشاهی میرزا عبد اللطیف ششماه بود و او بعد از قتل پدر پیوسته این بیت را تكرار مینمود بیت
پدركش پادشاهی را نشایدوگر شاید بجز شش مه نپاید از غرایب اتفاقات آنكه میرزا عبد اللطیف بر دست بابا حسین‌نامی كشته شد و برطبق تاریخ قتل پدرش كلك قضا تاریخ كشتنش بابا حسین گشت بیت
بابا حسین كشت شب جمعه‌اش بتیغ‌تاریخ قتل اوست كه بابا حسین كشت (854) و چون میرزا عبد اللطیف بقتل رسید بموجب اتفاق امرا و اكابر میرزا عبد اللّه شیرازی علم سلطنت مجازی مرتفع گردانید

ذكر توجه میرزا ابو القاسم بابر بجانب بلخ و بدخشان و بیان عصیان اویس بیك بدار الملك خراسان‌

سابقا خامه مشگین شمامه اینخبر بمشام جان مطالعه‌كنندگان رسانید كه میرزا علاء الدوله چون خبر توجه میرزا بابر را شنید دار السلطنه هرات را باز گذاشته علم عزیمت بطرف بلخ برافراشت بعد از وصول بمقصد فی الجمله مردمی در ظل رایتش جمع آمدند و میرزا بابراین خبر استماع نموده با لشگری جلادت اثر عازم استیصال برادر گشت و میرزا علاء الدوله از مقابله و مقاتله پهلو تهی كرده روی بكوهستان بدخشان آورد و میرزا ابو القاسم بابر پس از آنكه بقبة الاسلام بلخ رسید با وجود شدت برودت هوا و كثرت بارندگی از عقب میرزا علاء الدوله نهضت فرمود و اسباب جمعیت او را از بنیاد برانداخته ببلخ مراجعت نمود آنگاه حكومت بلخ و قندوز و بقلان را بامیر پیر درویش هزاراسپی و برادرش امیر علی كه بصفت نصفت و سخاوت و شجاعت موصوف و معروف بودند ارزانی داشت و رایت نصرت آیت بصوب دار السلطنه هراة برافراشت چون بسعادت و اقبال در مستقر عزت و جلال نزول نمود دید كه در غیبت موكب همایون صورتی در غایت غرابت دست داده و دست قضا ابواب شداد و فساد بر روی روزگار ماهرویان گشاده شرح این حال و تبیین اینمقال آنكه میرزا ابو القاسم بابر در وقت اختیار سفر بلخ قلعه اختیار الدین را باویس بیك سپرد و اویس چند روزی بامر كوتوالی پرداخته شربت حكومت مذاق جان او را شیرین نمود و بخار سركشی و غرور بكاخ دماغ راه داده بخیال استقلال اسباب حصار داری مرتب ساخت و بدست بی‌شرمی علم فسق و فساد و ظلم و عناد برافراخت گاهی از قلعه پایان آمده بعظمت تمام بر در حصار مینشست و شراب میخورد بعضی از ارباب حسن و ملاحت را بزجر و تكلیف از میان بازار كشیده بحصار میبرد و با آن‌كه میرزا ابو القاسم
ص: 44
بابر مظفر و منصور از یورش بلخ بازگشته در باغ سفید نزول اجلال فرمود اویس همچنان در مقام عصیان و طغیان بود و اصلا از مرتبه نخوت و سركشی تنزل ننمود و چون آن حصار در متانت با قلعه سپهردوار لاف همسری میزند و در آن‌وقت بذخایر بسیار و اسلحه بیشمار مشحون بود میرزا بابر را اشتغال بمحاصره و محاربه مناسب ننمود و رای جهان‌گشای بر حل آنواقعه مشگل گماشته یكی از محرمانرا نزد اویس فرستاد و پیغام داد كه تو قدم از حصار بیرون منه كه من بدانجا خواهم آمد آن‌گاه آن پادشاه جمجاه شبی بشهر تشریف آورد و جمعی از اهل ساز و آواز را بقلعه فرستاده فرمود كه ما نیز متعاقب میرسیم و طایفه از اصحاب جلادت را نیز از عقب روان ساخت و غلغله در قلعه افتاد كه حضرت میرزا رسید و اویس تا بدهلیز حصار باستقبال آمده از بهادران بابری شیخ منصورنامی در وی آویخت و اویس بیك زخم خنجر او را هلاك ساخته دلاوران دیگر خود را باویس رسانیدند و بضربات پی‌درپی روح خبیثشرا بدوزخ روان گردانیدند بعد از دو سه روز برادر اویس یوسف شاه و مراد تركمان كه مقرب او بود بپای اضطرار از حصار اختیار الدین بیرون آمدند و مقالید قلعه بنواب درگاه پادشاه و الاجناب سپرده ایشان نیز رخت بعالم آخرت بردند و درین اثنا یكی از مخصوصان میرزا علاء الدوله پیش میرزا بابر آمده عرض كرد كه جناب شهریاری بنزدیك شهر رسیده و در دامن كوه كازرگاه از نظر من غایب شد جمعی از ملازمان آستان سلطنت‌آشیان فی الحال بتفحص مشغول گشتند و میرزا علاء الدوله را از وثاق اسكندر بیك بیرون كشیده حسب الحكم ببعضی از اهل اعتماد سپردند و در سنه 855 میرزا ابو القاسم بابر بنابر دغدغه كه از طرف میرزا سلطانمحمد داشت بعزم قشلاق استرآباد رایت عزیمت برافراشت و چون بسلطان میدان رسید عنان كمیت جهان‌نورد بصوب بسطام معطوف ساخت و روزی‌چند در آن مقام رحل اقامت انداخت‌

گفتار در بیان محاربه میرزا سلطان محمد و میرزا ابو القاسم بابر در منزل چناران كرت ثانی و از پای درآمدن آن سرو ریاض كامرانی بصرصر قضا و قدر جناب سبحانی‌

در ش؟؟؟ ور سنه خمس و خمسین و ثمانمائه میرزا سلطانمحمد بن میرزا بایسنقر كرت دیگر لشگری پر تهور از ولایات فارس و عراق فراهم كشیده بعزم تسخیر خراسان و رزم برادر عالیشان عنان یكران منعطف گردانید و میرزا ابو القاسم بابر در ولایت بسطام این خبر شنوده جناب شیخ الاسلام خواجه مولانا را كه در آنولا بواسطه استیلاء میرزا سلطان ابو سعید از ماوراء النهر آمده بود برسم رسالت نزد میرزا محمد فرستاد و التماس صلح فرمود
ص: 45
و آن جناب بدرگاه سلطنت‌مآب شتافته و شرایط سفارت بجای آورده میرزا سلطان محمد نخست از قبول آن امر سر باززده و عاقبت بنابر وفور الحاح و مبالغه خواجه مولانا سر رضا جنبانید و مهم؟؟؟ قرار یافت كه محقر ولایتی از مملكت خراسان داخل دیوان عراق باشد و در تمامی قلمرو میرزا بابر خطبه و سكه بنام و لقب میرزا محمد موشح و مزین گردد و میرزا ابو القاسم بابر پس از مراجعت خواجه مولانا اعتماد بر صلح كرده از بسطام بمازندران رفت و طرح قشلاق انداخت در خلال آن احوال خبر متواتر گشت كه میرزا سلطان محمد دفتر عهد و پیمان را بر طاق نسیان نهاده و از بسطام و دامغان گذشته بجلگاه اسفراین درآمده میرزا بابر از شنیدن این سخن برآشفت و مانند شیر دلیر از بیشه مازندران متوجه میدان قتال گشت میرزا سلطانمحمد چون از توجه برادر خبر یافت از ولایت اسفراین عنان یكران بجانب استرآباد تافت و در موضع چناران آن دو سپاه شركت دستگاه مانند ابر بهاران جوشان و خروشان بهم رسیدند و بصرصر حمله نیران مصاف تیز كردند و میرزا سلطان محمد در آنروز تیغ جلادت آخته و بنفس نفیس بر سپاه خراسان تاخته بیت
بهرسو كه تیغ و سنان برفراخت‌سر و سینه خصم را خورد ساخت و میرزا ابو القاسم بابر نیز صلای گیردار در معركه كارزار انداخته بیت
به تیر و كمان و به شمشیر تیزبرآورد از دشمنان رستخیز و در آن اثنا امیر ابو سعید میرم از میرزا سلطان محمد گریخته نزد میرزا ابو القاسم بابر رفت و گفت كه میرزا سلطانمحمد قصد قول بزرك دارد مناسب آن‌كه لشگریان كوچ بازدهند تا او بمیان صفوف درآید آنگاه از اطراف و جوانبش درآمده نگذارند كه بیرون رود مقارن آن حال آن شهریار شجاعت شعار بر قلب لشگر خراسان حمله آورده گفت منم محمد بایسنقر و سپاه میرزا بابر بموجب تعلیم امیر ابو سعید كار بند شده آن جناب را در میان گرفتند و نگذاشتند كه عراقیان بموكب همایون پیوندند و زمان كشش و كوشش امتداد یافته آخر الامر نسیم فتح و ظفر از جانب میرزا بابر در اهتزاز آمد و جنود عراق روی بگریز آورده میرزا سلطانمحمد در پنجه تقدیر اسیر و دستگیر گشت و هنوز فرمان‌فرمای خراسان سواره ایستاده بود كه او را پیش بردند و میرزا بابر برادر بزرگتر را مخاطب ساخته بزبان سرزنش گفت كه از جانب ما چه واقع شده بود كه قاصد خون و مال مسلمانان گشته دو نوبت لشگر بخراسانكشیدی و خود را باینروزگار گرفتار گردانیدی میرزا سلطان محمد جوابداد كه همواره در تمشیت امور مملكت امثال این قضایا روی مینموده میرزا بابر باغوای بعضی از مردم كوته‌اندیش بقتل برادری چنان‌كه در شجاعت و مروت و انسانیت مانند او فرزندی از مادر گیتی در وجود نیامده بود اشارت فرمود و موكلان آنجناب را سوار ساخته بطرفی روان شدند تا حسب الحكم بتقدیم رسانند در اثناء راه میرزا سلطان محمد رومالی طلبید كه زخمی را كه بدستش رسیده بود به‌بندد موكلان گفتند كه مهم ازین درگذشته است آن‌جناب فرمود كه بابر مروت نكرد جوابدادند كه نی گفت پس مرا كجا میبرید و همانجا فرود آمده سر تسلیم در پیش انداخت و یكی از سرهنگان میرزا بابر به یكضرب شمشیر كار آن شهریار عالیمقدار را آخر ساخت رباعی
دردا كه اساس چرخ را نیست قراراز دایره زمانه دورست مدار
زنهار امان ز دهر ص: 46 امید مداركز تیغ ستم كسی نیابد زنهار و چون میرزا بابر بدیدن پیكر فتح و ظفر سر افراز گشت شكر نعم آلهی بجای آورده فتخ نامها باطراف ممالك محروسه فرستاد و فرمان داد تا نعش برادر عالی گوهر او را بدار السلطنه هراة برده نزدیك پدرش میرزا بایسنقر دفن كردند و بعد از آن‌كه خاطر از مهم یك برادر جمع ساخت همان روز بفیصل كار برادر دیگر پرداخت و حكم فرمود كه جهان‌بین میرزا علاء الدوله را به میل آتشین از حلیه رویت عاری گردانند اما شخصی كه مباشر این فعل شنیع بود بر آن‌جناب رحم كرده گفت كه آب در چشم آورد و میل را بر وجهی در پلكهایش كشید كه بمردمك دیده‌اش آسیبی نرسید هرچند مناسب مكارم اخلاق و محاسن آداب و كرم جبلی و مروت غریزی میرزا ابو القاسم بابر آن بود كه جراید جرایم برادران را برقم لا نثریب علیكم الیوم موشح گردانیدی و از ایشان عفو فرموده مضمون كلمه العفو عند الاقتدار من علو الاقتدار بظهور رسانیدی اما چون سررشته اختیار در قبضه قدرت كارفرمای قدر است و وقوع خیر و شر بمحض تقدیر مالك الملك اكبر پرتو توفیق ازلی بر جمال روزگارش نتافت و امثال آن افعال ناپسند از آن پادشاه خردمند صدور یافت و ذلك تقدیر العزیز العلیم.

گفتار در بیان رفتن میرزا ابو القاسم بابر بدار الملك شیراز و مراجعت فرمودن بر مشیت مهیمن كارساز

چون بمساعدت دولت و اقبال میرزا بابر از جانب برادران فراغبال حاصل كرد روی توجه بممالك فارس و عراق آورد و بنابر آنكه بسبب عبور سپاه میرزا محمد نقصان تمام بغلات مملكت ری راه یافته بود رایات نصرت آیات از راه ترشیز بصوب یزد توجه فرمود و بعد از نزول در حدود آنولایت از امراء میرزا سلطان محمد امیر نظام الدین احمد و امیر غیاث الدین سلطان حسین ابناء امیر فیروز شاه بسعادت زمین‌بوس استسعاد یافتند و بامارت دیوان اعلی متعین گشتند و همچنین خواجه پیر احمد خوافی بدرگاه عالمپناه رسید و منظور نظر شفقت گردید و موكب ظفرقرین از دار العباده یزد مفتخر و سرافراز بشهر شهره شیراز خرامیده پادشاه دوست‌نواز نوای چنك و عیش و عشرت ساز داد و با جوانان ساده عذار و مه‌پیكران ناهید رخسار تجرع باده خوشگوار اختیار كرده چند روز قدم از بزم انبساط ببارگاه سلطنت ننهاد در آن اثنا خبر استیلاء سپاه تركمان بر بلده ساوه اشتهار یافت و میرزا بابر بساط بزم درنوردیده عنان عزیمت بصوب معركه رزم تافت كیفیت اینواقعه چنان بود كه بعد از فتح چناران میرزا بابر هریك از ولایات فارس و عراق را نامزد یكی از اركان دولت فرمود از آن جمله حكومت ساوه را بامیر شیخ علی بهادر و ایالت قم را بامیر درویش علی تفویض نمود و ایشان از راه ری ببلاد مذكوره خرامیدند و از رعایا مطالبات كرده متوطنان آن ولایات را در مصادره و
ص: 47
مواخذه كشیدند و چون شیخ امیر علی در اشتعال نایره ظلم و ستم بیشتر میكوشید طایفه از اعیان ساوه بجمعی از تراكمه كه در آن حدود بودند التجا نمودند و تركمانان بیك ناگاه بر سر امیر شیخ علی ریخته و او را گرفته پیش امیر جهان شاه فرستادند و شهر ساوه كه بحقیقت كلید مملكت عراق است رایگان بتحت تصرف امیر جهان شاه تركمان درآمد لاجرم طمع در دیگر بلدان كرده طایفه از سپاه آذربایجان را بجانب قم روان ساخت و امیر درویش علی برج و باره شهر را مضبوط ساخته متحصن شد و بعد از انقضاء چهار ماه كه میرزا بابر در شیراز بعیش و عشرت گذرانید این اخبار شنیده ایالت فارس را به- میرزا معز الدین سنجر مفوض داشت و بنفس همایون‌رایت عزیمت بصوب اصفهان بر- افراشت در اثناء راه ایلچی از جانب خراسان باردوی نصرت‌نشان رسیده بموقف عرض رسانید كه میرزا علاء الدوله در خراسان خروج كرده است و خلق بسیار در ظل رایتش جمع آمده‌اند بنابرآن میرزا بابر توقف در مملكت عراق مصلحت ندیده و در روز پنجشنبه شانزدهم رجب سنه خمس و خمسین و ثمانمائه از كوشك‌زرد عنان كمیت گیتی‌نورد بصوب دار السلطنه هراة منعطف گردانید و در بیست و دوم ماه بتفت یزد رسیده حكومت آن ولایت را بمیرزا خلیل سلطان بن میرزا محمد جهانگیر ارزانی داشت و از آنجا براه تون رایت عزیمت افراشته بعد از وصول بدان سرزمین امیر سلطان حسین را بحكومت نصب نمود و موكب همایون از تون بصوب هراة در حركت آمده دوازدهم شعبان بسعادت و اقبال در مستقر جاه و جلال نزول اجلال فرمود و بوضوح پیوست كه مهم میرزا علاء الدوله بیمن شجاعت امیر پیردرویش هزاراسبی فیصل یافته و آن‌جناب از راه سیستان بطرف ری شتافته چنانچه مشروح میگردد و كیفیت این اجمال بتفصیل می‌پیوندد.

ذكر خروج میرزا علاء الدوله بامداد قوم ارلات و بیان بعضی دیگر از وقایع و حالات‌

در آن اوان كه دیده ستمدیده میرزا علاء الدوله از میل آتشین محفوظ ماند بلطائف الحیل از اردوی میرزا بابر خود را بمشهد مقدسه رسانید و از آنجا راه میمنه و فاریاب پیش گرفت و بعد از وصول بدان ولایت امیر سلطان محمود بن امیر یادگار شاه ارلات كه خواهر او در حرم آن پادشاه عالی‌گهر بسر میبرد با سایر ارلاتیان كه در آن حدود توطن داشتند بموكب عالی پیوستند و بر سلطنت آن‌جناب اتفاق كرده كمر خدمت كاری بر میان جان بستند و میرزا علاء الدوله بامداد آن جماعت مستظهر گشته با سپاهی آراسته متوجه بلخ شد و امیر پیردرویش و امیر علی با لشگر طخارستان در برابر ارلاتیان آمده بین الجانبین حربی صعب دست داد و امیر سلطان محمود بزخم تیری از پای درافتاده میرزا علاء الدوله با سایر اتباع روی بهزیمت نهاده از راه لنگر مقدسه غیاثیه متوجه دار السلطنه
ص: 48
هراة گشته غبار فتنه و آشوب در بلده و بلوكات ارتفاع یافت و امراء میرزا بابر از بلاد خراسان عازم دفع میرزا علاء الدوله شده پیش از همه امیر پیردرویش در نواحی هرات رود بآن شهریار بیطالع رسید و بیك حمله سلك جمعیتش را متفرق گردانید و میرزا علاء الدوله از هراترود بسیستان گریخته از آنجا بری شتافت و با میرزا جهان شاه ملاقات كرده پرتو التفات پادشاه تركمان بر وجنات احوالش تافت و چون میرزا بابر بدار السلطنه هراة رسید و دانست كه حال میرزا علاء الدوله بكجا انجامیده نوبت دیگر از روی فراغت مجلس عیش و عشرت آراسته گردانید و از دست ساقیان زهره جبین و مه‌پیكران خورشید قرین جامهای راح ریحانی و اقداح شراب ارغوانی بیاشامید اما شهریار آذربایجان امیر جهان شاه تركمان چون از مراجعت میرزا ابو القاسم بابر خبر یافت عنان بارگیر همت بصوب تسخیر ولایات عراق و فارس تافت و حكام و گماشتگان بابری از مقاومت آن پادشاه وافرحشمت عاجز گشته روی بطرف خراسان آوردند و در شهور سنه 857 میرزا معز الدین سنجر و میرزا خلیل سلطان با سایر داروغكان آن بلدان بپایه سریر اعلی رسیده ع كیفیت حال عرض كردند و همدرین سال میرزا بابر خواجه پیر احمد خوافی را بنابر رنجشی كه از وی در خاطر داشت مواخذ گردانید و بزجر و تعذیب مبلغ دویست تومان كپكی از وی گرفته دیگر چیزی می‌طلبید تا آن‌جناب بواسطه اعراض نفسانی و دیگر اسباب ناتوانی جهان فانی را بدرود كرده روی بمنزهات آن جهانی آورد و در عمارت سر مزار شیخ زین الدین خوافی كه بنا كرده معمار همتش بوده مدفون گشت كُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ.

ذكر پادشاه صاحب‌تائید میرزا سلطان ابو سعید

میرزا سلطان ابو سعید بعلو همت و سمو منزلت و كمال عقل و فراست و وفور فهم و كیاست سرآمد سلاطین دودمان صاحبقران مغفرت‌قرین بود و در تهمید بساط نصفت و رعیت‌پروری و تشیید اساس معدلت و مرحمت‌گستری آنقدر مبالغه میفرمود كه هیچكس زیاده بران مرتبه تصور نمی‌نمود فروغ رای جهان‌گشایش ساحت ملك و ملت را منور داشت و ماهیچه چتر گردون‌سایش نور ماه و خورشید را مفقود و نابود می‌پنداشت در فیصل قضایا از جاده شریعت نبوی هرگز تجاوز نمی‌كرد و در تربیت سادات و علما و مشایخ و فضلا همواره لوازم سعی و اهتمام بجای می‌آورد و در ایام دولتش ولایات تركستان و ماوراء النهر و بدخشان و طخارستان و زابلستان و سیستان و خراسان و مازندران بكمال معموری رسید و از حسن معدلتش خللهای چندین ساله تدارك یافته جناح امن و امان و لوای انعام و احسان بر مفارق متوطنان بلدان آن ممالك جنت‌نشان محدود و مبسوط گردید نظم
معدلتش بست به نیروی خویش‌گردن ده گرك بیك موی میش
تا در عدلش بجهان برگشادبید نلرزید ز طوفان و باد میرزا سلطان ابو سعید ولد میرزا محمد بن
ص: 49
میرزا میرانشاه بن امیر تیمور گوكان بود و در بدایت حال ملازمت پادشاه ارسطوفطنت میرزا الغ بیك گوركان می‌نمود و بواسطه رفعت همت از ابتدای وزیدن صباء صبی و افتتاح اشتعال نایره نشوونما پیوسته بقلم اندیشه نقش جهان‌گیری بر صحیفه ضمیر می- نگاشت و منتهز فرصت بوده و خود را از ابناء زمان بتكفل امر كشورستانی سزاوار تر می‌پنداشت و همواره از خاطر فیض‌بخش و ضمیر آفتاب درخش اصحاب یقظه و انتباه استمداد همت مینمود و بزبان حال و لسان مقال سعادت سلطنت و اقبال را از باطن فرخنده‌میامن ایشان استدعا می‌فرمود و چنانچه سابقا مذكور میشد در شهور سنه ثلث و خمسین و ثمانمائه كه میرزا الغ بیك گوركان و میرزا عبد اللطیف در كنار آب آمویه بقصد جان یكدیگر خیمه اقامت برافراشته بودند آن حضرت باستظهار ارغونیان خروج كرده سمرقند را محاصره نموده و چون میرزا الغ بیك اینخبر را شنود از برابر پسر برخواسته روی بسمرقند آورد و میرزا سلطان ابو سعید از ظاهر آن شهر بمنازل ایل ارغون رفت و روزی چند پای در دامان شكیبائی پیچیده انتظار لطیفه‌چینی میكشید و پس از آنكه میرزا عبد اللطیف پدر را كشته بر سریر پادشاهی نشست كس فرستاده آن‌جناب را بسمرقند برده حبس كرد و میرزا سلطان ابو سعید از حبس گریخته ببخارا شتافت و بحسب اتفاق در همان شب كه میرزا عبد اللطیف در سمرقند بقتل رسید و میرزا عبد اللّه شیرازی پادشاه گردید میرزا سلطان ابو سعید كه بعد از این در اكثر اوقات از وی بسلطان سعید تعبیر كرده خواهد شد در بخارا خروج نموده داروغه بخارا آن حضرت را گرفته در مضیقی تنگتر از حوصله بخیلان بازداشت و روز دیگر خبر قتل میرزا عبد اللطیف بآن دیار رسیده امرا و اعیان بخارا بقدم اعتذار نزد سلطان سعید رفتند و زبان باستغفار گشاده آن حضرت را از مجلس بیرون آوردند و بر مسند سلطنت نشانده نقد اخلاص و نیاز برسم نثار برافشاندند بیت
عزیز مصر برغم برادران غیورز قعر چاه برآمد باوج ماه رسید و از آنجا كه غایت علوهمت آن خسرو عالی‌منزلت بود باوجود بدایت ایام كامكاری و افتتاح هنگام شهریاری بسلطنت ولایت بخارا قناعت ننمود و كمند همت بر كنگره تسخیر ولایت سمرقند افكند و میرزا عبد اللّه از خیال استقلال آن نقطه دایره مركز جاه و جلال آگاه شده بمراسم استقبال استعجال نمود و بعد از وقوع قتال و جدال لشگر سمرقند غالب گشته سلطان سعید عنان انهزام بصوب تركستان منعطف گردانید و شهر بسی را بتحت تصرف درآورده روزی چند در آن بلده بفراغت بگذرانید میرزا عبد اللّه چون برین حال وقوف یافت سپاهی یراق كرده همراه بعضی از امراء شجاعت پناه بدانجانب فرستاد و آن طایفه در قلب زمستان عازم بسی گشته سلطان سعید در شهر متحصن گردید و امرا آغاز محاصره و محاربه كرده در آن اثنا سلطان سعید فوجی از معتمدان خود را بطریق نهانی از شهر بیرون فرستاد تا از دور سیاهی بمخالفان نموده آوازه درانداختند كه لشگر اوزبك رسید و در شهر نقاره شادیانه زده بنابرآن تزلزل باركان ثبات و قرار لشگریان میرزا عبد اللّه راه‌یافته سر خویش گرفتند
ص: 50
و طریق سمرقند در پیش و بهادران سپاه سلطان سعید دشمنان را تعاقب نموده بسیاری از احمال و اثقال و خیول و بغال ایشان بغنیمت گرفتند و چون گریختگان بدار السلطنه سمرقند رسیدند میرزا عبد اللّه ابواب خزاین گشاده زر وافر بلشگریان داد و عزم رزم فرموده بترتیب اسباب مقابله و تكمیل آلات مقاتله اشارت نمود و از آنجانب سلطان سعید معتمدی نزد ابو الخیر خان كه در آن‌زمان پادشاه الوس جوجی خان بود فرستاده مدد طلبید و ابو الخیر خان آن ملتمس را بعز قبول اقتران داده با سپاه فراوان در نواحی بسی به میرزا سلطان ابو سعید پیوست و آن دو پادشاه صاحب تائید بعنایت ملك ملك‌بخش تعالی شانه واثق بوده روی بدار السلطنه سمرقند نهادند و میرزا عبد اللّه از اتفاق اعدا آگاه شده با لشگری بعدد قطرات امطار از شهر بیرون آمد و چون از آب كوهك بگذشت سیاهی سپاه ابو الخیر خان و سلطان سعید ظاهر گشت و آن دو پادشاه عالی‌گهر صفوف قتال آراسته ساخته از طرفین مردان دلاور مانند امواج بحر اخضر در یكدیگر افتادند و تانم قوت در جگر توانائی داشتند داد پردلی و پهلوانی دادند زمین از خون كشتگان رنك شفق گرفت و فضا و هوا از صعود غبار معركه هیجا سمت تضییق پذیرفت آخر الامر تائید ملك مجید شامل حال سلطان سعید شد و میرزا عبد اللّه عنان بصوب فرار منعطف گردانیده در اثناء راه بارگیر او در لای فرورفت و شاهزاده اسیر سرپنجه تقدیر گشته در شب دوشنبه بیست و دوم جمادی الاولی سنه خمس و خمسین و ثمانمائه بحكم میرزا سلطان ابو سعید جام شهادت دركشیده و سلطان سعید بر وقوع این فتح نامدار بلوازم محامد حضرت پروردگار پرداخته لواء حشمت و عظمت برافراخت و بنابر آن‌كه میدانست كه اگر اوزبكان بسمرقند درآیند ابواب ظلم و بی‌داد بر روی فرق عباد خواهند گشود دفع ایشان را پیشنهاد همت ساخت و چون نزدیك بشهر رسید امراء ابو الخیر خان را كه مصحوب موكب اعلی بودند غافل گردانیده یكسواره بدروازه تاخت و مستحفظان را پیش طلبیده گفت منم سلطان ابو سعید دروازه بگشائید تا از تعرض اوزبكان سالم مانید آن مردم علی الفور برموجب فرموده عمل نمودند و سلطان سعید بسمرقند درآمده بر تخت جهانبانی متمكن گشت و بروج و بارهاء شهر را مضبوط گردانیده تبركات لایقه و تنسوقات رایقه نزد ابو الخیر خان و امراء مقربان او فرستاد و پیغام داد كه چون بیمن امداد حضرت خان دار السلطنه آبا و اجداد بتخت تصرف اینجانب درآمد مناسب چنانست كه ملازمان موكب خاقانی بجانب منازل خویش مراجعت نمایند و دیگر در این دیار اقامت نفرمایند كه فایده بر آن ترتب نخواهد یافت ابو الخیر خان چون می‌دانست كه چاره منحصر در قبول آن التماس است بدست اضطرار عنان مراجعت انعطاف داده بدشت قبچاق شتافت و سلطان سعید از روی استقلال بضبط امور ملك و مال پرداخته كما ینبغی برفع الویه عدل و انصاف و خفض ابنیه جور و اعتساف قیام نمود و رقاب نواصی و ادانی و اقاصی را در ربقه اطاعت كشیده قاتلان میرزا عبد اللطیف را سیاست فرمود بعد از آن‌كه مدت هفت سال
ص: 51
پرتو انوار معدلتش بر اطراف دیار ماوراء النهر تافت بجانب خراسان شتافته تا سرحد عراق در تحت تصرف ملازمان آستان معدلت‌آشیانش قرار یافت و یازده سال دیگر از اقصی تركستان تا حدود آذربایجان در حیز تسخیر آن پادشاه سعادت‌نشان بود و در آنمدت معموری آنولایات بجائی رسید كه زیاده بر آن تصور نتوان نمود و چون آفتاب اقبالش بسرحد زوال انتقال كرد در اوایل شعبان سنه اثنی و سبعین و ثمانمائه روی بجانب عراق و آذربایجان آورد و در حدود قراباغ اران ویران شده در ماه رجب سنه ثلاث و سبعین و ثمانمائه اسیر سرپنجه تقدیر گشت و دو سه روزی مقید بوده دست سیاست امیر حسن بیك بساط حیاتش درنوشت چنانچه تفصیل اینحكایات عنقریب سمت تحریر خواهد گرفت و كما هی حالات آن سلطان صاحب‌سعادات در ضمن داستان‌های آینده صفت وضوح خواهد پذیرفت و خواجه شمس الدین محمد بن خواجه سیدی احمد و خواجه قطب الدین طاوس سمنانی و خواجه معز الدین فرجق و مولانا امیر سمرقندی و خواجه نعمة اللّه قهستانی و خواجه عبد اللّه اخطب در سلك وزراء سلطان سعید انتظام داشتند و در ایام دولت آن پادشاه عالیمقام مولانا فتح اللّه تبریزی و مولانا عبد الكریم سمرقندی و شرف جهانمیرك عبد الرحیم رایت صدارت میافراشتند

گفتار در بیان قشلاق فرمودن میرزا ابو القاسم بابر در ولایت جرجان و مراجعت نمودن از جهت آمدن سلطان سعید بحدود مملكت خراسان‌

پادشاه بهرام تهور میرزا ابو القاسم بابر در اواسط سنه سبع و خمسین و ثمانمائه نوبت دیگر خیال تسخیر فارس و عراق فرموده رایت آفتاب اشراق برافراخت و در روز دوشنبه 23 رجب از دار السلطنه هراة در حركت آمده بعد از قطع منازل و مراحل یلغزبغاج خبوشان را معسگر همایون ساخت در آن منزل یكی از محرمان میرزا خلیل سلطان بن میرزا محمد جهانگیر بمسامع جلال رسانید كه شاهزاده با فوجی از بداندیشان اتفاق كرده قصد غدری دارد و فرمان واجب الاذعان بتحقیق آن قضیه شرف نفاذ یافته امراء عظام بلوازم تفحص و تفتیش قیام نمودند و چون صدق سخن آن شخص بوضوح انجامید بد آموزان میرزا خلیل سلطان بیاسا رسیدند و شاهزاده چند روزی مقید بوده در 22 ماه رمضان ع او نیز سوی ملك عدم گشت روان و میرزا ابو القاسم بابر در آن مقام بآداب عید صیام قیام نموده در اوایل شوال بسعادت و اقبال عزیمت قشلاق جرجان فرمود و در پانزدهم ذیقعده سلطان‌آباد استرآباد از یمن مقدم خسرو بادین و داد غیرت ساحت ایوان
ص: 52
سبع شداد گشت و آن زمستان در آنمكان توقف اتفاق افتاده چون فصل شتا بآخر انجامید و سپاه سبزه و ریاحین بعزم تزئین باغ و بساطین در بساط بسیط زمین منتشر گردید پادشاه ظفرقرین از یورت قشلاق بنیت امضاء یورش عراق در حركت آمد در آن اثناء از جانب بلخ ایلچی رسید و بموقف عرض رسانید كه سلطان سعید میرزا سلطان ابو سعید بخیال تسخیر ولایات خراسان از آب آمویه بسرعت برق و باد حركت نمود و امیر پیر درویش و امیر علی اظهار جلادت كرده تا اندخود پیش رفتند و بعد از مقاتله هردو برادر بزخم تیغ زمرد پیكر از پای درآمدند و حالا از حدود بدخشان تا كنار آب مرغاب در حیطه تصرف آن شهریار كامیابست و غبار فتنه و آشوب در تمام ولایات خراسان سمت ارتفاع یافته میرزا ابو القاسم بابر چون این خبر استماع نموده دفع آن حادثه را از تسخیر عراق و فارس اولی واهم شناخت و عنان مراجعت انعطاف داده فتح ماوراء النهر را پیش نهاد همت عالی‌نهمت ساخت و در طی مسافت مسارعت فرموده پس از آنكه موكب منصور از آب مرغاب عبور نمود از طرف بلخ خبر آمد كه سلطان سعید العود احمد خوانده بدار الملك خود بازگشت و مملكت طخارستان باز گذاشته از آب آمویه بگذشت اما میرزا ابو القاسم بابر بدستور معهود در سرعت سیر رسم مبالغه بجای آورد و در غره ماه رمضان سنه 858 از معبر قندز و بقلان عبور كرد روزی‌چند در ارهنك لنگر اقامت انداخت و امراء عظام را بجمع آوردن كشتیها مامور ساخت‌

ذكر رفتن میرزا ابو القاسم بابر بظاهر دار السلطنه سمرقند و مصالحه كردن با سلطان عالیشان سعادتمند

چون امراء با فرهنك بموجب اشارت خسرو فیروز جنك چند كشتی در معبر ارهنك جمع آوردند ع درآمد بكشتی شه پاك دین و امرا و لشگریان زمره یساول و طایفه بكشتی از آب گذشته چند روز سالی سرای محل نصب اعلام كشورگشای گشته آنگاه شاه و سپاه از آب و خش نیز عبور فرموده بولایت حصار شادمان شتافتند و از آنجا بتونداك رفته بیت
شه و لشگر از رنج فرسودگی‌رسیدند لختی بآسودگی و در تونداك خواجه نظام- الدین مودود كه از اولاد صاحب هدایت بود و مولانا فتح اللّه تبریزی برسم رسالت از نزد سلطان سعید بدرگاه پادشاه صاحب‌تائید رسیدند و با امرا و اركان دولت در باب تمهید صلح و صفا سخن گفته جوابهای درشت شنیدند و در آخر مولانا فتح اللّه گفت و ما علی الرسول الا البلاغ یك سخن مانده و مرا سوگند داده‌اند كه بعرض رسانم پرسیدند كه آن كدامست گفت میرزا سلطان ابو سعید میگوید كه من اینولایت را كپنك‌پوش گرفته‌ام آسان‌آسان باز نخواهم گذاشت و از هرچیزی نخواهم ترسید و تا توانم پای ثبات و قرار استوار
ص: 53
خواهم داشت امرا از استماع این سخن در تندخوئی و درشت‌گوئی بیشتر از پیشتر مبالغه نمودند و ایلچیان را حبس كرده كوچ فرمودند و در سلخ ماه مبارك رمضان میرزا ابو القاسم بابر بعرض سپاه و ملاحظه یراق امراء عالیجاه پرداخته روز دیگر شرایط آداب عید صیام بتقدیم رسانید آنگاه كوچ بر كوچ متوجه دار السلطنه سمرقند گردید و در روز چهارشنبه چهاردهم شوال بسعادت و اقبال در یك فرسخی بلده مذكوره نزول اجلال فرموده قبه سراپرده بارگاه باوج مهر و ماه برافراخت و از آن جانب میرزا سلطان ابو سعید بنابر استصواب حضرت ولایت‌پناه خواجه ناصر الدین عبید اللّه و سایر اعیان و اشراف سمرقند خاطر بر تحصن قرار داد و رعیت بیرون شهر را درآورده برج و باره را بمرتبه مستحكم ساخت كه شرح آن بگفتن و نوشتن راست نیاید و چون میرزا ابو القاسم بابر در قریه حشر تو منزل گزید از دلیران سپاه خراسان امیر خلیل مولانا احمد یساول و سید پیاده و قدم كابلی و ملك محمد امان تیغ جلادت آخته و اسباب محاربت مهیا ساخته بطرف دروازه تاختند و سورن انداختند و از لشگر بهرام قهر ماوراء النهر طایفه از شهر بیرون آمده باشتعال آتش قتال پرداختند و خراسانیان شكست یافته امیر خلیل و مولانا احمد یساول با جمعی كثیر اسیر شدند و جمعی عرضه تیغ و تیر گشتند و چون سمرقندیان اسیرانرا نزد سلطان سعید بردند آنجناب امیر خلیل و مولانا احمد را پیش طلبیده سخنان عتاب‌آمیز بر زبان گذرانید مولانا احمد یساول گفت امید است كه بواسطه ما گرفتاران میان شما برادران صلح واقع شود و این سخن موافق مزاج پادشاه افتاده بمحافظت و رعایت ایشان فرمان داد و روز دیگر میرزا ابو القاسم بابر مانند شیری خشمناك با جمعی كثیر از بهادران بیباك روی بتسخیر شهر آورد و از لشگر سلطان سعید فوجی از مردان كار و دلیران روز پیكار قدم از دروازه بیرون نهاده دست بانداختن تیر و راندن تیغ دراز كردند و در آنروز از امراء بابری پهلوان حسین دیوانه غایت مردانگی بظهور رسانیده خلقی از سمرقندیانرا بر خاك هلاك انداخت و چون سلطان كواكب مواكب از نظاره آن معركه هولناك ملول گشته حصار مغرب را منزل ساخت از طرفین عنان باز كشیده بمنزلگه خویش شتافتند و برین قیاس قرب چهل روز در ظاهر سمرقند هرروز نایره قتال التهاب مییافت و شرار قتل و اسر بر صفحات رخسار مردم اندرون و بیرون میتافت و در آن ایام از امراء سلطان سعید امیر عبد العلی ترخان و امیر احمد افضل با جمعی دیگر از سرداران در دست بابریان گرفتار شدند و مقید و محبوس گشتند بعد از آن لشگر برد و سرما سر برآورد دست بردی نمود كه اعضا و جوارح سپاهیان را یارای حركت نبود و از هردو جانب مایل بصلح و صفا گشته متوسطان آغاز گفت‌وشنود كردند و مهم بر آن قرار یافت كه هردو پادشاه عالیجاه اسیرانرا بگذارند و سلطان سعید بمملكت ماورا النهر قناعت نموده دیگر متعرض ولایات خراسان نگردد و بر اینجمله عهد و پیمان آمده میرزا سلطان ابو سعید امیر خلیل و مولانا احمد یساول و سایر گرفتاران را خلع فاخره پوشانیده رخصت داد و میرزا ابو القاسم بابر نیز خواجه نظام الدین مودود و مولانا فتح اللّه تبریزی و امراء سمرقند را لباسهای پادشاهانه عنایت كرده بشهر فرستاد و رایات نصرت آیات بجانب دار السلطنه
ص: 54
هراة در حركت آمده در اوایل ذی الحجه حجه مذكوره با تمام لشگر از معیر كركی بسلامت عبور نمود و میرزا بابر جمعی را كه در ظاهر سمرقند آثار شجاعت بتقدیم رسانیده بودند منظور نظر مرحمت ساخته مناصب ارجمند عنایت فرمود و ایالت قبة الاسلام بلخ بامیر شیخ حاجی تفویض یافت و امیر علی فارسی برلاس بحكومت ولایت كاشان و جاریك شتافت و خطه اندخود بامیر شیخ ذو النون و برادرش امیر احمد مشتاق تعلق گرفت و در شیرغان لواء دولت امیر باباء كوكلتاش سمت ارتفاع پذیرفت و پادشاه ملك‌بخش قندوز و بقلان را بامیر پیر سلطان برلاس داد و موكب همایون روی توجه بدار الملك خراسان نهاد و در چهارم محرم معزز و مكرم ببلده فاخره هراة رسید و زبان حال و قال متوطنان آندیار بمضمون اینمقال گویا گردید بیت
هزار شكر كه بار دیگر بصد اقبال‌رسید رایت شاهی بمستقر جلال

ذكر فتح مملكت سیستان و فتنه مازندرانیان در قلعه عماد و بیان بعضی دیگر از وقایع كه در اواخر ایام حیات میرزا بابر دست داد

در اوایل سنه تسع و خمسین و ثمانمائه بعرض میرزا ابو القاسم بابر رسید كه والی سیستان شاه حسین ولد ملك علی نسبت بخدام آستان سپهر احتشام لوازم تعظیم و احترام كما ینبغی مرعی نمیدارد و بخلاف آبا و اجداد خود در طریق تكبر و نخوت سلوك نموده نقش استقلال بر صحیفه ضمیر مینگارد و بنابرآن پادشاه عالیمكان امیر خلیل هندوكه را با طایفه از اتراك بیباك بفتح سیستان نامزد فرموده و امیر خلیل بعنایت الهی واثق بوده و بر قوت دولت پادشاهی اعتماد كرده بدانجانب نهضت نمود و شاه حسین مقاومت بآن شیر بیشه شجاعت در حیز مكنت خویش ندید و تمامت ملك نیمروز را باز گذاشته عنان بصوب فرار گردانید و امیر خلیل مظفر و منصور بسیستان درآمده اطراف آن مملكترا مضبوط ساخت و خبر فتح عرضه داشت كرده رایت استقلال برافراخت و هم در آن سال شاه حسین جمعی فراهم آورده عازم رزم امیر خلیل گشت و بعد از سعی و اهتمام انهزام یافته بیكبارگی از سر حكومت درگذشت و بر دست یكی از نوكران خود كشته گشته سرش را نزد امیر خلیل بردند و او بدار السلطنه هراة فرستاد تا بر دار اعتبار آویزان كردند و در همین سال میرزا ابو القاسم بابر بتجدید نظر التفات بر حال میرزا معز الدین سنجر انداخت و او را در ولایت مرو و ماخان كه سابق سیورغال امیر خلیل بود حاكم و فرمان‌روا ساخت در خلال این احوال جمعی از دیو ساران مازندران كه به- فرمان امیر بابا حسن در قلعه عماد محبوس بودند در وقتیكه امیر مشار الیه در استرآباد بود یكی از موكلان را با خود موافق ساخته خروج نمودند و ناگاه بر سر داروغه قلعه كه در سلك نوكران بابا حسن انتظام داشت تاخته او را بقتل رسانیدند و بر هركس اعتماد
ص: 55
نداشتند از حصار بیرون كرده اطراف آن حصن حصین را مضبوط گردانیدند و چون اینخبر بعرض میرزا بابر رسید عظیم متغیر گردید اما از كمال تمكن و وقار اظهار نفرمود چند گاه قلعه در تصرف مازندرانیان ماند آخر الامر داروغه مشهد جلال الدین محمود با نوكران امیر بابا حسن بحوالی آنحصار شتافت بامید آنكه قوت دولت روزافزون لطیفه سازد و سعادت طالع همایون آوازه فتح قلعه عماد در خم ایوان سبع شداد اندازد و در آن اثنا كه جلال الدین محمود بساختن نردبان و سلجور و سایر اسباب قلعه‌گیری مشغولی مینمود مازندرانیان دم از اطاعت و انقیاد زده جمعی از ایشان جهة تمهید بساط مصالحه بدر قلعه آمدند و جلال الدین محمود باتفاق یكی از نوكران امیر بابا حسن پیش رفته و دو مازندرانی از میان یاران خویش نزدیك ایشان خرامیدند و سخنان صلح‌آمیز با یكدیگر گفته در آخر مازندرانیان دستها دراز كردند تا بدست جلال الدین محمود و نوكر بابا حسن رسانیده قاعده عهد و پیمان موكد سازند جلال الدین محمود و رفیق او دستهای آن دو شخص را محكم گرفته پایان كشیدند و ایشان بی‌اختیار از آن كمر غلطان گشته بقتل رسیدند و بقیه آنطائفه در اظهار شعار خلاف از پیشتر بیشتر مبالغه نمودند بعد از چند روز آهنگری كه در آن قلعه مسكن داشت و از ظلم مازندرانیان نیك بتنك آمده بود معتمدی پیدا كرده بجلال الدین محمود پیغام نمود كه در فلان برج قلعه محلی است كه بده روز سوراخ میتوان كرد و حالا هفت روز است كه من آنجا كار میكنم باید كه سه روز دیگر شبی منتظر باشید و چون روشنی چراغ در آن برج ببینید بیدغدغه بپای قلعه آئید كه فتح میسر خواهد شد لا جرم جلال الدین محمود و اتباع او در شب موعود منتظر بود ع چون روشنی چراغ بنمود صبح امیدشان از مطلع مراد طالع گردید و نردبان‌ها نهاده مانند دعوات مستجابه عزم عالم بالا كردند و آهنگر و دستیاران او كمندها فروگذاشته و قرب صد كس را بدان برج درآوردند و مازندرانیان واقف شده بعضی جان بتك پا بیرون بردند و باقی بتیغ سیاست روی بعالم آخرت آوردند و امیر جلال الدین محمود سرهای قتیلان را بهراة فرستاده و میرزا ابو القاسم بابر مسرور گردید و نسبت بآن سردار شجاعت شعار لوازم احسان و تحسین به تقدیم رسانید منصب كوتوالی قلعه بدستور معهود بامیر بابا حسن مفوض گشت و طنطنه آن فتح مبین بسبب آن لطیفه غیبی از ایوان كیوان درگذشت و در اوائل سنه ستین و ثمانمائه مزاج اشرف میرزا را بابر از نهج اعتدال منحرف شده مرضی صعب بر ذات خجسته‌صفات استیلا یافت و اطباء مسیحانفس در امر معالجه لوازم سعی و اهتمام بجای آورده بعد از چند روز فی الجمله صح؟؟؟ ی روی نمود در خلال آن احوال ذو ذوایه در غایت عظمت و مهابت در محاوی برج ثور مسكون گشت و چون آن برج طالع دار السلطنه هراة است و هشتم خانه خانه طالع میرزا بابر بود و انواع گفت‌وشنود در میان ارباب نجوم پیدا شد و از آن جهة دغدغه تمام بر ضمیر منبر صاحب تاج و سریر و امیر و وزیر و غنی و فقیر راه یافت و بعد از آن باندك زمانی انواع بلیات متوجه هرویان گشته نایره اصناف نكبات بر وجنات روزگار همكنان تافت چنانچه از سیاق كلام آینده بوضوح خواهد پیوست انشاء اللّه تعالی و تقدس
ص: 56

گفتار در بیان رفتن میرزا بابر بولایت مشهد و انتقال نمودن از جهان فانی بعالم مخلد

چون حكیم علی الاطلاق از دار الشفا اذا مرضت فهو یشفین مزاج شریف خسرو آفاق را صحت كامل بخشید آن پادشاه پاك‌اعتقاد در 25 شعبان سنه ستین و ثمانمائه بعزم طواف مرقد مطهر مشهد معطر امام عالی‌گهر علی الرضا ابن موسی بن جعفر علیهم السلام از باغ سفید بباغ مختار تشریف بر دو ماه صیام در ان مقام باداء طاعات و قضاء واجبات گذرانیده در روز عید بعد از اداء نماز جشنی پادشاهانه ترتیب فرموده ماه شوال را در همان باغ بپایان رسانیده اوایل ذیقعدة الحرام عنان ابرش كردون خرام بصوب مشهد مقدسه انعطاف داد چهاردهم ماه مذكور چهارباغ مشهد بیمن مقدم همایون غیرت‌فزای فضای گنبد بوقلمون گشت و روز دیگر بحمام رفته و غسل فرموده بلوازم زیارت روضه منوره رضویه قیام نمود و سده آن عتبه كعبه مرتبه را به صلات و نذورات نوازش كرد و در باب انتظام مهام رعایا و غوررسی ضعفا و فقرا شرایط سعی و اهتمام بجای آورد و در آن زمستان یراق قشلاق در همان ولایت فردوس رتبت اتفاق افتاد و پادشاه عالیجاه از ابر احسان كشت‌زار امید طوائف انسان را سرسبز و سیراب گردانیده دست دریانوال بجود و بخشش برگشاد در خلال آن احوال چند نوبت میان امرا و ارگان دولت صورت مخالفت روی نمود و اینمعنی موجب ملال خاطر آن مهر سپهر سلطنت و استقلال گشته گاهی بلطف و گاهی بعنف ایشان را ملامت میفرمود لاجرم امراء عظام بصلح و صفا راضی شده از یكطرف امیر خداداد و امیر شیر حاجی و پهلوان حسین دیوانه از جانب دیگر امیر شیخ ابو سعید و برادر او امیر حسین علی و خواجه وجیه الدین سمنانی بروضه منوره قدوه خاندان پیغمبر آخر الزمانی درآمدند و لوازم عهد و پیمان در میان آوردند كه مدت العمر نسبت بیكدیگر بدنیندیشند و در مقام خلاف و نفاق نباشند ع كه آشتی بهمه حال بهتر از جنگست و میرزا بابر از مصالحه امرا مبتهج و مسرور گشته زبان خجسته بیان بتعریف و تحسین ایشان بگشاد و هریك از امراء علیحده برسم آشتی‌خواره جشنی ترتیب كرده پادشاه را طوی داد و چون در آن اوقات جناب سلطنت‌مآب از ارتكاب شراب تائب بود اكثر اوقات ارباب‌ساز و گویندگان خوش‌آواز همراه داشته در متنزهات مشهد سیر می فرمود در آن اثنا روزی در محلی دلگشا و موضعی روح‌افزا فرود آمده بود كه ناگاه درویشی ژولیده‌موی نیكوروی نزدیك بپادشاه و امرا بر فراز سنگی پیدا شده بیدرنگی خواندن ترجیعی آغاز نمود و آن ترجع بر شرح بیوفائی دنیا و عدم اغتبار عالم فنا اشتمال داشت و ترجیع‌بند این بود بیت
این‌همه طمطراق كن فیكون‌ذره نیست پیش اهل جنون خواطر اصاغر و اكابر از ملاحظه معانی آن ترجیع كه عدد ابیاتش تخمینا بپنجاه میرسید بغایت محزون گردید و درویش بعد از اتمام آن شعر هدایت نظام از نظرها غایب شد چنان‌چه
ص: 57
ملازمان آستان سلطنت‌آشیان هرچند او را در كوه و دشت طلبیدند نیافتند و چون اكثر فصل شتا مانند ایام بهجت و نشاط ع بگذشت چنانكه بگذرد باد بدشت میرزا ابو القاسم بابر در سیم ربیع الآخر سنه احدی و ستین و ثمانمائه كه هنوز آفتاب عالمتاب در حوت بود عازم النك رادكان گشت و چند روز در آنموضع دلفروز بجانور پرانیدن پرداخته ناگاه ناخن آق شقار كه شهریار عالیمقدار را بحال او اهتمام بسیار بود بشكست و این معنی بر ضمیر فیض‌پذیر گران آمده بمشهد مراجعت فرمود و در روز وصول مضمون این بیت را كه بیت
توبه ز می كردم و آمد بهارساقی توبه شكنم آرزوست بر زبان خجسته بیان آورده خدام بارگاه سلطنت را ببسط بساط عیش و انبساط مامور گردانید و جامهای باده ارغوانی و و اقداح راه ریحانی از دست گلعذاران سرو رفتار دركشید و در صباح سه‌شنبه 25 ربیع الثانی در عین نشاط و كامرانی از چهارباغ مشهد در محفه نشسته ساعتی سیر فرمود و پس از مراجعت بر سریر دولت قرار گرفته ناگاه مزاج موفور الابتهاج سمت تغییر پذیرفت و بر بعضی از امراء غضب كرده برخواست و بحرمسرا درآمده در چاشتگاه همانروز روز حیاتش برآمد و آفتاب سپهر اقبال از برج جاه و جلال بمغرب فنا غروب نمود و نیز آسمان سلطنت و استقلال از اوج عزت و اقبال بسرحد زوال نقل فرمود از مشاهده آنحال امیر و وزیر صغیر و كبیر در ناله و نفیر آمدند سیلاب خون از فواره دیدها چون رود جیحون روان گردید و در آنروز سحاب بموافقت اصحاب تعزیت طوفان باران عیان گردانید بیت
برآمد ابری از باران اندوه‌فروبارید سیل از كوه تا كوه روز دیگر امراء عالی‌گهر بتجهیز و تكفین پادشاه مغفرت قرین پرداختند و جسد مطهرش را بگنبدی كه در جنب روضه منوره رضویه علیه السلام و التحیة واقعست مدفون ساختند اطباء دانا احساس سمی از سموم میكردند و اذكیاء فراست انتما قرب جوار امام هشتم علیه السلام را برین مدعا دلیل میآوردند جناب بلاغت‌شعار مولانا عبد القهار در تاریخ وفات آن پادشاه حمیده اطوار گوید نظم
آفتاب ملك بابرخان نماندكی چنان خورشید پنهان درخور است
در ربیع ثانی و فصل ربیع‌لاله را ساغر ز خون دل پر است
چرخ را گفتم جگرها چاك شددیده‌ها از اشك و دامن پر در است
این چه حالست و چه تاریخست گفت‌موت سلطانمؤید بابر است و میرزا ابو القاسم بابر را غیر از شاه محمود فرزندی نبود و ذكر او بعد از تعداد اسامی اكابر آن زمان مسطور خواهد گردید انشاء اللّه وحده العزیز

ذكر شمه از حال مشایخ و افاضل كه معاصر بودند بآن پادشاه باذل‌

از جمله اعاظم مشایخ گرام كه در زمان دولت میرزا ابو القاسم بابر از جهان فابی
ص: 58
بعالم جاودانی انتقال نمودند یكی شیخ بهاء الدین عمر بود و وی خواهرزاده شیخ محمد شاه فراهی است و شیخ محمد شاه از چاشنی درویشی حظی تمام داشت و در وقتی كه از راه هرموز بمكه مباركه میرفته در منزل منوجان نقدجان بقابض ارواح سپرده و شیخ بهاء الدین عمر در صغر سن مجذوب گشته و آثار جذبه بر وی ظاهر بوده چنانچه پیوسته در وقت اداء نماز كسی را نزدیك خود مینشانده تا او را بر عدد ركعات نماز صلوة تنبیه می‌نموده سلسله شیخ بهاء الدین عمر بسلسله مقرب بارگاه سبحانی شیخ ركن الدین علاء الدوله سمنانی میپیوندد و ظاهرا از وی تا شیخ علاء الدوله مانند او كسی بر سجاده تقوی نشسته و شیخ بهاء الدین عمر در زمان خاقان و الاگهر میرزا شاهرخ فی سنه اربع و اربعین و ثمانمائه بعزیمت گذاردن حج اسلام و طواف تربت جنت رتبت حضرت خیر الانام علیه الصلوة و السلام از دار السلطنه هراة در حركت آمده جمعی كثیر از اعیان زمان مانند مولانا سعد الدین كاشغری و مولانا شمس الدین محمد اسد و خواجه زین الدین جامی و مولانا قطب الدین ظهیری و مولانا شریف- الدین عبد القهار و مولانا تاج الدین حسن و مولانا سعد الدین فرخ و خواجه شهاب الدین اسمعیل حصاری و غیرهم در ملازمت شیخ بجانب حجاز روان گشتند و بشرف طواف ركن و مقام و زیارت مرقد عطرسای پیغمبر علیه الصلواة و السلام مشرف شده مراجعت نمودند حضرت حقایق‌پناهی افضل الانامی مولانا نور الدین عبد الرحمن الجامی در نفحات از مولانا سعد الدین كاشغری نقل فرموده كه گفت شیخ بهاء الدین عمر را در بادیه مكه مرضی عارض شد و چون آنجناب صایم الدهر بود اصحاب جهة عارضه مذكوره تكلیف افطار كردند قبول ننمود ناگاه جماعتی از اهل غیب دیدم كه بجانب محفه شیخ رفتند و چون بدر محفه رسیدند تیز بگذشتند من آن قصه با وی گفتم فرمود كه قطب بود و اصحاب وی در آنوقت كه بدر محفه آمدند من پای دراز كرده بودم از آنجهة زود برفتند و بعد از آنكه من پای خود گرد كردم مراجعت نموده پیش آمدند و فاتحه خواندند و شیخ بهاء الدین عمر در هفدهم ماه ربیع- الاول سنه سبع و خمسین و ثمانمائه در قریه جفاره از بلوكات دار السلطنه هراة وفات یافت و میرزا ابو القاسم بابر همان روز كه اینخبر شنود بقریه مذكوره رفته ولد آن حضرت شیخ نور الدین محمد را پرسش فرمود و پیشتر از برداشتن جنازه برگشته بخیابان هراة شتافت و توقف نمود تا نعش شیخرا بدانجا رسانیدند آنگاه آن پادشاه عالیجاه از باره كوه پیكر فرود آمده نعش را برداشت و در صحرای عیدگاه بموجب وصیت شیخ و اتفاق اشراف آفاق جد اعلی مسود این اوراق سید برهان الدین خاوند شاه پیش رفته بر جنازه شیخ نماز گذارد مدفن شیخ بهاء الدین عمر در جانب شمال عیدگاه دار السلطنه هراة است و میرزا ابو القاسم بابر بر سر آن مزار عمارتی عالی طرح انداخته باتمام رسانید و هم در ماه مذكور قاضی قضاة الاسلام یعنی جناب ملاذ الانامی قاضی قطب الدین محمد الامامی بجهان جاودانی انتقال فرمود و مولانا شریف الدین عبد القهار در تاریخ فوتش این قطعه نظم نمود نظم
پناه شریعت سر قاضیان‌محمد بقوم امامی امام
ده و دوزماه وفات نبی‌ز دار القضا شد
ص: 59 بدار السلام‌بجای نبی بود و تاریخ اوست
وفات النبی علیه السلام
مولانا سعد الدین كاشغری در اوایل حال بتحصیل علوم مشغولی نمود و اكثر كتب متداوله را مطالعه فرمود و بالاخره بسلوك راه زهد و تقوی پرداخته در سلك مریدان و خلفاء مولانا نظام الدین خاموش انتظام یافت و در پرتو انوار ریاضت بر وجنات احوالش تافت و شعشه لوامع معرفت باطن فرخنده‌میامنش را روشن گردانید و بر سجاده ارشاد نشسته بسیاری از سالكان را بمرتبه ولایت رسانید در مطلع سعدین مسطور است كه در اوایل جمادی الآخری سنه ستین و ثمانمائه مولانا سعد الدین مریض شده صاحب فراش گشت و در غلباب مرض و شدت و ضعف واقعه بر زبانش گذشت مضمون آنكه مرا میان بودن و رفتن مخیر ساختند من بنابر آنكه اطفال صغیر داشتم بودن اختیار كردم و جناب مولوی بعد از اظهار این سخن بدو روز فی یوم الاربعا در سادس جمادی الآخری سنه ستین و ثمانمائه وفات یافت و در سر خیابان مدفون شد
مولانا شمس الدین محمد عرب در مطلع سعدین مذكور است كه مولانا شمس الدین محمد عرب مردی درویش‌وش پسندیده‌اخلاق بود و دامن عرض خود را باغراض دنیویه كمتر می‌آلود اما ریاست دوست می‌داشت و چون میرزا بابر بوی التفات نمی‌كرد پیوسته بسخنان فریبنده نقش محبت میرزا علاء الدوله بر صحیفه خاطر مردم می‌گماشت بلكه مردم را بسلطنت او دعوت می‌نمود و از متابعت میرزا بابر منع می‌فرمود و در سنه ستین و ثمانمائه سید عبد اللّه نامی از جانب لرستان در شیوه سپاهیان بدار السلطنه هراة رسید و با جناب مولوی در هواداری میرزا علاء الدوله همداستان گردید مقارن آنحال داروغگان هراة شخصی را گرفته پیش میرزا بابرآوردند كه بطریق تجسس از نزد میرزا علاء الدوله آمده بود و بخدمت مولانا محمد عرب و سید عبد اللّه مكاتیب آورده بنابرآن میرزا بابر سید را باندخود فرستاد و جناب مولوی را بسیستان گسیل كرد و جاسوس را بكشت و مولانا محمد هم در سیستان متوجه عالم آخرت گشت این بیت از منظومات اوست كه بیت
كسی محرم شه بجز شاه نیست‌ز احوال شه جز شه آگاه نیست.
قاضی عبد الوهاب مشهدی از اصناف فضایل و كمالات بهره‌ور بود و در انشاء نظم و نثر ید بیضاء می‌نمود گویند نوبتی یكی از ظرفا را در صنعت مقلوب مستوی این عبارت بخاطر رسید كه مرادی دارم و بعرض قاضی رسانید آنجناب اندك تاملی كرده بهمان صنعت جواب داد كه برآید یا رب این قطعه در مدح خواجه وجیه الدین سمنانی كه از سایر وزراء میرزا بابر اعتبار بیشتر داشت از نتایج طبع قاضی عبد الوهاب است نظم
وزیری كز برای مسندش زیبد كه هرروزی‌فضای چرخ دیوانگه شود خورشید قالیچه
اگر مقدار گرد ص: 60 موكبش داند فلك سازدز ماه چهارده زین سمندش را نهالیچه
مدار مملكت دارای دوران آصف ثانی‌وجیه الملك اسمعیل بن محمود بالیچه مولانا جلال الدین ابو یزید پورانی پیوسته بادای وظائف طاعات و روایت عبادات قیام و اقدام مینمود و بواسطه رعایت احكام شریعت و متابعت سنت حضرت رسالت علیه السلام و التحیة بمقامات بلند ترقی فرمود و در كفایت مهام فرق انام لوازم سعی و اهتمام مرعی داشتی و بهركس از اهل اختیار در آن باب رجوع بایستی كرد بنفس خود با او ملاقات نمودی و نقش خیرخواهی بر لوح ضمیرش نگاشتی همواره خوان ضیافت گسترده بودی و جهة آینده و رونده طعامهای لذیذ ترتیب فرمودی در نفحات مسطور است كه مولانا جلال الدین ابو یزید را بحسب ظاهر پیری نبوده همانا اویسی بوده است و میگفته است كه هرگاه مرا مشگلی پیش می‌آید آن را بیواسطه بروحانیت حضرت رسالت علیه السلام و التحیة رفع می‌كنم تا آن مشگل آسان می‌شود وفاتش در شب دوشنبه دهم ذیقعده سنه اثنی و ستین و ثمانمائه اتفاق افتاد و در قریه پوران مدفون گشت و پادشاه نیك‌اعتقاد معز السلطنه و الخلافة ابو الغازی سلطان حسین میرزا در ایام دولت خود بر سر مزارش عمارتی عالی بنا نمود اوقات حیات مولانا ابو یزید از نود سال متجاوز بود،
خواجه شمس الدین محمد كوسوی از اولاد حضرت شیخ السلام احمد الجامی النامقی بود قدس سره و بتوفیق الهی علوم ظاهری و باطنی كسب فرمود اگرچه در ذكر جهر تقلید شیخ زین الدین خوافی می‌كرد اما بصحبت شیخ بهاء الدین عمر بسیار می‌رفت و نسبت بآنجناب لوازم كمال اخلاص و ارادت بجای می‌آورد در مسجد جامع دار السلطنه هراة بموعظه و نصیحت خلایق مشغولی می‌فرمود و بر سر منبر ببیان حقایق آیات كلام الهی و دقایق احادیث حضرت رسالت پناهی زبان می‌گشود مولانا سعد الدین كاشغری و مولانا جلال الدین بایزید پورانی و مولانا شمس الدین محمد اسد بمجلس وعظ وی میرفتند و آن‌چه از وی می‌شنیدند به تعریف و تحسین مقابل می‌گردانیدند و سلطان سعید میرزا سلطان ابو سعید بوی ارادت تمام داشت و پیوسته نقش متابعت و اخلاص او در ضمیر منیر می‌نگاشت از ثقات استماع افتاده كه سلطان ابو سعید در جمعه اول از ایام سلطنت بوعظ خواجه شمس الدین محمد تشریف برد و در آن اثنا كه آنجناب سخن می‌گفت یكی از حاضران بی‌تقریب صیحه زد و سلطان سعید از آن بانك بی‌هنگام متغیر گشته خواجه محمد روی به پادشاه آورد و گفت كه ما هنوز همچنان سخنی نگفته‌ایم كه موجب وجد و حال شود ظاهرا دل این عزیز از جای دیگر پر است وفات آنجناب در چاشتگاه روز شنبه 26 جمادی الاولی سنه ثلث و ستین و ثمانمائه روی نمود یكی از فضلا در تاریخ آن واقعه این قطعه نظم فرمود نظم
شیخ اكمل قدوه كامل كه بوداهل صورت را بمعنی رهنمون
خواجه شمس الدین محمد كز غمش‌آسمان پوشیده دلق نیلگون
ساخت جا در ساحت قدس قدیم ص: 61 خیمه زد از خطه امكان برون‌چرخ دون چون پایه قدرش نبود
سال تاریخش بپرس از چرخ دون
مولانا شمس الدین محمد اسد بجودت طبع و حدت ذهن در میان افاضل علما شهرت تمام داشت و در اوایل حال چندگاه بكسب علوم پرداخته بالاخره همت بر تحصیل كمالات اخروی گماشت با شیخ بهاء الدین عمر و شیخ زین الدین خوافی و مولا سعد الدین كاشغری مصاحبت مینمود و در شب جمعه غره ماه رمضان اربع و ستین و ثمانمائه از عالم انتقال فرمود قبرش در گازرگاه در پایان قبر مقرب حضرت باری خواجه عبد اللّه انصاری واقعست
شیخ آذری اسفراینی از مشاهیر شعرای زمان خود بود و در سن كهولت بسلوك طریق درویشان مایل شده از اسفراین بحجاز شتافت و بعد از گذاردن حج اسلام و طواف مرقد منوره حضرت خیر الانام علیه الصلوة و اسلام عنان عزیمت بطرف هندوستان تافت سلاطین آندیار جناب شیخ را رعایت بسیار نمودند و طریق احترام مسلوك داشته انعام و احسان فراوان فرمودند مع ذلك شیخ آذری بمقتضای حدیث حب الوطن از توطن در آنولایت ابا كرد و این بیت در سلك نظم آورد بیت
من ترك هند و جیفه جیپال گفته‌ام‌باد و بروت جونه بیكجو نمیخرم و از آنجا باسفراین شتافته باداء طاعات و عبادات مشغول گردید وفاتش در سنه ست و ستین و ثمانمائه واقع بود و لفظ خسرو بحساب جمل از تاریخ آن سال اخبار نمود كتاب عجایب الدنیا و جواهر الاسرار از منشات شیخ آذریست و دیوان اشعار بلاغت آثارش در میان ابناء روزگار اشتهار دارد و همدر سال مذكور مرغ روح مولانا طوطی كه در سلك شعراء مشهور انتظام داشت قفس قالب شكسته بریاض قدس پرواز كرد و مولانا طوطی ترشیزی الاصل بود و میرزا بابر نسبت باو التفات و عنایات بسیار می‌نمود این مطلع از نتایج طبع نقاد اوست كه بیت
جهان كه حجره شش طاق و خانه دو در است‌ز چار ركن بساطش فغان الحذر است و مولانا طوطی در اوان جوانی بجهان جاودانی شتافت و مقرب حضرت سلطانی امیر نظام الدین علیشیر جهة ضبط تاریخ وفاتش لفظ خروس یافت نظم
فصیح زمان طوسی آن شاعری‌كه بودش ز بكر معانی عروس
چو طوطی برفت این عجب طرفه بودكه تاریخ شد فوت او را خروس سید غیاث الدین فضل الله رادكانی بوفور فضایل و محاسن خصایل از اقران و اماثل ممتاز و مستثنی بود بلطافت طبع و طلاقت لسان سرآمد افاضل دوران مینمود و خطوط را در غایت خوبی نوشتی و پیوسته بمزید انعام و الطاف سلاطین و حكام مفتخر و سرافراز گشتی وفاتش در روز یكشنبه 22 جمادی الاخری سنه 867 در هراة روی نمود و بگورستان مصرخ در جوار امیر حسینی مدفون شد.
میر اسلام غزالی از اولاد حجة الاسلام امام محمد غزالی بود و در علم طب و حكمت مهارت كامل حاصل نمود گاهی بنظم اشعار نیز مشغولی می‌كرد و در قصاید كمال فصاحت و بلاغت بجای می‌آورد در مجالس النفایس مسطور است كه غایت قدرت میر اسلام را در
ص: 62
نظم ابیات از آن قصیده كه در جواب حكیم انوری كه ع چون مراد خویشتن را ملك دی كردم قیاس گفته معلوم میتوان نمود و آن قصیده مشتملست بر مدح میرزا علاء الدوله و مطلعش اینست كه بیت
شاهد اجلال را بی‌ملك او نبود لباس‌بلك اجلال از جلال او كند مجد التماس و میر اسلام در زمان حكومت امراء هزاراسپی در بلخ مقیم بود و بعد از آن از عالم انتقال نمود.
مولانا سیمی «1» از انواع فضایل مثل شعر و معما و انشا و خط بهره تمام داشت و در یك روز دو هزار بیت نظم كرده نوشت بنابرآن این بیت را در انگشتری خود نگاشت كه بیت
یكروز بمدح شاه پاكیزه سرشت‌سیمی دو هزار بیت گفت و بنوشت و مولانا سیمی نیشاپوری الاصل بود و بواسطه علت جوع طعام بسیار میل می‌نمود این حكایت مشهور است و بر السنه و افواه مذكور كه نوبتی شخصی در مجلسی گفت كه مولانا سیمی بیست من خرما می‌تواند خورد و دیگری از این معنی استبعاد كرده باهم بمبلغی شرط بستند و بیست من خرما برداشته بخدمت مولوی شتافتند اتفاق در آن روز مولانا را ضعفی بود و تكیه داشت مع ذلك چون سبب آمدن آن دو عزیز را معلوم كرد گفت خرماها را نزدیك بفراش من بنهید تا به‌بینم كه مهم بكجا می‌رسد و چون بموجب فرموده عمل نمودند دست از زیر بالاپوش بیرون می‌آورد و مشت‌مشت خرما برمی‌گرفت و می‌خورد تا هیچ نماند آنگاه از آن دو كس پرسید كه با دانه شرط بسته بودید یا بی‌دانه گفتند هیچكس خرما با دانه نمی‌خورد گفت من همه را با دانه خوردم تا اختلاف در میان شما پیدا نشود
درویش بابا علی خوشمردان درویشی پاكیزه روزگار لطیف گفتار بود و هم- دران زمستان كه میرزا ابو القاسم بابر در مشهد قشلاق نمود از سبزوار بخدمت پادشاه كامكار شتافت و التفات و عنایت بسیار یافت درویش منصور بصفت تقوی و پرهیزكاری اتصاف داشت و در غایت ریاضت اوقات گذرانیده پیوسته نقش فضایل و كمالات بر صحیفه خاطر می‌نگاشت و در فن عروض و صنایع شعری شاگرد مولا یحیی سبیك بود و در علم تصوف سند بحافظ علی جامی درست می‌نمود در علم عروض دو رساله تالیف كرد و در جواب قصیده مصنوع خواجه سلمان شرایط اهتمام بجای آورد و مطلع آن قصیده درویش اینست كه بیت
بس دویدم در هوای وصل یاركس ندیدم آشنای اصل كار از جمله منظومات درویش منصور این رباعی نیز مشهور است كه رباعی
موجود چو ذره بخود نتوان كردبسیار حدیث نیك و بد نتوان كرد
ایجاد چوبی قبول ممكن نبودآن را كه قبول كرد رد نتوان كرد
______________________________
(1)- واضح باد كه در تذكره دولت شاه سمرقندی مرقوم است كه مولانا سیمی در یك شبانه‌روز سه هزار بیت نظم كرده بنوشت و اللّه اعلم بحقیقت الحال حرره محمد تقی شوشتری.
ص: 63

ذكر سلطنت میرزا شاه محمود و آن‌چه در ایام دولتش روی نمود

در همان روز كه آفتاب زندگانی میرزا ابو القاسم بابر بمغرب فنا غروب كرد امرا و اركان دولت میرزا شاه محمود را كه یازده ساله بود بر سریر جهانبانی نشاندند و امیر حسین علی متوجه بلده هراة گشته برادر بزرگترش امیر شیخ ابو سعید جهة بعضی از مصالح مملكت بطرف سرخس رفت و شیخ‌زاده پیر قوام كه بعالی منصب صدارت سرافراز بود بمصلحت استدعای میرزا معز الدین سنجر راه مرو پیش گرفت و میرزا شاه محمود بعد از ده روز از فوت پدر بجانب هراة نهضت فرمود و در اثنا راه شیخ‌زاده از مرو رسیده بعرض رسانید كه میرزا سنجر داعیه گردنكشی دارد و سر بحلقه مطابعت كسی در نمی‌آورد و از هرات نیز قاصد امیر حسین علی آمده عرضه داشت نمود كه در روزی كه خبر واقعه محنت اندوز پادشاه مرحوم بشهر رسیده میرحب داروغه از محافظت میرزا ابراهیم غافل گشته و شاه‌زاده از مجلس بیرون جسته و بخانه احمد ترخان رفته و باتفاق جناب امارت پناهی بدامن كوه مختار شتافته و چون خبر توجه موكب عالی را از مشهد شنیده بكنار آب مرغاب خرامیده و لشگر فراوان بر وی جمع گردید القصه استماع این اخبار موجب دغدغه خواطر صغار و كبار گشت و میرزا شاه محمود در طی مسافت سرعت نموده بیست و ششم جمادی اولی در باغ مختار نزول اجلال فرمود سادات و قضاة و اصول و اعیان بملازمت شتافته مراسم پرسش عزا بتقدیم رسانیدند و داغ آن مصیبت عالم سوز را تازه گردانیدند و میرزا شاه محمود از باغ مختار بباغ زاغان شتافت و همدر آن ایام امیر شیخ ابو سعید از طرف سرخس رسیده نایره ظلم و عدوان بر وجنات حال هرویان تافت تبیین اینمقال آنكه امیر شیخ ابو سعید كه بشرارت نفس و بی‌باكی موصوف بود و از سایر امراء بابری بمزید حشمت و مكنت ممتاز و مستثنی مینمود بعد از آنكه از سرخس بهراة رسید جهة محبت سیم و زر مصلحت چنان دید كه برسم سرشمار مبلغی كلی از متوطنان آندیار بستاند شهر را دو بخش كرده تحصیلات نوشتند یك قسم بمحصلی ملازمان امیر شیخ ابو سعید و قسمی دیگر باهتمام نوكران امیر شیر حاجی مقرر شد و در هفتم جمادی الاخری محصلان بنیاد زر گرفتن نمودند و در عرض دو سه روز آنچه مدعا داشتند بحصول پیوست مقارن آن حال خواجه كلال بركش و خواجه علی امیر خواجه در دیوان میرزا شاه محمود مهر زدند و آن دو وزیر شریر آغاز كفایة كرده اولا از محصولات موقوفات را بتمام متصرف شدند و ثانیا آنچه برسم سرشمار گرفته بودند هردیناری را ده دینار جمع نموده تحصیلات در قلم آوردند و محصلان غلاظ شداد رعایاء بیچاره را گرفته ببستند و بتشدد هرچه تمامتر زر طلبیدند و چون سرانجام آنوجه مقدور مردم نبود دود جانسوز از دودمان‌ها بر آمد و نایره جور و تعدی در خاندانها افتاده علامت فزع اكبر ظاهر شد صورت امنیت مانند
ص: 64
عنقا روی در پرده اختفا كشید و صفت رفاهیت چون عمل كیمیا و رواج كار فضلا ناپدید گردید بسیاری از فقرا ترك اهل و عیال گفته منهزم گشتند و خلقی كثیر در زیر شكنجه كشته شده از سر نقد جان درگذشتند عورات مستورات سر و پا گشاده و موها بباد داده بر سر دیوان شتافتند و بزبان عجز و زاری دادخواهی نمودند شیخ ابو سعید بی‌تأئید از فریاد و فغان آن بیچارگان اصلا متاثر نگردید اما هم در آن ایام برطبق كلام معجز نظام (أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ) پادشاه عطابخش دستگیری درماندگان كرد و داد مظلومان داده گرد از وجود می‌شوم امیر شیخ ابو سعید برآورد شرح این واقعه آنكه امیر شیر حاجی بر دفع شر شیخ ابو سعید بداختر كمر بسته در 21 جمادی الآخری میرزا شاه محمود را از باغ زاغان بدرون شهر برده فرمود تا منادی كردند كه از وجه سرشمار هیچ آفریده یك دینار بكسی ندهد و هرچه داده باشند بازستانند و نوكران شیخ ابو سعید را هرجا یابند غارت كنند لا جرم سالكان طریق ظلم و ستم پای در وادی فرار نهادند و سایر امرا با امیر شیخ حاجی متفق گشته آنشب پاس داشتند و روز دیگر امیر شیخ ابو سعید كه در بیرون شهر بود بمرافقت برادر خود امیر حسین علی عنان گریز بطرف آب مرغاب انعطاف داد و امیر شیر حاجی با خلقی بسیار از امرا و لشگریان و رعایا و بازاریان از شهر بیرون آمده سر در پی او نهادند و در صحرائی كه در میان كوه مختار و تقوز رباط واسطه است بشیخ ابو سعید رسیده نایره محاربه ملتهب كردند و خرمن زندگانی شیخ ابو سعید از ضرب شمشیر آتش‌فشان سوخته گردید یكی از متابعان امیر شیر حاجی سرش از بدن جدا گردانید و بدروازه ملك برده عبرة للناظرین بیاویخت و برادر و نوكران آن بداختر هزیمت غنیمت شمرده سلك جمعیت ایشان از هم بگسیخت ع خاصیت ظلم اینچنین است مدام در اثناء این احوال و خلال این اهوال خبر متواتر شد كه ازدحام تمام در ظل اعلام ظفر انجام میرزا ابراهیم بوقوع پیوسته و شاهزاده باتفاق امرا و نوئینان همت عالی‌نهمت بر تسخیر دار السلطنه هراة بسته بنابرآن امیر شیر حاجی و امیر نظام الدین احمد فیروز شاه و پهلوان حسین دیوانه و امراء ترخانی طریق مشورت مسلوك داشته خواطر بر آن قرار دادند كه نوعی سازند كه میان میرزا شاه محمود و میرزا ابراهیم قواعد مصالحه تمهید یابد تا انوار فراغت و رفاهیت بر ساحت احوال ممالك خراسان تابد و باستصواب مهد علیا گوهرشاد آغا تركان شاه را كه در سلك نوكران عتبه آن عفیفه انتظام داشت جهة تمشیت آنمهم باردوی میرزا ابراهیم فرستادند اما قبل از مراجعت تركانشاه و زمره از مردم فتنه‌جوی خاطرنشان امیر شیر حاجی كردند كه شدت مودت مهد علیا بمیرزا علاء الدوله و فرزند او میرزا سلطان ابراهیم چون فروغ آفتاب عالمتاب بر جهانیان روشن است و وفور اخلاص و دولتخواهی امراء ترخانی نسبت بآن سیر عظمی امری مقرر و معین لا جرم تدبیری میباید اندیشید كه سررشته اختیار از قبضه اقتدار بیرون نرود بنابرآن امیر شیر حاجی از رو به بازی زمانه متوهم شده باتفاق پهلوان حسین دیوانه قتل امراء ترخانی را پیش نهاد همت ساخت و روزی ببهانه جانقی ایشان را بكوشك باغ زاغان طلبیده چون مجلس منعقد شد
ص: 65
امیر احمد فیروز شاه بنور فراست دانست كه حال چیست و ببهانه خود را از باغ بیرون انداخته متوجه تون گشت زیرا كه برادرش امیر سلطانحسین حاكم آنولایت بود و همانلحظه نوكران امیر شیر حاجی و پهلوانحسین تیغ بی‌دریغ در ترخانیان بستند و امیر اویس كه كاردی داشت در دست داشت و گوشت ریزه می‌كرد بلطایف الحیل خود را بامیر شیر حاجی رسانیده كارد بر شكمش زد و امیر شیر حاجی بر وی درافتاده ملازمان اویس ترخان را با پسرش یوسف ترخان و خسرو ترخان همانساعت بكشتند و پهلوان حسین دیوانه محمد ترخان را با این‌كه پناه بوی برده بود قتل نمود و همان روز بطرف خواف كه سیورغال بود در حركت آمد و در اثناء راه بامیر احمد فیروز شاه دوچار خورده قبل از سلام و كلام آندو سردار تیغ انتقام از نیام كشیده درهم بستند و پهلوان حسین غالب گشته امیر احمد فیروز شاه كه بمكارم اخلاق اتصاف داشت شربت شهادت چشید و امیر محمد غیاث الدین ترخان و مولانا احمد یساول از آنفتنه جان بكنار كشیدند و در لب آب مرغاب خود را بمیرزا سلطان ابراهیم رسانیدند و آنچه دیده بودند معروض گردانیدند و امیر شیر حاجی چون مرتكب این‌چنین امری خطیر گردید میرزا شاه محمود را از باغ زاغان بشهر درآورده بحصار اختیار الدین منزل گزید و مهد علیا گوهرشاد آغا را فرمود كه در مدرسه حضرت خاقان سعید كه در برابر آنقلعه است ساكن گردد و بعد از روزی‌چند كه جراحت شكم امیر شیر حاجی التیام یافت خبر رسید كه میرزا ابراهیم با غلبه و ازدحام تمام عزم رزم جزم فرموده متوجه دار السلطنه هراة است بنابر آن امیر شیر حاجی میرزا شاه محمود را بباغ مختار برد و هرات از وجود امرا و اركان دولت بابری عاری مانده ناضی قطب الدین احمد الامامی باستصواب مهد علیا گوهرشاد آغا قلعه شهر را مضبوط ساخت و مستحفظان بر دروازها گماشت و فرمود تا منادی كردند كه هیچ آفریده دست تطاول بجانب رعایا دراز نكند و پای از حد خود فراتر ننهد ع تا ببینیم كه من بعد چه خواهد بودن‌

ذكر جلوس میرزا سلطان ابراهیم بر سریر پادشاهی و مغلوب شدن شاه محمود بتقدیر الهی‌

چون مشیت حضرت احدیت عظم سلطانه مقتضی آنشد كه بر طبق كلمه كریمه (وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ) روزی‌چند قامت قابلیت میرزا سلطان ابراهیم بخلعت رشد و رشاد آرایش یابد و پرتو انوار خلت و اختیار از مطلع (وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا) بر وجنات احوالش تابد بواسطه محن مذكوره و فتن مزبوره در كنار آب مرغاب سپاهی بی‌حساب در ظل لوای جهانگشای آنخسرو صاحب رای جمع آمدند لا جرم بدیدن پیكر فتح و ظفر امیدوار گشته متوجه دار السلطنه هراة شد و بعد از طی منازل و قطع مراحل صباح سه‌شنبه هفتم ماه رجب سنه احدی و ستین و ثمانمائه نزدیك بباغ مختار رسید و میرزا شاه محمود ابن
ص: 66
خبر شنیده عنان اختیار از دست داد و روی بطرف مشهد آورده قدم در وادی فرار نهاد امیر شیر حاجی بصوب قلعه تیره‌تو روان گشت و اقتضاء قضاء احدیت بساط جمعیت بابریان را در نوشت در نصف النهار همانروز میرزا سلطان ابراهیم در باغ مختار نزول نمود و جمعی كثیر از امرا و لشگریان را بتكامشی اعدا روان فرمود زمره از آن طایفه كه از عقب میرزا شاه محمود رفتند ملك قاسم ولد اسكندر قرا یوسف و دولت كیلدی طغای و قرامان تركمان و حاجی خلیل و برادرش حاجی عبد اللّه را دستگیر كرده نزد میرزا ابراهیم بردند و ملك قاسم و قرامان بشفاعت مهد علیا گوهرشاد آغا خلاص شده و سایر نام‌بردگان بقتل رسیدند و فرقه كه امیر شیر حاجی را تعاقب نمودند باو رسیده و دست بتیغ و سنان یازیده غالب گشتند و امیر شیر حاجی زخم خورده از معركه بیرون رفت و بحصار تیره‌تو درآمد و میرزا سلطان ابراهیم بر تیسیر این فتوحات حضرت واهب العطیات را شكر گفته ابواب انعام و احسان بر روی طبقات انسان برگشاده قدم بر سریر سلطنت آبا و اجداد نهاد یكی از فضلا این رباعی در سلك نظم انتظام داد رباعی
شاهی كه بعدل دستگیر ملكست‌چون دولت بخت ناگزیر ملكست
بنشست چو بر سریر شاهنشاهی‌تاریخ جلوس بر سریر ملكست و میرزا سلطان ابراهیم همت عالی‌نهمت بر تنظیم مهام و دولت و تنسیق امور مملكت گماشته منصب وزارت را بخواجه شمس الدین محمد بخاری و خواجه سعد الدینمحمد عنایت نمود و داروغگی شهر را بامیر قرا بهادر كه از جمله مخصوصان میرزا اعلاء الدوله بود تفویض فرمود و بعد از استخلاص زر و لشگر و مال و جهات اودئیل بتاریخ اواسط شعبان سنه مذكوره بعزم رزم میرزا شاه محمود روی بصوب مشهد آورد و قلعه اختیار الدین را بمولانا احمد یساول كه اعتماد كلی بر جانب او داشت سپرد و از آنجانب شاه محمود در مشهد مقدسه جنود نامحدود جمع ساخته عنان مراجعت بصوب دار السلطنه هراة انعطاف داد و میرزا سلطان ابراهیم نیز متوجه خصم گشته دل بر مقابله و مقاتله نهاد پیش از تلاقی فریقین خواجه وجیه الدین سمنانی كه سال‌ها وزارت میرزا بایسنقر و میرزا علاء الدوله و میرزا ابو القاسم بابر كرده بود از میرزا شاه محمود گریخته بمیرزا سلطان ابراهیم پیوست و مقید و مواخذ شده در ولایت فوشنج رخت سفر آخرت بربست و ایضا میرحب كه در زمان میرزا بابر داروغه هراة بود و مدتی میرزا ابراهیم را محبوس میداشت بواسطه تقصیریكه در آن فرصت نموده بود علم عزیمت بعالم جاودانی برافراشت القصه در میان رباط شاه ملك و قصبه كوسویه آن دو شاهزاده رزم جوی بهم رسیده بتسویه صفوف پرداختند و افواج لشگر مانند بحر اخضر در جوش و خروش آمده با تیغ و سنان در فضای میدان تاختند و نخست سپاه میرزا شاه محمود غالب گشته میمنه و میسره مخالف را گریزانیدند و عاقبت الامر امیر احمد ترخان با پردلان قول متوجه دشمنان شده كمال شجاعت و بهادری بظهور رسانیدند و میرزا سلطان ابراهیم بعد از آنكه مغلوب گشته بود ظفر یافته میرزا شاه محمود باز بطرف مشهد توجه نمود و میرزا ابراهیم شكر موهبت الهی بجای آورده غنیمت بی‌نهایت گرفته دشمنان را تكافشی كرد از غرایب آنكه روز دو
ص: 67
شنبه بیست و پنجم شعبان چاشتگاه خبر بدار السلطنه هراة رسید كه میرزا شاه محمود بفتح و نصرت مخصوص گردید و بعد از لحظه جمعی دیگر آمده گفتند كه میرزا ابراهیم بدیدن پیكر ظفر اختصاص یافت و میرزا شاه محمود بوادی فرار شتافت و بوقت نصف النهار همین روز ایلچی میرزا سلطان ابو سعید تشریف آورد و نشانها بنام اكابر و اشراف ظاهر كرد و مضمون آنكه فردا صباح بفوز و نجاح موكب همایون در باغ شهر نزول اجلال خواهد نمود و بدست پادشاهانه ابواب عدل و احسان بر روی روزگار طبقات انسان خواهد گشود.

گفتار در بیان وصول میرزا سلطان ابو سعید بدار السلطنه هرات و ذكر بعضی دیگر از وقایع و حوادثات‌

سلطان ابو سعید از بدایت جلوس بر تخت سمرقند بواسطه همت بلند همواره نقش تسخیر مملكت خراسان بل سایر ممالك ایران بر لوح خاطر عاطر مینگاشت و بعد از شنیدن خبر فوت میرزا ابو القاسم بابر آنداعیه سمت ازدیاد پذیرفت در آن اثنا حاكم بلخ امیر شیخ حاجی قاصدی بدرگاه آن پادشاه جمجاه فرستاد و عرضه داشت كرد كه عرصه خراسان از وجود سلطان نافذ فرمان خالیست اگر رایات ظفر آیات بدانجانب نهضت فرماید صورت نصرت در آئینه مرادچهره خواهد گشود و بنده كمر خدمت در میان بسته در ملازمت موكب همایون خواهد بود لا جرم سلطان سعید با سپاهی همعنان فتح و تائید از آب آمویه عبور كرد و بسرعت برق و باد روی توجه بدار السلطنه هراة آورد و در روز دوشنبه بیست و پنجم شعبان به پشت قریه ساقسلمان رسید و قبه خیمه و بارگاه باوج مهر و ماه برافراخته طالب ملاقات اكابر هراة گردید آنجماعت بقدم استعجال پادشاه ستوده‌خصال را استقبال نمودند و شرایط نیاز و نثار بتقدیم رسانیده زبان بدعا و ثنا گشادند كوتوال قلعه اختیار الدین مولانا احمد یساول و داروغه هراة قرابهادر نخست می‌خواستند كه شهر را مضبوط گردانند و عاقبت بحسب اضطرار از سران كار در گذشته همت بر محافظت قلعه مقصور ساختند و روز دیگر كه جمشید خورشید از دایره افق بشهرستان آسمان درآمده قدم بر اورنك فیروز رنك نهاد سلطان سعید از دروازه قبچاق بدار السلطنه هراة خرامیده باغ شهر را بیمن مقدم همایون زیب و زینت داد و بر تخت سلطنت و جهانبانی برآمده بشارة امن و امان بگوش طوایف انسان رسانید و بتمهید بساط عدل و رعیت‌پروری اشارت كرده رسوم ظلم و ستم‌گری مرتفع گردانید و همان روز جمعی از معتبران را نزد مولانا احمد بساول فرستاده او را باطاعت و انقیاد دعوت نمود و وعده عنایت و رعایت فرمود مولانا جواب
ص: 68
داد كه این خانه را ولی‌نعمت من بمن سپرده و در محافظتش شرایط مبالغه بجای آورده محالست كه كفران نعمت جایز دارم و سالك طریق خیانت گشته قلعه را بكسی سپارم و اگر فی المثل از آسمان سنك و تیر بارد و از زمین ژوبین و شمشیر روید هراس بخود راه نخواهم داد و ابواب حصار بر روی خصم نخواهم گشاد سلطان سعید از شنیدن این جواب غضبناك شده روز دیگر از شهر بیرون رفت و با مهد علیا گوهرشاد آغا ملاقات فرموده باغ زاغان را محل اقامت ساخت و اعلام اهتمام بفتح قلعه اختیار الدین برافراخت و خواجه شمس الدین محمد وزیر و جمعی دیگر از ایستادگان پایه سر بر سلطنت مصیر آغاز محاصره و محاربه نموده بقدر مقدور لوازم كوشش و خون‌ریزش بتقدیم رسانیدند اما چون انحصار از كمال استواری غیرت قلعه سپهردوار است و در آن زمان بمردان كاری و اسباب و ادوات حصارداری مشحون بود فایده بر اشتعال نایره حرب و قتال مرتبت نگشت و مولانا احمد بهیچ‌وجه از مقام مدافعه و مقاتله در نگذشت درین اثنا جمعی از مفسدان فتنه‌انگیز بعرض سلطان سعید رسانیدند كه معتمدان میرزا سلطان ابراهیم پیوسته بعتبه علیه مهد علیا گوهرشاد آغا می‌آیند و اخبار تحقیق نموده بازمی‌گردند و ایضا ایلچی كه از نزد سلطان سعید جهة آوردن امیر شیر حاجی بقلعه تیره تو رفته بود بازآمده عرض نمود كه امیر مشار الیه می‌گوید كه با وجود قتل امراء ترخانی ما دام كه گوهرشاد آغا در سلك احیا انتظام داشته باشد من بملازمت نمی‌توانم رسید بنابراین دو مقدمه میرزا سلطان ابو سعید در نهم ماه مبارك رمضان بقتل آن بلقیس زمان فرمان داد و این واقعه شنیعه خالی بود كه بر دیده دولت آن پادشاه ستوده‌خصال ظهور نمود و گوهرشاد آغا بصفت عفت و نصفت اتصاف داشت و همواره همت عالی‌نهمت بر تعمیر بقاع خیر و اشاعه مبرات می‌گماشت از آثار او در شمال دار السلطنه هراة مدرسه و مسجد جامعیست در غایت زیب و زینت و در مشهد مقدسه رضویه نیز مسجد جمعه در كمال تكلف ساخته و مستقلات خوب و اسباب مرغوب برین بقاع وقف نموده بقتل اللّه تعالی منها القصه بعد از حادثه مهد مغفرت شعار امیر شیر حاجی قلعه تیره تو را بیكی از معتمدان خود سپرده بدار السلطنه هراة شتافت و شرف ملازمت سلطان سعید دریافت و همدران ایام در آن حصار امری در غایت غرابت روی نمود كیفیت واقعه آنكه یساقی مجهول بیركه نام روزی نماز دیگر گوسفندی چند بدر قلعه برد و با دربانان گفت‌وشنود نموده التماس كرد كه شب آنجا باشد و ملتمس مبذول افتاده به تیره تو درآمده و چون پاسی از شب بگذشت بكمندی كه همراه داشت جمعی از یاران خود را بدیوار قلعه بالا كشید و باتفاق ایشان تیغ جرأت آخته مانند بلای ناگهان بر سر كوتوال رفت و آن بیچاره چند زخم‌خورده فرار كرد و بیركه قلعه را مضبوط ساخته نام بپهلوانی برآورد سلطان سعید بعد از آن‌كه شرح این قضیه شنید و از جانب بلخ نیز خبر خروج اولاد میرزا عبد الطیف رسید مصلحت توقف در خراسان ندید و در نهم شوال عنان بطرف ماوراء النهر گردانید جمعی از امرا و لشگریان را جهة دفع فتنه اعدا از پیش روان ساخت و
ص: 69
ایشان در نواحی بلخ بمیرزا احمد ولد میرزا عبد الطیف كه اسب مخالفت در میدان جلادت می‌تاخت بازخورده از جانبین دست باستعمال آلات نبرد بردند و میرزا احمد در معركه كشته گشته برادرش میرزا محمد جوكی فرار نمود و میرزا سلطان ابو سعید در ضمان حمایت ملك مجید بقبة الاسلام بلخ رسیده آن زمستان در آن بلده قشلاق فرمود اما میرزا ابراهیم كه در زمان اقامت سلطان سعید در هراة بولایت خواف و باخزر اوقات می‌گذرانید چون از معاودت آن‌جناب خبر یافت چند شبانه‌روز نقاره شادیانه زده امیر احمد ترخان را بحكومت آن بلده فاخره روان ساخت و امیر احمد در رعایت رعایا و حمایت برایا كمال مرحمت و معدلت بتقدیم رسانیده دوحه آمانی و آمال را كه از صرصر حوادث نزدیك باستیصال رسیده بود بزلال لطف و احسان‌صفت اصلها ثابة و فرعها فی السماء بخشید و عید اضحی جهة ترویج مهد علیا بختمات كلام و اطعام فقرا و ایتام قیام و اقدام نمود و بساط تعزیت ممهد گردانید.

ذكر توجه میرزا سلطان ابراهیم بصوب مملكت جرجان و منهزم گشتن از صولت سپاه میرزا جهان شاه تركمان‌

از ارقام عنبرین‌فام فضلاء عظام شمایم اینخبر مشام طوایف انام را معطر دارد كه چون میرزا شاه محمود از معركه میرزا ابراهیم انهزام یافت بعد از روزی‌چند كه در مشهد بود عنان عزیمت بجانب جرجان تافت و حاكم آندیار امیر بابا حسن نسبت بشاه زاده خدمات پسندیده بجای آورده اسباب سلطنتش را مرتب ساخت و میرزا ابراهیم بر جمعیت دشمن مطلع شده از راه نساویارز رایت نهضت بدان طرف برافراخت و میرزا شاه محمود با جنود استرآباد باستقبال عمزاده توجه كرده عزم رزم با خود جزم گردانید اما در اثناء راه شنید كه میرزا جهانشاه با سپاه عراق و آذربایجان بعقبه صندوق‌شكن رسید و سبب لشگر كشیدن میرزا جهانشاه بدانصوب آنكه حاكم ساری امیر نظام الدین عبد الكریم از تحكمات امیر بابا حسن بتنك آمده بود و پیوسته رسولان بدرگاه شهریار آذربایجان ارسال داشته پیغام می‌فرمود كه چون در خراسان پادشاهی نافذ فرمان نمانده و میرزا ابراهیم و میرزا شاه محمود با یكدیگر در مقام نزاع بسر می‌برند اگر لواء جهان گشا سایه وصول بر حدود این ولایات اندازد آفتاب فتح و نصرت از مطلع مراد با حسن وجهی طالع می‌گردد و میرزا جهانشاه كه پیوسته باقدام آرزو ساحت تسخیر آن ممالك می‌پیمود سخن امیر عبد الكریم را بسمع قبول جا داده بیت
ز ری پادشاه شجاعت قرین‌شتابنده شد سوی جرجان زمین و چون از عقبه صندوق‌شكن بگذشت و آن خبر نزد میرزا شاه محمود محقق گشت باتفاق امیر بابا حسن عنان یكران بصوب فرار انعطاف داد و لیكن
ص: 70
میرزا ابراهیم شیوع آن حكایات را بر مكر و فریب اعدا حمل نموده بسرعت هرچه تمام تر طی مسافت میفرمود تا بیك فرسخی استرآباد رسید و هرچند امراء و نیك‌اندیشان عرضه داشتند كه چندان توقف می‌باید كرد كه خبر میرزا جهانشاه بتحقیق پیوندند بسمع رضا نشنید و از آنجا نیز كوچ فرموده فوجی از دلیران را برسم منغلای از پیش فرستاد و چون آن مردم در میان جنگل و لای اندك راهی رفتند جمعی از قراولان سپاه تركمان از میان درختان پیدا شدند و خراسانیان بیدرنك عزم جنك نموده ناگاه از جنگل خلقی بسیار بر سر ایشان ریختند و بسرپنجه قدرت سلك جمعیت خراسانیان را از هم بگسیختند نظم
چو آمد برون تركمان از كمین‌بلرزید از هول ایشان زمین
قراول از آن جمع گردونشتاب‌رمیدند چون سایه از آفتاب در آن اثنا میرزا ابراهیم با دلی از بیم دونیم به منغلای پیوسته ساعتی در برابر اعدا بایستاد و چون دانست كه طاقت مقاومت ندارد بدست اضطرار عنان به بیابان فرار انعطاف داد و دلیران سپاه آذربایجان خراسانیان را تعاقب نموده جمعی كثیر بتیغ بیدریغ بگذرانیدند و فوجی از پهلوانان را اسیر گردانیدند و امیر سید یوسف ولد امیر سید خواجه و امیر سلطان حسین ولد امیر فیروز شاه و امیر سعادت خاوند شاه از جمله مردمی بودند كه در آن كمینگاه كشته گشتند و امیر ابو سعید میرم پسر دیگر سید امیر خواجه را زنده نزد امیر جهانشاه بردند و حسب الحكم او را نیز بقتل آوردند و این واقعه در روز سه‌شنبه بیست و پنجم محرم الحرام سنه اثنی و ستین و ثمانمائه بوقوع انجامید و میرزا سلطان ابراهیم چون از آن معركه فرار نمود مانند قمر در وقت سرعت سیر لحظه در هیچ منزل نیاسود تا در روز یكشنبه هفتم ماه صفر با معدودی از ملازمان خود را بهراة رسانید از ثقات استماع افتاده كه چون میرزا ابراهیم در آن روز بخیابان درآمد قلندری از دكانچه برخواسته گفت پادشاه جهانیان عمرت دراز باد كه اگر یك یورش دیگر میكنی تخم جغتای از عالم برمی‌افتد القصه امیر احمد ترخان كه حاكم هراة بود چون از قرب وصول شاه‌زاده خبر یافت بلوازم استقبال استعجال نموده نقود نامعدود و اسبان بادرفتار و استران و ركابی قطار و خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه و اقمشه نفیسه و فرشهای پسندیده پیشكش كرد و سایر اشراف و اعیان خراسان شرایط نیاز و نثار بجای آورده و نوبت دیگر میرزا ابراهیم بر سریر سلطنت متمكن گشت و مولانا احمد یساول از حصار اختیار الدین بیرون آمده بتقبیل انامل فیاض استسعاد یافت و چون خدمت مولوی با پادشاهی مانند میرزا سلطان ابو سعید مقاومت نموده در محافظت قلعه كمال اخلاص بظهور رسانیده بود از میرزا ابراهیم توقع ازدیاد الطاف و عنایات می‌داشت بخلاف متوقع میرزا ابراهیم بحالش نپرداخت و از غایت غفلت آن‌همه جلادت را نابوده پنداشت بنابرآن مولانا احمد بقلعه رفته اظهار خلاف نمود و هرچند احمد ترخان جهة عذرخواهی كسان پیش او فرستاده خواست كه بوعده دانه انعام و احسان بار دیگر آن صید وحشی را رام گرداند بجائی نرسید و دیگر مولانا احمد از قلعه بیرون نخرامید لا جرم میرزا ابراهیم دست تعرض
ص: 71
از گریبان طلب او بازداشت و حصار اختیار الدین را از روی اضطرار یا اختیار به تصرف او باز گذاشت.

ذكر توجه جمعی از مخادیم عظام برسم رسالت نزد سلطان سعید و بیان بازآمدن میرزا علاء الدوله بدار السلطنه هراة بعد از مدت مدید

چون میرزا سلطان ابراهیم در بلده هراة روزی‌چند بفراغت بگذرانید بنابر استصواب امرا و اركان دولت مصلحت چنان دید كه با میرزا سلطان ابو سعید اساس موافقت را مؤكد سازد و وصلت نموده بنیاد مخالفت براندازد و برای سرانجام این كار قرعه اختیار بنام سه بزرگوار برآمد اول شیخ نور الدینمحمد بن شیخ بهاء الدین عمر دوم خواجه شمس الدین محمد الكوسوی الجامی سیم امیر بابر الدین خاوند شاه جد اعلی مسود اوراق است و امیر غیاث الدین گنجكینه را كه پدر مقرب حضرت سلطانی امیر نظام الدین علیشیر است مقرر ساختند كه در آن سفر بخدمتكاری آن سه مرد بزرك عالی‌گهر قیام و اقدام نماید و چون آن فرقه واجب التعظیم بمجلس سلطان سعید رسیدند چنانچه باید و شاید در باب وصلت و مصالحت سخنان بعرض رسانیدند و سلطان سعید آنكلمات را بسمع قبول جای داده فرمود كه در باب نشنید قواعد موافقت و تمهید مبانی وصلت و مرافقت هرالتماس كه میرزا ابراهیم كند مبذولست مشروط بآنكه دار السلطنه هراة را بتصرف اینجانب باز گذارد و هرولایت از سایر ولایات خراسان كه خواهد در عوض متصرف گردد و در مدافعه لشگر تركمان طریق اتفاق مسلوك دارد و سخن برین قرار یافته مخادیم عظام مشمول اعزاز و احترام و انعام و اكرام مراجعت نمودند و آنچه از میرزا سلطان ابو سعید شنیده بودند بعرض میرزا ابراهیم رسانیدند و از غرایب وقایع و بدایع عجایب آنكه درین سال در اطراف ولایات و قلاع خراسان چند حاكم نافذ فرمان بودند كه هیچكدام اطاعت دیگری نمی‌نمودند میرزا جهانشاه از استرآباد تا سبزوار بقبضه اقتدار درآورده بود و میرزا سلطان ابو سعید در قبة الاسلام بلخ حكومت مینمود و میرزا سلطان ابراهیم در دار السلطنه هراة نشسته سر بدیگری فرود نمی‌آورد و مولانا احمد یساول قلعه اختیار الدین را مضبوط ساخته تمامی سلاطین را معدوم میشمرد و میرزا سلطان سنجر در مرو اقامت داشت و میرزا شاهمحمود در طوس نقش استقلال بر لوح خیال می‌نگاشت و بیركه مغول قلعه تیره تو را مضبوط ساخته بود و امیر عبد اللّه پیرزاده محافظت حصار سرخس می‌نمود و ملك قاسم ولد امیر اسكندر قرا یوسف باتفاق امیر خلیل مملكت سیستان را تا فراه و اسفرار ضبط می‌كرد و در قلعه جنوشان حسن شیخ تیمور لوازم سرداری بجای می‌آورد و قلعه طبس در تصرف امیر اویس بن خاوند شاه بود و میرزا
ص: 72
علاء الدوله بعد از چند سال از دشت قبچاق بازآمده روزی‌چند در نواحی ابیورد خیمه اقامت نصب فرمود و كیفیت حال میرزا علاء الدوله از مطالع مطلع سعدین برین وجه مبین میگردد كه در آن اوان كه از دست بر سپاه میرزا بابر ولایت بلخ باز گذاشته رایت هزیمت بصوب بدخشان برافراشت روزی‌چند در آن كوهستان سرگردان بود آخر الامر بدشت قبچاق رفت و تا زمان استماع خبر فوت میرزا بابر در میان اوزبكان اوقات گذرانیده آنگاه عازم خراسان شده از راه خوارزم بولایت نسا و ابیورد درآمد و قاصدی جهت بشارت وصول مقدم همایون پیش میرزا ابراهیم فرستاد و شاهزاده اظهار نشاط و انبساط فرموده سخنان محبت آمیز پیغام داد و تحف شایسته ارسال نمود اما بحكم (الملك عقیم) ضمنا از آمدن پدر بغایت مكدر شد و میرزا علاء الدوله از ابیورد متوجه بلده هراة گشته چون بمقصد نزدیك رسید میرزا ابراهیم بمراسم استقبال استعجال نمود و در كنار آب سنجاب میرزا علاء الدوله دیده بدیدار فرزند سعادتمند روشن كرده مضمون اینمقال بر زبان آورد كه بیت
للّه الحمد كه بعد از سفر دور و درازشد مرا بارد گردیده بدیدار تو باز و میرزا ابراهیم نیز فرح و سرور موفور ظاهر ساخته بدریافت ملاقات پدر خجسته‌صفات لوازم شكر واهب العطیات بتقدیم رسانید بیت
منم كه دیده بدیدار دوست كردم بازچه شكر گویمت ایكارساز بنده‌نواز و پدر و پسر در باب مصالح ملك و دولت سخنان درمیان آورده چنان مقرر شد كه میرزا ابراهیم با لشگر در تحت ملك توقف نماید و میرزا علاء الدوله بهراة رفته روزی‌چند از تعب دوران برآساید و آنجناب بجانب هراة در حركت آمده روز جمعه هفتم جمادی الاخری سنه اثنی و ستین و ثمانمائه بقریه ساقسلمان رسید سادات و قضات و موالی و اهالی استقبال موكب همایون نموده شرایط نیاز و نثار بجای آوردند و از سوقیه و عوام الناس در آن روز جهة تماشا آنمقدار كس از شهر بیرون رفتند كه در هیچ عید و نوروز مثل آنجمعیتی كسی مشاهده ننموده بود بیت
در آن روز از كثرت خاص و عام‌نبودی كسی را مجال خرام و میرزا علاء الدوله بكوچه خیابان درآمده بمدرسه مهد علیا گوهرشاد آغا تشریف برد و مراسم زیارت جده بزرگوار بجای آورده از آنجا بباغ زاغان رفت و بتمهید بساط عیش و نشاط اشارت فرمود بیت
مجلس‌آرایان سبك برخاستندبزم عیش و خرمی آراستند و آن پادشاه گیتی‌افروز بمساعدت بخت فیروز چند روز همدم جام مدام و همنفس خوبان گل‌اندام بسربرده حظی تمام از زندگانی برداشت و هنوز از آن كار باز نپرداخته بود كه خبر وصول سپاه میرزا جهانشاه شنید رایت هزیمت برافراشت بیت
هرجام مراد را كه بر دست نهی-گردون ز حسد خسی در آن اندازد

ذكر وصول میرزا مظفر الدین جهانشاه بتختگاه حضرت خاقان مغفرت‌پناه‌

چون میرزا جهانشاه از ضبط مملكت جرجان فارغ گردید و چندگاه ولایت اسفراین
ص: 73
را محل نصب سرادقات سلطنت گردانید با لشگر قیامت اثر مانند سپهر اخضر جوشن‌ور متوجه دار السلطنه هراة گشت و میرزا سلطان ابراهیم از توجه آن پادشاه عالی‌جاه خبر یافته عنان هزیمت بسوی كوهستان غور تافت و مسرعی نزد پدر فرستاده پیغام داد كه بعد از این اقامت آنحضرت در بلده هراة مصلحت نیست لا جرم میرزا علاء الدوله بصد درد و داغ سلطنت كرده در غره شعبان سنه اثنین و ستین و ثمانمائه روی باردوی پسر آورد و پس از آنجناب كافه ساكنان بلده هراة از سادات و علما تا فقرا و ضعفا از بیم سپاه تركمان چنان سراسیمه و پریشان شدند كه بنان بیان از عهده شرح آن بیرون نمی‌تواند آمد و رنود و اوباش بمرتبه دست بغارت و تاراج برآوردند كه قلم در زبان متكفل تقریر آن نمی‌تواند شد و مقارن آن احوال میرزا جهانشاه بقصبه كوسویه رسید و خبر تفرقه و فرار كبار و صغار هراة را شنیده بنابرآن استمالت نامه‌ها بنام اعیان و اشراف فرستاد و امیر پیرزاده بخاری را بداروغگی تعیین كرده و مردم را بعدل و داد نوید داد و بنفس نفیس در پانزدهم شعبان سایه وصول بر باغ زاغان انداخت و فتح قلعه اختیار الدین را پیش نهاد همت بلندنهمت ساخت مولانا احمد یساول روزی‌چند شرایط حصارداری بجای آورده عاقبت الامر بامان بیرون خرامید و ملحوق عین عاطفت خسروانه و منظور نظر پادشاهانه بازگردید و میرزا جهان شاه بعد از تمكن بر تخت سلطنت خراسان بتعظیم و تكریم سادات و قضات و علما و اشراف و اعیان كما ینبغی قیام نمود و بامضاء امثله و احكام خاقان سعید مغفور فرمان فرمود روزی چند النك كهدستان كه در شرقی هراتست مخیم سرادقات اقبال او گشت وصیت مكنت و شوكت آن خسرو صاحب حشمت از ایوان كیوان درگذشت إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ‌

ذكر مخالفت میرزا علاء الدوله با ولد پسندیده‌صفات و رفتن آن‌جناب بموجب استدعاء میرزا جهانشاه بدار السلطنه هرات‌

در آن اوان كه میرزا علاء الدوله و میرزا ابراهیم از بیم سپاه عراق و آذربایجان بولایت غور شتافتند پدر در غور پایان منزل گزید و پسر در غور بالا خیمه اقامت منصوب گردانید در آن اثنا از مقربان میرزا علاء الدوله امیر خلیل باتفاق پسر خود محمد خلیل شبیخون بر سر قرا بهادر كه قراول میرزا سلطان ابراهیم بود برد و تمامی جهات او؟؟؟ ا در عرصه نهب و تاراج آورد و میرزا ابراهیم قاصدی نزد پدر فرستاد سخنان شكایت‌آمیز پیغام داد میرزا علاء الدوله گفت از جانب قرا بهادر كه غلام منست غبار نقار بر حاشیه ضمیر انور نشسته بود بنابرآن این آسیب بدو رسید و بدین جهت میان پدر و پسر صورت كدورت
ص: 74
روی نموده محبت و یگانگی بعداوت و بیگانگی مبدل گردید و از جانبین صف لشگر آراسته متوجه یكدیگر شدند و در خلال آن احوال امراء ترخانی از میرزا ابراهیم گریخته بمیرزا علاء الدوله پیوستند و میرزا ابراهیم بقدم اضطرار نزد پدر بزرگوار رفته گرفتار گشت مقارن آن‌حال امیر عبد اللّه خواجه ترخان كه بحكم میرزا سلطان ابراهیم جهت رسالت پیش میرزا سلطان ابو سعید رفته بود بازآمد و از حبس شاهزاده متغیر گشته طایفه از ترخانیان را با خود متفق ساخت و شبی نفیر كشیده و میرزا ابراهیم را از قید نجات داده علم توجه بصوب ساخر و تولك برافراشت و چون كیفیت اینوقایع بعرض میرزا جهانشاه رسید مسرعی بغور فرستاده میرزا علاء الدوله را بحضور طلبید و میرزا علاء الدوله آنمعنی را از مقدمات اسباب دولت و اقبال پنداشته بسرعت برق و باد باردوی پادشاه تركمان رفت و میرزا جهانشاه در روز عید اضحی مجلسی در غایت ابهت و عظمت ترتیب داده امراء عظام میرزا علاء الدوله را باحترام تمام پیش بردند و شهریار تركمان آنجناب را تعظیم نموده در موضع مناسب بنشاند و بزبان تلطف و تفقد استمالت داده دقیقه از دقایق الطاف و اعطاف نامرعی نگذاشت و در هیجدهم همانماه میرزا پیر بداق كه ولد ارشد میرزا جهان شاه بود و در مملكت فارس حكومت می‌نمود بملازمت پدر رسید آمدنش آنكه میرزا جهانشاه بواسطه دغدغه كه از جانب میرزا سلطان ابو سعید داشت ایلچی بشیراز فرستاد فرزند ارجمند را طلبید.

گفتار در بیان توجه سلطان سعید بعزم رزم میرزا جهان شاه و ذكر بسط بساط مصالحه و اتفاق میان آن دو پادشاه عالی‌جاه‌

چون میرزا سلطان ابو سعید در حدود قبة الاسلام بلخ از نزول میرزا مظفر الدین جهانشاه در دار السلطنه هراة وقوف یافت با لشگری كه محاسب وهم و خیال از استیفاء اعداد ابطال رجال آن عاجز آید و كمیت تیزرفتار قلم از طی ساحت بیان كمیت آن بعجز و قصور اعتراف نماید متوجه میدان قتال گشت و روزی چند در كنار آب مرغاب قبه بارگاه جهان پناهش از اوج مهر و ماه درگذشت خبر غایت حشمت آن پادشاه عالی‌گهر و كثرت عدد آن سپاه جوشن‌ور میرزا جهان شاه را در دغدغه انداخت و آغاز تامل نموده ساعتی فكر جنك می‌كرد و لحظه خیال صلح پیشنهاد همت میساخت در آن اثنا در روز عید اضحی مولانا نجم الدین عمر و مولانا یوسف عطار از نزد سلطان سعید برسالت رسیدند و از زبان آن خسرو صاحب تائید سخنان صلح‌آمیز بعرض رسانیدند میرزا جهانشاه بیوسون سلاطین ذوی الاقتدار با ایلچیان ملاقات نمود و جناب وزارت‌مآب سید عاشورا جهة تمهید بساط مصالحه مصحوب ایشان ارسال فرمود و سید عاشور بعد از وصول
ص: 75
بمعسكر منصور شرف بقتیل قوایم سریر سلطنت مصیر حاصل كرده در باب صلح و صفا سخنان دلپذیر بعرض رسانید و سلطان سعید كلمات محبت‌انگیز و الفاظ مودت‌آمیز بر زبان رانده میل ضمیر آفتاب تاثیر بموافقت و اتحاد ظاهر گردانید و سید عاشور مقضی- المرام مراجعت فرموده میرزا جهانشاه دل بر صلح نهاده از النك كهدستان كوچ كرده در دامن كوه مختار لواء ظفر انتما ارتفاع داد در تضاعیف اینحالات احمد ترخان باتفاق بعضی از قرابتان از میرزا ابراهیم روی‌گردانشده. بملازمت میرزا جهانشاه شتافتند و بصنوف عواطف و نوازش پادشاهانه از امثال و اقران امتیاز یافتند و میرزا جهانشاه داعیه داشت كه آن زمستان در خراسان قشلاق نماید و در تختگاه پادشاه جمجاه میرزا شاهرخ بعیش و عشرت اقدام فرماید كه ناگاه خبر رسید كه سلطان سعید از راه لنگر میر غیاث بولایت هرات‌رود درآمد و میرزا جهانشاه در بحر حیرت افتاده آتش غیرت از درون او زبانه زدن گرفت و مستعد جنگ و جدال گشته میرزا پیر بداق را كه ارشد اولادش بود برسم منغلای از پیش روان فرمود خود نیز از عقب شتافته در قریه یحیی‌آباد نزول نمود و میرزا پیر بداق باقر اولان لشگر سلطان سعید حرب كرده طایفه از سركشان سپاه تركمان اسیر سرپنجه تقدیر شدند و شاهزاده پای در وادی گریز نهاده پریشان‌حال بپایه سریر پدر رسید و كیفیت حال بعرض رسانید مقارن آن حال ایلچی از جانب آذربایجان آمده خبر آورد كه امیرزاده حسین علی ولد میرزا جهان شاه كه مدتی محبوس بود از حبس نجات یافته و دست تصرف بخزاین دراز كرده لشگر جمع می‌نماید بنابرآن میرزا جهانشاه بهمگی همت متوجه محالحه گشته نوبت دیگر سید عاشور را جهة فیصل آن مهم نزد سلطان سعید فرستاد و میرزا سلطان ابو سعید فرمود كه میان ما و میرزا جهانشاه قواعد صلح وقتی تاكید می‌یابد كه به مملكت آذربایجان كه میرزا شاهرخ بوی عنایت كرده بود قناعت نماید و فارس و عراق را بتصرف نواب و دیوان اعلی باز گذارد بعد از گفت و شنید بسیار و آمد شد رسولان چندبار مصالحه برین وجه واقع شد كه میرزا جهان شاه دست از تمامی ممالك خراسان و جرجان و مازندران بازدارد و بی‌از آنكه خرابی كند روی توجه بصوب تبریز آورد و برین جمله عهد و پیمان درمیان آمده میرزا جهانشاه از قریه یحیی‌آباد عنان مراجعت بآذربایجان انعطاف داد و در اوایل ماه صفر سنه 863 از جانب جنوب بلده فاخره هراة و پایان قریه مرغاب و زیارتگاه روان شد و روز جمعه هشتم ماه مذكور امیر سید اصیل ارغوان و پهلوانان حسین دیوانه از اردوی سلطان سعید بدار السلطنه هرات رسیده شهر و قلعه را متصرف گردیدند و رعایا و عجزه را در پناه امن‌وامان جای داده اعلام عدل و انصاف مرتفع گردانیدند.

گفتار در بیان وصول میرزا سلطان ابو سعید بدار السلطنه هرات كرت ثانی و ذكر انقراض ایام دولت و زندگانی بعضی از سالكان مسالك جهانبانی‌

چون آفتاب عنایت ربانی از مطلع سعادت جاودانی طلوع كرده دیده دولت میرزا
ص: 76
سلطان ابو سعید را روشن ساخت و میرزا جهانشاه رایت عزیمت بلكه هزیمت بصوب ولایات عراق و آذربایجان برافراخت موكب همایون از حدود هراةرود همنان جنود ظفر ورود در حركت آمده روز پنجشنبه چهاردهم صفر ختم بالخیر و الظفر در دامن كوه مختار اختیار نزول فرمود و سادات و قضاة و علما و اكابر و اعیان را كه بمراسم استقبال مبادرت جسته بودند باصناف الطاف و اعطاف نوازش نمود و روز دیگر باغ شهر از فروغ طلعت سلطان سعید سعادت غیرت‌افزای فضای ریاض جنت گشت و قدم بر مسند عدالت و رعیت‌پروری نهاده صیت حشمت و مكنت آن مهر سپهر خلافت از ایوان كیوان درگذشت از غایت حرص بادخار مثوبات اخروی و كمال اهتمام بتقویت شریعت حضرت نبوی همانروز به مسجد جامع تشریف برد و بعد از ادای نماز و عرض نیاز مجلس وعظ حضرت شیخ الاسلامی خواجه شمس الدین محمد كوسوی رابیمن مقدم شریف مشرف كرد و خطبه از یمن القاب آنخسرو عالی جناب بتازگی بلندآوازه شد و سكه از شرف نام همایون آن فرمانده كامیاب پرزیب و زینت آمد نظم
تا همایون نام او را سكه بر دل نقش كردمهر از مهرش دهان سكه پرزر می‌كند
مبغری كز خطبه القاب او زینت گرفت‌مشتری گوهر نثار فرق منبر می‌كند و چون در آنسال بواسطه عبور لشگر قیامت اثر تركمان و بعضی دیگر از وقایع و حوادث دوران نقصانی فراوان بغلات و حبوبات ولایات خراسان راه یافته بود در زمستان سنه مذكوره در بلده هرات و توابع و مضافات قحطی در غایت صعوبت روی نمود چنانچه خلق بیشمار از فقدان نان جان دادند و بسیاری از صغار و كبار بسبب انعدام طعام روی بجهان جاودان نهادند و سلطان سعید حال بر آن منوال دیده رفاهیت خلایق را مطمح نظر عدالت اثر گردانیده بیشتر لشگر را بجانب ماوراء النهر فرستاد و بدست لطف و امتنان ابواب انعام و احسان بر روی روزگار فقرا و ضعیفان برگشاد و چون میرزا علاء الدوله و میرزا ابراهیم و میرزا سنجر از قلت سپاه سلطان دادگر خبر یافتند رسل و رسائل بیكدیگر ارسال داشته طرح موافقت و یگانگی انداختند و بعزم مخالفت و محاربت سلطان سعید در نواحی سرخس بهم پیوسته رایت ابهت برافراختند و سلطان سعید چون اینخبر شنید با آنكه در آنزمان زیاده از دو هزار مرد جلادت نشان در ملازمت آستان اقبال‌آشیان نبودند مضمون كلمه همایون (كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً) را منظور داشته جهة دفع شر معاندان نهضت فرمود و در اثناء راه بمحض موهبت حضرت اله امیر سید مزید ارغون و امیر سلطان احمد تمورتاش با سپاهی‌جویان پرخاش از جانب سمرقند بموكب سلطان سعادتمند پیوستند و در اواسط جمادی الاولی بمیان مرو و سرخس طلیعه لشگر میرزا علاء الدوله و پسر میرزا سنجر طالع شده از جانبین بتعبیه صفوف پرداختند و مدبران ملك و دولت در میدان جنگ و مقاتلت صفوف شجاعت و بهادری ظاهر ساختند و در آنروز بر انغار و جوانغار سپاه سلطان شجاعت شعار از دست‌برد مبارزان میمنه و میسره مخالفان مغلوب گشته روی بوادی فرار نهادند چنانچه بعضی از گریختگان تا ماوراء النهر عنان یكران بازنكشیدند و خبر انهزام پادشاه فلك
ص: 77
احتشام را در آندیار شایع گردانیدند و سلطان سعید بعد از گریز برانغار و جوانغار با دلاوران قول عزم ستیز فرموده حسام خون‌آشام از نیام انتقام بركشید و شبدیز گردون شتاب را بمهمیز پهلوانی تیز ساخته آثار روز رستخیز بظهور رسانید تیغ از شراب خون‌ناب سرمست گشته آغاز گردن زدن كرد و نیزه ع چو بالابلندان بیرحم دل رسوم تطاول بجای آورد نظم
بخونریزی روان شد تیر دلدوزدلی میخست و جانی می‌ستد مزد
مبارز تشنه شمشیر گشته‌بخون‌آشامی از خود سیر گشته و هنوز ساعتی نگذشته بود كه خورشید فتح و ظفر با ماهچه لوای كشورگشای سلطان سعید مقارنه نمود و میرزا علاء الدوله باتفاق پسر عنان بوادی فرار گردانید و میرزا سنجر گرفتار گشته از دست شحنه قهر شربت شهادة چشید و سلطان سعید بر الطاف نامتناهی آلهی مراسم محامد بتقدیم رسانیده فتحنامها به اطراف ممالك خراسان و ماوراء النهر فرستاد و امیر علی فارسی و امیر سید اصیل را به تكامشی میرزا علاء الدوله و ولد او میرزا ابراهیم كه بطرف مزنیان سبزوار گریخته بودند مامور گردانیده بنفس نفیس روی به ییلاق بادغیس نهاد و در آن مقام امراء ایلغار از عقب گریختگان مراجعت نمودند و بعرض رسانیدند كه میرزا علاء الدوله و میرزا ابراهیم از مزنیان بطرف بسطام و دامغان عزیمت فرمودند آنگاه موكب همایون در ضمان عنایت قادر كن فیكون بمستقر دولت و اقبال تشریف برد وعیدگاه دار السلطنه هراة را طرح انداخته در اتمام آن بناء راحت‌افزا شرط اهتمام بجای آورد.

ذكر تسخیر حصار تیره‌تو و فتح قلعه عماد و بعضی دیگر از وقایع كه در آن اوان اتفاق افتاد

از ریاض حكایات سابقه شمایم اینخبر بمشام جان مستسقیان اخبار سالفه می‌رسد كه بیركه بچه تدبیر بر حصار تیره‌تو كه بمزید متانت و حصانت از تمامی قلاع سپهر ارتفاع امتیاز دارد استیلا یافت و مدت دو سال بواسطه حدوث اصناف فترات و ظهور انواع حادثات پرتو اندیشه هیچیك از ملوك و حكام بتسخیر آنقلعه نتافت تا درین اوقات كه سلطان سعید خاطر خطیر از ممر وارثان ملك خراسان فارغ ساخته كمند همت بر تدبیر تسخیر آنحصار عدیم النظیر انداخت و امیر سید مزید ارغون و دستور اعظم خواجه شمس الدین محمد حسب الحكم بنواحی تیره‌تو رفته و مداخل و مخارج آن حصن حصین را بنظر احتیاط درآورده فوجی از امرا و سپاه را بساختن مقابل كوب و محاصره آن جمع منكوب بازداشتند و چون دانستند كه بی‌دستیاری مقالید عنایت مفتح الابواب گشایش ابواب آن مراد تیسیرپذیر نیست و بر استعمال تیغ و تیر فایده مترتب نمی‌شود علم مراجعت برافراشتند و آنجماعت كه بمحاصره مامور بودند دیده امید بر مرصد انتظار نهادند كه قوت دولت روزافزون شعبده انگیزد و دست زمانه كینه‌گذار خاك ادبار بر مفارق بیركه غدار بیزد و همدر آن ایام بمقتضای كلام معجز
ص: 78
نظام (وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ) اهل قلعه اندیشناك شده اختلافی در میان ایشان پدید آمد و بیركه نسبت بمتابعان بدگمان شده طایفه را بقتل رسانید و بقیة السیف از وی متوهم شدند و صبحی با تیغهای آخته بر سر آن كهنه بی‌دولت تاختند و در ساعت سرش از تن جدا كرده بهرات فرستادند و این فتح در اوایل ماه مبارك رمضان سنه ثلث و ستین و ثمانمائه دست داد و در اواسط همین ماه وفات میرزا سلطان ابراهیم اتفاق افتاد تبیین اینمقال آنكه چون میرزا علاء الدوله و میرزا ابراهیم از معركه میرزا سلطان ابو سعید گریخته بحدود دامغان رسیدند پدر و پسر از یكدیگر جدا شده میرزا ابراهیم از آن ولایات سپاهی بهم رسانید و عنان عزیمت بجانب مشهد مقدسه منعطف گردانید اما در اثناء راه مریض گشته هرچند اطبا در مداوا سعی نمودند فایده نداد و آن شاه‌زاده جلالت نهاد روی بعالم جاودانی نهاد بعضی از ملازمان وفادار نعش مغفرت شعارا بهراة آورده در شوال مذكور در بیت المغفرت گوهرشاد آغا بخاك سپردند و امراء سلطان ابو سعید بموجب فرمان واجب الاذعان لوازم ختمات كلام و اطعام طعام بجای آوردند و همدرین سال بخشنده متعال سلطان سعید را پسری عنایت فرمود و چون آنمولود عاقبت محمود از رقیه سلطان بیگم بنت میرزا علاء الدوله در وجود آمد بمیرزا شاهرخ موسوم شد و در همین سال بموجب فرمان ستوده خصال امیر علی فارسی متوجه تسخیر قلعه عماد گشت و بعد از وصول بنواحی آن حصار استوار محمد دیوانه كه از قبل امیر بابا حسن متعهد ضبط آن بود بقدم اطاعت و انقیاد پیش آمد و امیر علی فارسی حسب الحكم برج‌وباره قلعه عماد را ویران ساخت و در اواخر همین سال میرزا شاه محمود بن میرزا بابر كه بعد از فرار سپاه میرزا جهانشاه بولایت سیستان افتاده بود در محاربه كه میان امیر خلیل هندوكه و حاكم كابل امیر بابا روی نمود شربت شهادت چشید و هم در آنمعركه شیخزاده پیر قوام كه در سلك اعاظم صدور بابری منتظم بود شهید گردید.

گفتار در بیان فتح مملكت جرجان و سلوك امیر خلیل هندوكه در وادی عصیان‌

فروغ تفصیل این حكایت از مطلع صفحات آینده مانند خورشید تابنده طالع خواهد گشت كه در اوائل سنه 864 فوجی از سپاه پادشاه مظفرلواء ابو الغازی سلطان حسین میرزا كه در آن اوان بر ولایت جرجان استیلا یافته بود تا حدود سبزوار تاخت كردند و آثار تسلط و اقتدار ظاهر ساخته لوازم نهب و تاراج بجای آوردند سلطان سعید چون این خبر شنید در روز چهارشنبه چهارم جمادی الاولی متوجه جرجان شد و ابو الغازی سلطان حسین میرزا مصلحت مقابله و مقاتله را ندیده استرآباد را باز گذاشت و رایت هزیمت بصوب آواق برافراشت و سلطان سعید روزی‌چند در خطه جرجان بعیش و كام‌رانی گذرانیده
ص: 79
ایالت آنمملكت را بولد ارشد خویش سلطانمحمود میرزا عنایت كرده روی توجه بمستقر سریر عزت و كرامت آورد و در غیبت موكب همایون امیر خلیل هندوكه كه سردار جلادت شعار بود و از اوایل جهانبانی میرزا ابو القاسم بابر تا آن غایت در ولایت سیستان حكومت می‌نمود بنابر دغدغه كه از سلطان سعید داشت خیال استقلال كرده با سپاه نیم‌روز علم عزیمت بصوب هرات برافراشت و در 12 ماه مبارك رمضان بظاهر شهر رسیده بامر محاصره و محاربه پرداخت امیر نظام الدین احمد برلاس كه از قبل سلطانسعید در شهر حاكم بود و امیر نظیر داروغه باتفاق سادات و قضاة و اكابر برج‌وباره هرات را مضبوط گردانیدند و در باب دفع و منع سیستانیان كمال جلادت و پهلوانی بظهور رسانیدند و امیر خلیل هرروز از صباح تا رواح بمحاربه و پیكار اشتغال می‌نمود و از درون و بیرون تیر و سنك مانند اقطار امطار و ادعیه مردم پرهیزكار هابط و صاعد بود و چون امیر خلیل یكموی بر سر نداشت در آن اوقات مولانا حسن شاه قطعه گفته بر كاغذی نگاشت و كاغذ را بر تیری بسته بجانب معسكر او انداخت و بمطالعه آن ابیات امیر خلیل و حاضران مجلس او را بغایت منفعل ساخت و قطعه اینست كه قطعه
یاران پیام ما برسانید با خلیل‌گوئید اگر تو را سرسر باختن بود
هرروزه درد سرما و خود مده‌عیدی بیا كه وقت قبق تاختن بود القصه صباح روز جمعه از جمعات ماه مذكور امیر خلیل با سپاه موفور روی جلادت بتسخیر هراة آورد و مردم او كمال سعی و كوشش بتقدیم رسانیده از خندق بگذشتند و برخنه كردن برج و باره مشغول گشتند و نزدیك بآن رسید كه بر شهر استیلا یابند و هرویان بعد از اداء نماز جمعه بهیات اجتماعی از دروازه شهر بیرون ریختند و متوجه سیستانیان شده خون بسیاری از مخالفان را با خاك راه برآمیختند و آوازه درانداختند و نقاره شادیانه نواختند كه میرزا سلطان ابو سعید رسید بنابرآن اقدام ثبات و قرار لشگریان سیستان متزلزل شده امیر خلیل با اتباع از مقام گرفتن هراة درگذشت و عنان بصوب فرار گردانیده عازم ملك نیم‌روز گشت و سلطان سعید در وقت مراجعت از استرآباد خبر جرأت امیر خلیل را شنوده بسرعت هرچه تمامتر طی مسافت نمود اما پس از گریز سیستانیان در اواخر ماه مبارك رمضان بمسقر عز و جلال رسید و درباره جمعی كه در دفع اعدا شرایط مرادانگی بجای آورده بودند اصناف الطاف بتقدیم رسانید آنگاه فوجی از سپاه نصرت دستگاه را به استیصال نهال اقبال امیر خلیل روانه ساخت و فرمود تا او را اسیر و ذلیل نگردانند بازنگرداند و امیر خلیل از توجه لشگر ظفر اثر خبر یافته مضطرب گشت و آثار عجز و انكسار از صفحات احوالش لایح شده حلقه عبودیت سلطان عالی‌منزلت در گوش كشید و روی نیاز بآستان خلاف آشیان آورده در نواحی اسفرار بامیر كریمداد كه متوجه دفع شر او شده بود دو چار خورد و امیر كریم داد بنابر سبق محبتی كه با امیر خلیل داشت در طریق رفق و مدارا باوی سلوك نمود و او را همراه ببارگاه جهان‌پناه برده سلطان سعید رقم عفو و بخشش بر جراید جرایمش كشید امیر خلیل روی نیاز بر خاك آستان اقبال‌آشیان سوده
ص: 80
در سلك سایر امرا منتظم گردید آنگاه بموجب فرمان واجب الاذعان ایالت سیستان بر شاه یحیی كه از جمله ملك‌زادگان آن دیار بود تعلق گرفت و آنجناب بملك موروثی خود شتافته امور دولت و اقبالش سمت استقامت پذیرفت:

ذكر بعضی دیگر از وقایع بلاد و عباد و بقتل رسیدن امیر خلیل در بلده استرآباد

در اوائل سنه هشتصد و شصت و پنج میرزا علاء الدوله كه بعد از فرار از معركه سلطان سعید در اطراف كوه و بیابان بی‌سروسامان می‌گشت بكنار دریای قلزم در خانه ملك بی‌ستون رستمداری درگذشت و شب جمعه 21 ماه صفر نعش او را بهرات آورد در مدرسه مهد علیا گوهرشاد آغا بخاك سپردند و صبیه آن پادشاه مرحوم رقیه سلطان بیگم كه حرم محترم سلطان سعید بود بلوازم عزا و اطعام مساكین و فقرا قیام نمود و مقارن آنحال از جانب ماوراء النهر خبر رسید كه میرزا محمد جوكی بن میرزا عبد اللطیف بمعاونت امیر نور سعید كه از جمله تربیت‌یافتگان سلطان سعید بود رایت مخالفت افراخته و آتش غارت و تاراج در اطراف آنولایات انداخته بنابرآن سلطان سعادت‌نشان در بیست و هشتم جمادی الاولی بجانب ماوراء النهر روانشد و میرزا محمد جوكی بمجرد شنیدن توجه لوای كشورگشای سلوك طریق فرار اختیار كرد و بحصار شاهرخیه رفته تحصن نمود و سلطان سعید همعنان نصرت و تأئید از جیحون گذشته بدار السلطنه سمرقند شتافت و چند روز بعیش و خرمی گذرانیده از آنجا عنان عزیمت بصوب شاهرخیه تافت و بعد از وصول بنواحی آن حصار استوار ملازمان موكب نصرت شعار بافروختن آتش پیكار اشتغال نمودند و مدتی از وقت دمیدن فلق تا هنگام پدید آمدن شفق بتیر انداختن و كار دشمن ساختن مشغول بودند و چون نزدیك بآن رسید كه صورت فتح و نصرت برطبق مرام پادشاه مظفرلواء جلوه‌گر شود از اطراف خراسان ایلچی آمد و بعرض رسانید كه سلطانحسین میرزا خطه جرجان را فتح نموده و بعزم تسخیر خراسان توجه فرموده سلطان سعید از استماع این خبر بغایت متاثر گشت و امیر سید اصیل ارغون و امیر سید مراد را جهت ضبط حدود آنمملكت روان فرمود و امراء بسرعت برق و باد از آب آمویه گذشته بخراسان درآمده بجانب نیشابور و سبزوار شتافتند و در آنولایت از تحقیق عزیمت میرزا سلطانحسین خبر یافته عنان هزیمت بجانب دار السلطنه هرات تافتند و مردم بلوكات را بشهر درآورده اسباب قلعه‌داری باكمل وجهی مرتب ساختند و میرزا سلطانحسین متعاقب در ظاهر آن بلده نزول نموده از جانبین علم محاربت و مقاتلت ارتفاع یافت و نایره قتال و جدال بر كانون درون مردم بیرون و درون تافت و چون میرزا سلطان ابو سعید خبر محاصره هرات شنید بامیرزا محمد جوكی صلح گونه درهم بسته و از جیحون گذشته تا حدود میمنه و فاریاب عنان یك ران بازنكشید و میرزا سلطانحسین خبر وصول آنحضرت استماع نموده از ظاهر هرات برخاسته و تا منزل ستوكی
ص: 81
باستقبال آن پادشاه ستوده‌خصال رفته از آنمقام براه سرخس عزیمت استرآباد نمود و میرزا سلطان ابو سعید از عقب بجرجان شتافته میرزا سلطانحسین تاخراس خانه پیش آمد و از آنمنزل در شبی كه مانند دل اهل عصیان تاریك بود و باران فراوان می‌بارید عنان یكران بصوب آواق گردانید و سلطانسعید گل‌افشان استرآباد را بیمن مقدم شریف غیرت‌افزای گلستان ارم ساخته چند روز بعیش و نشاط اوقات مصروف داشت و در آنولا امیر خلیل هندوكه بجزاء اعمال سیئه خویش گرفتار گشته سلطانسعید وجود و عدمش را یكسان انگاشت بیان این سخن آنست كه اگرچه امیر خلیل ترك حكومت سیستان داده بود و التجا بدرگاه عالم‌پناه آورده ملازمت می‌نمود پیوسته در خیال استقلال روزگار می‌گذرانید و استیصال نهال‌اقبال سلطان سعادت مأل را با خود مخمر گردانیده انتظار وقت آن كار می‌كشید و چند نوبت اینصورت از حركات و سكناتش بابلغ وجهی ظهور نمود و سلطان سعید بملاحظه آنكه شاید از بادیه نفاق بجاده مستقیمه وفاق آید در تربیتش افزود و اینمعنی موجب مزید ضلالت امیر خلیل گشته در آنشب كه اكثر شجعان موكب همایون از عقب میرزا سلطان حسین شتافته قصد كرد كه مكنون ضمیر خود را بظهور رساند بنابرآن نزد سلطان سعید رفته مبالغه نمود كه مناسب آنست كه شما بنفس نفیس از عقب یاغی نهضت فرمائید آنحضرت بنور فراست بر اندیشه آن غدار اطلاع یافت و فرمود كه خلیل بیك دستور نمی‌باشد كه سلاطین در شب مخالفان را تعاقب نمایند القصه بنابرین اسباب سلطان كامیاب در استراباد امراء عظام را باخذ و قتل امیر خلیل مامور گردانید و ایشان او را به بهانه كنكاش با لچكی‌خانه همایون برده همانجا بقتل آوردند و پسرانش را نیز در همان روز از عقب پدر روانه كردند آنگاه سلطان سعید نوبت دیگر ایالت ولایت جرجان را بمیرزا سلطان محمود تفویض نمود و رایت نصرت آیت بصوب خراسان مراجعت فرمود و در 22 ربیع الاخری سنه 866 باغ سفید را بیمن مقدم همایون غیرت‌افزای سپهر كبود گردانید و همدران ایام سلطان آفتاب احتشام بپرسش احوال فرق انام اهتمام فرموده بوضوح پیوست كه خواجه معز الدین وزیر در غیبت موكب عالی ببهانه استخراج زر لشگر و نامبردار اضرار بسیار بصغار و كبار دیار خراسان رسانیده نایره غضب پادشاهانه اشتعال یافته مثال لازم الامتثال صادر شد كه جناب وزارت‌مآب را دست و پابسته در دیك آب جوشان اندازند تا شعله حیاتش انطفا پذیرد و فرمان‌بران در پای حصار اختیار الدین بموجب فرمان واجب الاذعان قیام نمودند و پادشاه عدالت‌پناه برشحات سحاب عنایت ریاض امید رعایا و مزارعانرا نضارت داده حكم فرمود كه من بعد هیچ آفریده زر لشگر و نامبردار از متوطنان هراة و بلوكات و ولایات نطلبند و نستانند و درین باب نشانی بر سنك نقش كرده آنسنگرا در مسجد جامع هراة منصوب ساختند و هم در آن اوان خواجه قطب الدین طاوس سمنانی و خواجه اسمعیل كرك وزیر خواجه مظفر مختار بواسطه تقصیر و تصرف بسیار از آن منصب معزول گشت گویند چون
ص: 82
خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان خبر جوشانیدن خواجه معز الدین و عزل خواجه مظفر شنید از سیاست سلطانی ترسیده از هوش رفت و مولانا حسن شاه شاعر در آن باب این بیت گفت بیت
چون مظفر را گرفتند و معز الدین بسوخت‌خواجه شمس الدین محمد در میان غش میكند،

گفتار در بیان نهضت سلطان سعید كرت دیگر بولایت تركستان و ذكر بعضی از حوادث زمان و وقایع دوران‌

چون میرزا سلطان ابو سعید از یورش مازندران بازگشته روزی‌چند در بلده فاخره هراة بسعادت و اقبال بگذرانید متعاقب و متواتر ایلچیان از ماوراء النهر بدرگاه عالمپناه آمده عرض كردند كه میرزا محمد جوكی بدستور پیشتر در میدان مخالفت جولان مینماید بنابرآن رأی جهانگشای استیصال نهال‌اقبال شاهزاده را مطمح نظر همت گردانیده در 27 جمادی الاولی از دار السلطنه هراة بصوب ماوراء النهر نهضت نمود و چون قبة الاسلام بلخ از فر نزول موكب عالی آرایش یافت روزی‌چند اتفاق توقف افتاد در رایات ظفر سلب در نهم رجب از جیحون عبور كرده سایه وصول بر سمرقند انداخته و از آنجا بشاهرخیه رفته برج‌وباره آنقلعه در نظر انور بغایت مستحكم نمود بنابرآن جمعی از امرا و لشگریانرا بساختن مقابل كوب مامور ساخته بسمرقند معاودت فرمود و در آن اوقات كه آن پادشاه خجسته‌صفات در ماوراء النهر تشریف داشت در بلدان خراسان خصوصا دار السلطنه هراة و بلوكات علت طاعون شایع گشت و بلاء و با طوایف انام را در اضطراب انداخته خلقی كثیر مطموره خاك را مسكن ساخت و در اوائل سنه سبع و ستین و ثمانمائه سلطان سعید نوبت دیگر از سمرقند بظاهر حصار شهرخیه خرامید و عساكر نصرت شعار آغاز محاصره و محاربه كرده قرب یكسال فتح میسر نشد و بعد از آن كار اهالی حصار باضطرار انجامیده ذخیره ایشان باتمام رسید و میرزا محمد جوكی قاصدان نزد خواجه ناصر الدین عبید اللّه قدس سره فرستاد كه قدم در میان مصالحه نهاده جریمه او را از سلطان سعادت انتما درخواست نمایند و خواجه ملتمس شاه‌زاده را مبذول داشته باردوی سلطان سعید تشریف برد و جهة متوطنان انقلعه امان طلبید و میرزا سلطان ابو سعید شفاعت آن جناب را بسمع قبول جای داده حضرت خواجه بشاهرخیه رفت و در روز جمعه نهم محرم سنه ثمان و ستین و ثمانمائه میرزا محمد جوكی را بنظر سلطان سعید رسانید و آنحضرت درباره شاه‌زاده اظهار لطف و مرحمت فرموده بجانب سمرقند بازگشت و از آنجا متوجه مستقر سریر دولت و اقبال شده در بیست و دوم ربیع الثانی در عین كامرانی در باغ سفید نزول اجلال فرمود آنگاه میرزا محمد جوكی را در قلعه اختیار الدین محبوس كرد و شاه‌زاده در آنحصار روزگار میگذرانید تا وقتی كه روی بملك
ص: 83
عقبی آورد و چون مدت این یورش زیاده بر یكسال بود در آن اوان كه سلطان سعید بسعادت معاودت فرمود بنفس همایون متوجه تحقیق معاملات دیوانیان گشت و صاحب عظام خواجه قطب الدین طاوس و خواجه اسمعیل و خواجه نعمت اللّه و مولانا امیر دفاتری كه مكمل كرده بودند عرض فرمودند سلطان سعید مهمات وزراء عظام را نه‌پسندید و رقم عزل بر ورق حال خواجه طاوس كشید و خواجه اسمعیل مقید گشته چون نوبت بپرسش مهم خواجه نعمت اله رسید نسبت بخواجه شمس الدین محمد سخنی تقریرآمیز معروض گردانید و آنجناب عرضه داشت كرد كه من از رعایا و اشراف و اعیان خراسان برسم خدمتانه چیزی گرفته اما از اموال خاصه سلطانی تصرفی ندارم سلطان سعید فرمود كه هرچه از هركس ستانده بتو بخشیدم و تو را از منصب وزات معزول گردانیدم زیرا كه گاهی وزرا بغضب من گرفتار میگردند و بسبب نیكوخدمتی‌ها كه از تو صدور یافته نمیخواهم كه ضرری بتو رسانم خواجه چون این سخن شنید زانو زده و انگشترین از انگشت بیرون كرده پیش برد و بر گوشه تخت نهاده بازگشت و بجای خود بایستاد و ظاهرا هرگز هیچ وزیری باین سهولت معزول نشده است و در سنه تسع و ستین و ثمانمائه رای همایون سلطان سعید چنان اقتضا فرمود كه در بلده فاخره مرو قشلاق نماید و تواچیان بموجب فرمان جار بامر او لشكریان رسانیده رایات نصرت‌نشان در اواخر ماه ربیع الاخری بجانب مقصد نهضت كرد و شاه‌زاده امجد میرزا سلطان محمد در دار السلطنه هراة حاكم گشته روی بتمشیت مهمات سلطنت آورد و سلطان سعید ده روز در قصبه پنجده توقف نموده در اوائل جمادی الاولی در ضمان عنایة ایزد تعالی بیورت قشلاق رسید و آن زمستان در غایت اقبال و كامرانی گذرانیده در موسم بهار و زمان استواء الیل و النهار مانند خورشید فایض الانوار بجانب بیت الشرف خویش نهضت فرمود و در روز جمعه دوم شعبان كه آفتاب در هفدهم درجه حمل بود بباغ سفید رسیده بتجدید ابواب عدل و رعیت‌پروری برگشود و در سنه سبعین و ثمانمائه روزی چند مزاج همایون از سرحد اعتدال بمقام اعتلال شتافت و چون بعنایت حكیم علی الاطلاق عظم شانه صحت یافت مال سر درخترا در تمامی مملكت خراسان برعایا و مزارعان بخشید و بدین‌واسطه دوحه آمال و آمانی طوایف انسانی (كَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی- السَّماءِ) نضارت یافته سر باوج ثریا كشید و همدرین سال از فیض سحاب عنایت وهاب متعال در چمن دولت و اقبال گلی نوشكفت و عقد مراد پادشاه ستوده‌خصال از دری گرانبها صفت زیب و زینت پذیرفت و در اوائل شوال در حرمسرای سلطان سعید پسری خورشید منظر تولد نموده بمیرزا بایسنقر موسوم گشت و نشاط و انبساط آن حضرت از دیدار آن قرة العین سلطنت درجه كمال یافته حكم همایون ببستن چهار طاق شرف نفاذ یافت تا بآن تقریب درباره سایر شاهزادگان سنت ختان بتقدیم رسانند و رعایا و مزارعان برحسب فرمان واجب الاذعان در باغ زاغان آغاز برافراختن چهار طاق كرده آنروضه بهشت‌آئین را به قبهای رفیع و ایوانهای منیع كه مزین بود بدیباء روم و زربفت چین آرایش دادند و هرطایفه
ص: 84
مناسب خرقه خود تعبیه بدیع ترتیب كرده نقد هنر خویش برطبق عرض نهادند و در آن سال مهندسان جهان در دار الملك خراسان حاضر بودند و همه بقوت ذهن و دقت طبع امور عجیبه ظاهر مینمودند از آنجمله خواجه علی عارزه‌گر اصفهانی در یك شیشه سی و دو جماعت محترفه صنعت پیشه را كه در كارخانه آفرینش موجودند بحیز ظهور آورد چنانچه سی و دو دكان و كارخانه گشوده هرپیشه‌وری بمهمی كه مخصوص او بود مشغولی میكرد و بعضی از آن صور كه در صنعت بحركت احتیاج داشتند مثل خیاط و نداف و نجار و حداد بهیاتی جنبش ایشانرا مرقوم قلم تصویر گردانیده بود كه در آئینه خیال صورتی از آن زیباتر نمینمود سلطانسعید چون آن تعبیه غریبه را مشاهده فرمود بغایت متعجب گشته درباره آن نادره دوران اصناف تحسین و احسان بجای آورد و مجلس عیش و عشرت آراسته شده شراب فرح‌بخش ارغوانی ریاض نشاط و كامرانی را آب داد و نواهای روح‌افزای مطربان نغمه‌ساز پرده اندوه از روی دل خاص و عام برگشاد ساقیان سیمین ساق مجالس انس را از تاب عارض چون آفتاب رشك گلزار ارم گردانیدند و بساغرهای مالامال پیران چنك پشت را سرمست ساخته لباس ایام جوانی پوشانیدند و خوانسالاران عتبه علیه همایون اطعمه گوناگون از هرچه در حوصله خیال گنجد افزون هرروز چندین نوبت ترتیب مینمودند و از اوائل شوال تا روز جمعه پنجم ذی الحجه ایام جشن و سور امتداد یافته پادشاه و گدا پیرو برنا در عیش و نشاط بودند و در آن روز طوی بزرگ بوقوع انجامیده شاه‌زادگان عظام بآئین دین اسلام مختون گشتند آنگاه پادشاه جمجاه پرتو اهتمام بر سرانجام عظام امور سلطنت انداخته خدام عالی‌مقام بساط لهو و طرب در نوشتند و در سنه احدی و سبعین و ثمانمائه سلطان سعید در غایت دولت و اقبال در دار السلطنة هراة اوقات همایون فال بگذرانید و نوبت دیگر پرتو التفات بر تدارك احوال خواجه قطب الدین طاوس انداخته امرا اشراف دیوان اعلی را بوی مفوض گردانید و در سنه اثنی و سبعین و ثمانمائه خسرو سعادت قرین بقشلاق مرو شتافته بساط نشاط و كامرانی و شادروان عظمت و جهانبانی مبسوط و مرتفع ساخت و هنوز در بورت قشلاق بود كه خبر فوت میرزا جهانشاه بتواتر پیوسته علم عزیمت بصوب آذربایجان برافراخت ع دردا كه دگر باز نخواهد آمد.

گفتار در بیان شمه از احوال میرزا جهان شاه و میرزا پیر بداق و ذكر كشته شدن پدر و پسر بتقدیر مالك الملك علی الاطلاق‌

از مطلع آثار سلاطین آذربایجان و عراق نیز این اخبار عرصه آفاق را منور دارد كه چون آفتاب اقبال میرزا محمد بن بایسنقر از اوج كمال بحضیض وبال انتقال
ص: 85
كرد و تندباد اجل دوحه زندگانی آن ثمره گلشن كامرانی را در منزل چناران از پای درآورد ماهچه لوای جهانگشای میرزا مظفر الدین جهانشاه ببرج شرف رسید و تمامی ممالك آذربایجان و عراقین و فارس و سواحل دریای عمان و ارمن و گرجستان آن پادشاه نافذ فرمان را مسخر گردید و جمیع سرداران اطراف و گردنكشان اكناف اطاعت حكم و نشان او نمودند و شرایط فرمان‌برداری و لوازم خراج‌گذاری بجای آورده بالتفات و عنایتش مفتخر و مباهی بودند مگر امیر حسن بیك بن امیر علی بن امیر قرا عثمان كه بعضی از قلاع دیاربكر را مضبوط ساخته نسبت بمیرزا جهانشاه طریق اطاعت مسلوك نمیداشت و همواره بقلم علوهمت نقش استقلال و صورت استبداد بر لوح ضمیر و صحیفه خیال مینگاشت و اینمعنی بر خاطر میرزا جهان شاه گران آمده پیوسته در فكر تدارك آن مهم میبود و بواسطه كمال متانت و حصانت قلاع و رباع امیر حسن بیك پیكر آن مراد بر وجه مدعا چهره نمیگشود در خلال آن احوال در پس پرده تقدیر صورتی دیگر جلوه‌گر گشت و دست قدرت ایزدی بساط فراغت و امنیت از مملكت جهانشاهی درنوشت تفصیل این اجمال را طوطی كلك شیرین مقال برینمنوال رقم میفرماید كه میرزا پیر بداغ كه اشجع و ارشد اولاد میرزا جهانشاه بود و بنیابت پدر در ولایات فارس در غایت اقتدار حكومت می‌نمود و در وقتی كه مهم سلطان سعید و میرزا جهانشاه ع در خراسان بصلح انجامید از راه طبس و یزد بشیراز بازگشت و بخیالات باطل و تصورات بیحاصل از مقام اخلاص و متابعت پدر درگذشت میرزا جهانشاه چند نوبت رسل و رسایل نزد پسر فرستاد و او را نصایح سودمند فرمود و بسلوك طریق رشد و رشاد مامور گردانید از وخامت عاقبت مخالفت تحذیر نمود اما میرزا پیر بداق آن سخنان را بسمع رضا جای نداد و مطلقا پای از طریق عناد بجاده صلاح و سداد ننهاد و آخر الامر حرم محترم میرزا جهانشاه كه والده میرزا پیر بداق بود بشیراز رفته پسر عاصی را نصیحت كرد تا فارس را باز گذاشته روی بحكومت بغداد آورد و میرزا جهانشاه از آن ممر فراغبال حاصل نمود ایالت ولایت شیراز را بپسر دیگر خود امیرزاده یوسف عنایت فرمود و میرزا پیر بداق در دار السلام اساس جهان‌بانی طرح انداخته باندك زمانی عراق عرب را معمور ساخت اما خیال وصال عروس ملك شیراز اصلا از دماغش بیرون نمی‌رفت و از غایت غصه پیوسته متعرض حواشی مملكت جهان شاهی می‌گردید و انواع ظلم و تعدی بتقدیم می‌رسانید و هرچند میرزا جهانشاه تغافل پادشاهانه شعار خود می‌ساخت و بوسیله رسل و رسایل بنصیحت فرزند ناخردمند می‌پرداخت بجائی نمی‌رسید و آن شاه‌زاده خویشتن‌دار خود را از مقام خلاف و شقاق نمیگذرانید لا جرم میرزا جهانشاه خاطر بر استیصال نهال‌اقبال پسر قرار داده در شهور سنه سبعین و ثمانمائه با لشگر بسیار بظاهر دار السلام بغداد شتافت و میرزا پیر بداق برج‌وباره شهر را مستحكم ساخته در مقام تحصن و نزاع ثبات‌قدم نمود و میرزا جهانشاه آغاز محاصره كرده بنابر متانت دار السلام و شجاعت اتباع شاه‌زاده بهرام انتقام مدت یكسال صورت فتح چهره نگشود در آن اوقات لشگر عراق و
ص: 86
آذربایجان بمشقت فراوان از صبح تا شام حرب می‌كردند و میرزا پیر بداق و بغدادیان بقدر امكان در ممانعت و مدافعت كوشیده غایت مردانگی و جلادت می‌نمودند عاقبت صورت عافیت از بغدادیان روی برتافت و قحط و غلائی عظیم روی نموده بلاء جوع شیوع یافت جمعی كه گوشت بره بی‌تره نمی‌خوردند پوست پوسیده را جوشانیده بكار میبردند و طایفه كه از روی تكلف دست بحلوای نبات دراز نمی‌كردند جهة تغذی در كشتن سك و گربه شرط اهتمام بجای می‌آوردند لا جرم كار بغدادیان بجان رسیده بیكبار فریاد و فغان باوج آسمان رسانیدند و كسان بدرگاه میرزا جهانشاه فرستاده امان طلبیدند و میرزا جهانشاه ایشان را از سطوت خویش ایمن ساخته اهالی دار السلام دروازها بازگشادند و گرسنگان محصور بفرح و سرور موفور روی باردوی میرزا جهانشاه نهادند اما پیر بداق میرزا پای در دامان تمكن و وقار پیچیده در وثاق خویش نشسته بود و گمان نمیبرد كه پدر درباره او قصدی اندیشد همدران ایام میرزا جهانشاه پسر دیگر خود محمدیرا با جمعی از امرا بكشتن میرزا پیر بداق مامور گردانید و ایشان بیكناگاه بارویهای بسته بسر شاه‌زاده رسیده دست براندن تیغ گشادند و محمدی بالقصد شمشیر بر دیوار زده دیگران مهم او را فیصل دادند و آن حركت بر میرزا جهانشاه مبارك نیامد و طباع خلایق از متابعتش متنفر شد و چون آن پادشاه بهرام انتقام خاطر از مهم پسر جمع ساخت بهمگی همت متوجه دفع امیر حسن بیك گشته رایت عزیمت بصوب دیاربكر برافراخت و امیر حسن بیك از توجه دشمن آگاه شده بنابر عدم استطاعت مقابله در عقبه كه بغایت مستحكم بود تحصن نمود و میرزا جهانشاه بصحرای موش و آرزوم شتافته نزدیك بمنزل امیر حسن بیك خیمه اقامت نصب فرمود و امیر حسن بیك از كمال كیاست و كاردانی رسولان چرب‌زبان نزد پادشاه آذربایجان فرستاده سخنان نیازمندانه پیغام داد و میرزا جهانشاه اینمعنی را بر عجز و ضعف آن‌جناب حمل كرده تابستان و تیرماه در همان موضع اوقات گذرانیده و بعد از هجوم جنود شتا و وقوع شدت سرما لشگریان از توقف در آن صحرا و بیابان ابا نموده رخصت انصراف طلبیدند و خسرو تركمان آن طایفه را شرف اجازت ارزانی داشته با خواص و مقربان روزی‌چند در همان مكان بعیش و عشرت مشغولی كرد و امیر حسن بیك از غفلت دشمن و پریشانی سپاه دشمن شكن آگاه شده با دو هزار سوار مكمل جرار بقصد میرزا جهانشاه در حركت آمد و صباحی ناگهان بحوالی اردو رسیده طایفه از مردم شهریار تركمن كه فی الجمله شعوری داشتند بر وصول یاغی اطلاع یافته مانند ماهی در شبكه آغاز اضطرار كردند و میرزا محمد و میرزا یوسف بجنك پیش رفته تاب یك جمله نیاوردند و بمعسكر بازگشته پدر را از آن واقعه هایله واقف ساختند و میرزا جهانشاه جیبه پوشیده یك زانوبند بسته بود كه آنخبر شنود و بی‌از آنكه زانو بند دیگر مستحكم سازد سوار شده عنان بصوب فرار گردانید و امیر حسن بیك همان لحظه باردو درآمده محمدی و یوسف را امیر ساخت و بنیاد حیات جمعی از سرداران آذربایجان را برانداخت و در وقتیكه میرزا جهانشاه بگریخت مجهولی از لشگریان امیر حسن بیك اسكندر نام بوی باز
ص: 87
خورد و بطمع اسب و جامه او را كشته باردو بازگشت و هیچكس برین قضیه مطلع نشد و امیر حسن بیك بتفحص حال خصم پرداخته در آن اثنا سرقورمشی را كه بامیر جهانشاه مشابهتی داشت نزد آنحضرت بردند كه سر پادشاه است امیر حسن بیك آن سر را نزد میرزا محمدی و یوسف بیك فرستاده پرسید كه اینسر كیست جوابدادند كه سرقورمشی است كه شبیه پدر ما بود امیر حسن بیك باز آغاز جست‌وجوی نموده شخصی عرضه كرد كه فلان لشگری جام‌های پادشانه دربردارد یمكن كه از میرزا جهانشاه خبری داشته باشد امیر حسن بیك اسكندرا بحضور طلبیده پرسید كه این اثواب از كجا بدست تو افتاده جواب داد كه شخصی را كه متصف باین صفات بود در فلانموضع بقتل آوردم و این جامهای اوست و امیر حسن بیك فی الحال قاصدی بدانجا فرستاد تا سرقتیلرا از تن جدا ساخته بنظر آوردند و بوضوح پیوست كه آن شخص میرزا جهانشاه بوده لا جرم امیر حسن بیك بلوازم شكر و ثنای الهی پرداخت و محمدیرا بتیر كشته میرزا یوسفرا بمیل آتشین نابینا ساخت بیت
چو دولت از آنخاندان درگذشت‌یكی كشته شد دیگری كور گشت.

گفتار در بیان وصول خبر واقعه میرزا جهانشاه بعرض میرزا سلطان ابو سعید گوركان و ذكر توجه آن پادشاه عالیمكان بصوب مملكت عراق و آذربایجان‌

چون آفتاب اقبال ابو النصر امیر حسن بیك از مطلع فتح و ظفر طالع گشت و مهم میرزا جهانشاه برنهجی كه مسطور شد از هم بگذشت امرا و لشگریان عراق و آذربایجان روی امید بدرگاه امیرزاده حسین علی كه اسن اولاد جهانشاهی بود آوردند و او ابواب خزاین و دفاین گشاده صد و هشتاد هزار سوار را مواجب داد و ظاهرا هرگز هیچ شاه‌زاده را اینمعنی میسر نگشته و بزبان قلم هیچ مورخی مانند اینقضیه نگذشته و امیرزاده حسینعلی با آنسپاه آراسته اساس مقابله و مقاتله طرح انداخته شرح احوال را بدرگاه عالم‌پناه سلطانسعید پیغام فرمود و التماس نمود كه رایات نصرت آیات بصوب عراق و آذربایجان نهضت نماید تا او كمر خدمتكاری بر میان جان بسته مقالید ممالك و مفاتیح قلاع و بلاد بخدام آستان خلافت آشیان تسلیم فرماید از شنیدن این خبر انوار نشاط و انبساط بر وجنات حال سلطان ستوده‌خصال تافت و حكم همایون باجتماع لشگرهای ممالك محروسه صدور یافت و چون آن پادشاه عالیجاه پیوسته كلیات امور دین و دولت را بمشورت حضرت ولایت‌پناه حقایق دستگاه خواجه ناصر الدین عبید اللّه فیصل میداد جهت طلب ملاقات آنجناب میرك كمال الدین عبد الرحیم صدر را بسمرقند فرستاد و خواجه ملتمس حضرت سلطانی مبذول داشته بمرو خرامید و میرزا سلطان ابو سعید در باب یورش عراق و آذربایجان با آن
ص: 88
حضرت شرط مشورت بتقدیم رسانید بعد از گفت و شنید بسیار خواطر بر امضاء آن عزیمت قرار یافته خواجه عبید اللّه بماوراء النهر عود نمود و میرزا سلطان ابو سعید از یورت قشلاق با سپاهی در كمال كثرت و یراق در اواخر حوت و اوایل شعبان سنه اثنی و سبعین و ثمانمائه بجانب آذربایجان و عراق نهضت فرمود بهرشهر و ولایت كه می‌رسید بطواف مزارات اولیا و مشایخ رفته شرایط ارادت بتقدیم می‌رسانید و فقرا و مستحقان را بصلات و صدقات محظوظ و بهرور می‌گردانید و در وقتی كه جمشید خورشید پرتو التفات بر درجه شرف برانداخت و نقشبند نامیه فضای صحرا و دشت را از شكفتن گلها و ریاحین غیرت‌افزای نگار خانه چین ساخت ماهچه توق ظفر نگار در النك‌رادگان نزول اجلال فرمود و چند روز در آن مرغزار دلفروز گذرانیده از آنجا بصوب كالپوش نهضت نمود در خلال این احوال پیوسته از اطراف ممالك فارس و عراق صنادید عالم و مشاهیر افاق روی امید بدرگاه خسرو باستحقاق می‌آوردند و در هرمنزل فوجی از حكام و افاضل بشرف ملازمت رسیده نیاز و نثار عرض می‌كردند و در كالپوش پادشاه با فرهنگ و هوش زمره از امراء و معتمدان را بضبط آنولایت نامزد نمود بلكه همه را فرامین مطاعه ارزانی داشته روان فرمود از آنجمله صاحب السیف و القلم خواجه شمس الدین محمد باصفهان رفت و امیر نظام الدین احمد بن امیر علی برلاس فارسی راه شیراز پیش گرفت و امیر جلال الدین محمود برلاس اساس حكومت كرمان طرح انداخت و امیر سید محمد برادر امیر سید مراد ایالت قزوین و سلطانیه را پیش نهاد همت ساخت همدان و در گزین بامیر حسین علی قوچین تعلق گرفت و بزد بامیر قرمان شیخ صفت اختصاص پذیرفت و هركس از نام‌بردگان بهر ولایت كه عنان عزیمت انعطاف داد عنایت خالق بلاد و عباد نقد آن مقصود در آستین مرادش نهاد تا اكثر ممالك عراق در قبضه اقتدار ملازمان آستان سلطان كامكار قرار یافت و انوار آفتاب معدلت آثار سایه مرحمت آنحضرت بر اقطار آن امصار تافت و از آن‌وقت كه امیر حسن بیك خاطر عاطر از ممر میرزا جهانشاه فارغ گردانید تا زمانی كه موكب سلطانی در ییلاق كالپوش قبه خیمه و خرگاه باوج مهر و ماه رسانید چند كرت ایلچیان امیر حسن بیك بدرگاه عالمپناه رسیده عرض اخلاص و شرح اختصاص كردند و بوسیله امراء بمسامع اشرف اعلی رسانیدند كه اولاد امیر قرا یوسف هرگز نسبت بدودمان عالیشان حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان عن صمیم القلب در مقام هواداری ثابت‌قدم نخواهد بود بخلاف این بنده كه ابا عن جد طریق مخالصت مسلوك میدارد و هرگز غبار خلاف بر حاشیه خاطر نمیگذارد و سلطان سعید در كالپوش ایلچیان را طوی داده رعایت فرمود وجهة امیر حسن بیك دكله زردوزی و كلاه نوروزی و كمر شمشیر مرصع ارسال نمود و فرمود كه باید كه امیر حسن بیك با سپاه خود از آنطرف عزیمت نماید كه عساكر منصوره ازینجانب متوجه‌اند تا بیكبار مواد فساد اهل عناد اندفاع یابد و همچنین ایلچیان امیر زاده حسین علی با تحف و تبركات بسیار و نقود و جواهر بیشمار بآستان آسمان مقدور
ص: 89
آمده اظهار بندگی و افكندگی نمودند و از زبان آن شاه‌زاده معروض داشتند كه مملكت عراق و آذربایجان و فارس و توابع آن باكنوز فراوان در تحت تصرف بنده است و بنده آنچه در تحت تصرف دارد ملك یمین آن پادشاه طریق ظفرقرین میداند ع مازان توئیم و هرچه داریم امید آنكه نظر عنایت از احوال این شكسته‌بال دریغ ندارند و همت عالی نهمت بر دفع مخالفان كه بشمشیر عذر پدر مرا شهید كرده‌اند گمارند و سلطان سعید ایلچیان او را نیز مشمول شفقت و احسان گردانیده رخصت فرمود كه لوای جهانگشای متوجه آذربایجان است بعد از وصول آنچه مصلحت دولت باشد بتقدیم خواهد رسید و همدر آن ایام موكب همایون از كالپوش در حركت آمده بعد از قطع مفاوز و مسالك مملكت ری معسكر نصرت‌اثر گشت و از آنجا امیر مزید با طایفه از امرا برسم منغلای از پیش روان شدند و عنان ریز بتبریز درآمدند و مقارن آنحال امیرزاده حسین علی گریزان گردید و الحكم للّه العلی المجید